کتاب به خدای ناشناخته
۳٫۶
(۱۵)
خواندن نظراتمعرفی کتاب به خدای ناشناخته
«به خدای ناشناخته» نام اثری از جان اشتاین بک (۱۹۰۲-۱۹۶۸) با ترجمه مرضیه خسروی است که یکی از بهترین آثار دوره جوانی نویسنده محسوب میشود.
رمان، روایت زندگی کارگرِ کشاورزی است که برای تحقق رؤیاهای خود، پدر و برادرانش را ترک میکند و به غرب آمریکا میرود، توفیق او در تحقق رؤیاهایش با یک ارتباط جسمی و روحی با طبیعت همراه است. مردی که گویی با زمین حرف میزند و آن را میفهمد و به درکی ویژه درباره آن رسیدهاست.
این کتاب حاصل روحیه همدردی با کارگران مزارع و دشواری های خاص حاکم بر زندگی آنها است. اشتاین بک در این رمان بیش از هرچیز به جنبههای انسانی ماجرا توجه دارد و بر رابطهی درونی میان انسان و طبیعت تمرکز میکند. متن اثر حال و هوای شاعرانهای دارد، البته این شاعرانگی نه صرفاً در نثر و زبان که در محتوای اثر خودنمایی میکند.
بخش کوتاهی از داستان را میخوانید:
ماه دسامبر که به نیمه رسید ابرها از هم شکافته و پراکنده شدند، آفتاب گرما گرفت و تصویری از تابستان بر دره فرو نشست.
الیزابت میدید که چطور اضطراب جوزف را لاغر و غمگین میکند و چطور چشمانش خسته و تقریبا سفید شده است. میکوشید کارهایی پیش بیاورد و او را سرگرم کند. او لیستی از احتیاجات خود را فراهم ساخت و به دست جوزف داد تا برای خرید آن به نوستراسنیورا برود. جوزف به روستا رفت و پیش از آن که الیزابت به کارهای تازهای بیندیشد آنها را تهیه و با اسبی از نفس افتاده و خیس عرق برگشت.
الیزابت پرسید"چرا اینقدر با عجله برگشتی؟"
"نمیدانم. میترسم از این جا دور شوم. ممکن است اتفاقی بیفتد."
دلهره خشکسالی در او قوت میگرفت. هوای غبارآلود و هواسنج که درجات بالا را نشان میداد او را مطمئن نمیساخت. سردرد و سرماخوردگی میان ساکنان مزرعه رواج یافت. الیزابت به سینه درد سختی همراه با سرفههای خشک دچار شده بود و حتی توماس که هرگز بیمار نمیشد، شبها گلویش را با آب سرد کمپرس میکرد. اما جوزف فقط لاغرتر و کشیده تر میشد، عضلات گردن و آورارههایش زیر پوشش نازک و تیره رنگ پوست، بیرون زده بود.
جوزف روزها به اطراف زمینش چشم میدوخت و حس میکرد زمین در حال مرگ است. تپهها و مزارع رنگ باخته و صخرههای برهنه تپهها او را به وحشت میانداخت. تنها جنگل کاج فراز تپهها بود که تغییر نکرده بود.
اتوبوس سرگردان
جان اشتاینبک
روزگاری جنگی درگرفتجان اشتاینبک
زنگها برای که بهصدا درمیآیدارنست همینگوی
میریاملوئیجی پیرآندللو
به سوی فانوس دریاییآنالی طاهریان
درباره عشق و یازده داستان دیگرآنتوان چخوف
دختر سروان و داستانهای دیگرالکساندر پوشکین
جن زدگان (تسخیرشدگان)فئودور داستایفسکی
در جستجوی نانماکسیم گورکی
دختری که میشناسم (مجموعه داستان)جی. دی. سلینجر
وزارت ترسگراهام گرین
رویای عموجانفئودور داستایفسکی
برفکدان دلیلو
باغ سنگیقاسم صنعوی
خورشید همچنان میدمدارنست همینگوی
انگور فرنگیآنتوان چخوف
بیچارگانفئودور داستایفسکی
آتش فروزانجان اشتاینبک
راستهی کنسروسازانجان اشتاینبک
حجم
۱۷۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۷۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان
نظرات کاربران
(۷-۲۳-[۱۶۶]) جان اشتاین بک یکی از نویسنده های مکتب ناتورالیسم به شمار میره، مکتبی که از دل ادبیات رئالیسم به وجود اومده و تاکید زیادی بر نشان دادنِ زندگی و عواملی که بر اون تاثیر میذاره به همان شکلی که "هست"
و باز هم سخنانی تامل برانگیز از " جان اشتاین بک "؛ - نویسنده ای که به کمال انسان،باور پابرجا نداشته باشد،نه احساس بخشش و پایبندی به ادبیات دارد و نه هرگز عضو خانواده ی ادبیات است. - ادبیات به دیرینگی گفتارست،
من فضای فکری جان اشتاینبک رو خیلی دوست دارم. همینطور توصیفات زیباش از انسانها و طبیعت. نگاه ژرفش به حقایق هستی تحسین برانگیزه و شخصیت پردازیش اونقدر قویه که تا مدتها ذهنتون درگیر کتاب و آدمهاش خواهد بود. هر چند هیچ کدوم
من ترجمه منیری رو خوندم داستان خیلی جذاب و با محتوایی داره یه جورایی در جستجوی خوشبخیه
کتابی زیبا همانند دیگر کتاب های اشتاین بک، ترجمه ای خوب ولی ویراستاری بد با اشتباه های تایپی نسبتا زیاد
داستانی شاعرانه درباره یک کشاورز آمریکایی.
تا نیمه کتاب خیلی سخت ادامه دادم و چند باری خواستم دیگه ادامه ندم ولی از نیمه کتاب به بعد با جوزف زندگی کردم داستان عمیق و پر تاملی داشت به نظر میرسید سانسور زیاد داره با مفهوم خیلی واضح
توصیف نویسنده از طبیعت عالی و مثال زدنی بود ولی در عین حال توصیف های دقیقی از خشونت نیز در این کتاب میخوانیم که مانع لذت بردن من از این داستان شد.
از وقتی که بابت این کتاب گذاشتم راضی نیستم توصیفاتش از طبیعت رو دوست داشتم اما در کل، متن کتاب، عایدی خاصی برام نداشت تایپ کتاب هم حقیقتا افتضاح و ناراحت کننده بود!
متاسفانه غلط املایی زیادی داشت محتوای عمیق که همیشه از جان استان بک انتظار میره مثل خوشه های خشم