دانلود و خرید کتاب خاکسپاری ماهی قرمزها حسین قسامی
تصویر جلد کتاب خاکسپاری ماهی قرمزها

کتاب خاکسپاری ماهی قرمزها

معرفی کتاب خاکسپاری ماهی قرمزها

«خاکسپاری ماهی قرمزها» اثر حسین قسامی (-۱۳۶۸) رمانی اجتماعی است. داستان پنج خواهر و برادر که پدری متکدی و مادری دارند که خوش‌نام نیست. این کتاب چهل و سه فصل دارد که هر فصل را یکی از خواهرها یا برادرها روایت می‌کند. قسامی درباره اثرش این‌گونه می‌گوید: مضمون «شر» در این رمان با روایات کودکانه، جلوه بیشتری می‌یابد و با توسل به معصومت از حد خود فراتر رفته و به شر مطلق تبدیل می‌شود. از این‌رو احساس می‌کنم خاک‌سپاری ماهی قرمزها قدری بیش‌تر از بقیه‌ رمان‌های اجتماعی برّندگی دارد. نمی‌خواهم ادعا کنم که این ویژگی خوب است. شاید تلخی حاصل از این جمع نقیضین برای خیلی‌ها آزاردهنده باشد. شاید خیلی‌ها که عادت به خواندن رمان‌های گل منگلی مجلسی دارند بگویند سیاه نمایی کرده‌ام، اما به نظرم واقعیت جامعه و آدم‌ها همین است. یک ذره هم با کسی تعارف ندارد. ما خیلی که هنر داشته باشیم بتوانیم این واقعیت را بفهمیم. بخشی از داستان: از صبح کلّه سحر که با اتوبوس می‌آم اینجا تا شب یه سره تو خیابونا راه می‌رم و بسته‌های آدامس خرسی رو به مردم نشون می‌دم تا بلکه یکی دلش بسوزه و یه دونه بخره. محسن می‌گه: «این‌جوری باشه که تا صد سال دیگه هم نمی‌تونی بفروشی.» می‌گه: «باید بهشون التماس کنی تا بخرن. اگه هم نخریدن یه لگد حواله‌شون کنی و دِ فرار.» صبح‌ها با محسن دوتایی سوار اتوبوس می‌شیم. محسن از تو اتوبوس کارش رو شروع می‌کنه. داد می‌زنه: «آی سیگار... فندک... بدو بدو که حراجه.» همیشه هم چند نفری پیدا می‌شن که سر صبح هوس سیگار به کلّه‌شون بزنه و بگن: «آی بچّه، یه پاکت بده من.» محسن هم خوشحال و خندون یه پاکت می‌ده بهشون و پولش رو می‌گیره و می‌گذاره جیبش. بعدم هِرهِر می‌خنده و می‌گه: «کیف کردی؟ اینجوری باید کاسبی کنی.»
سیّد جواد
۱۳۹۷/۰۴/۱۵

کتاب سی و هشتم برنامه مطالعه از طرح کتابخانه همگانی خواندنش رو به کسی پیشنهاد نمی کنم یه فرق بزرگی که بین نویسندگان جوان حال حاضر و نویسندگان بزرگ و معروف ایرانی هست اینه که دوستان جوانمون فکرمیکنند هرچی قلمبه سلمبه تر

- بیشتر
Dentist
۱۳۹۶/۰۶/۱۲

بنظرم اصلا اصلا کتاب خوبی نبود. نویسنده همه ی تلاششو کرده که به زور همه ی جرم و جنایتایی رو که میشناسه توی کتاب بگنجونه. اعتیاد، قتل، تجاوز، بارداری دختربچه ها، فقر و فحشا، سو استفاده از بچه های کار،

- بیشتر
Dr. Baheri
۱۴۰۱/۰۸/۲۴

یکی از جذاب ترین کتابهایی بود که تا حالا خوندم، تکان دهنده، عجیب و در نوع خودش بی نظیر؛ نویسنده با قلم روان و لحن معصومانه ی چند کودک، مشکلات تکان دهنده ای رو روایت میکنه که بعضی جاها واقعا

- بیشتر
محسن غضنفری
۱۳۹۶/۰۵/۲۷

خوب نوشته شده بود. لحن ها و شخصیت ها کاملا قابل باور بودند... خوشمان آمد شما هم بخونین😉

عباس خودنگار
۱۳۹۸/۰۸/۰۶

کتاب خوب

محمد۷
۱۳۹۸/۰۱/۱۶

کتاب خیلی خوبیه ،به خاطر اینکه داستان این کتاب تقریبا واقعیه و جامعه الان ماست که تمام گفته های تو کتاب تو جامعه ما هم هست. همیشه نباید خوب ها رو الگو کنیم می تونیم الگوهای بد هم الگو کنیم

- بیشتر
Kamand
۱۳۹۸/۰۳/۲۰

داستانی پرکشش و البته تکان دهنده😑

وقتی برا آقاجون تعریف می‌کردم، هرهر می‌خندید و می‌گفت: «فکرش تو حروم و حلال بوده که تا حالا هیچ گهی نشده دیگه.»
سیّد جواد
یکی هم آتیش کرد و داد دست مامان. «بیا بکش. ای سیگار لامصب حتی تو داغ اولادم جواب می‌ده.»
سیّد جواد
«چندتا خواهر برادر داری؟» «چارتا خانم.» زنه می‌خنده و می‌گه: «اوووو. چه خبره؟ بابا مامانت حسابی مشغول بودنا.»
سیّد جواد
با طناب و روسری دست و پا و دهنم رو می‌بنده و می‌بردم تو یه اتاق تاریک. جیغ می‌زنم و گریه می‌کنم. زورش خیلی زیاده...
سیّد جواد
همین که محسن پا تو خیابون می‌گذاره یه ماشین می‌آد و زیرش می‌گیره. ماشینه ترمز می‌کشه و وامی‌ایسته. نصف بدن محسن زیر ماشینه، نصفش بیرون. آروم‌آروم خون از زیر ماشین راه می‌گیره. راننده پیاده می‌شه و می‌دوه طرف محسن. آقاجون هم می‌رسه بالاسرش و داد و هوار راه می‌ندازه. یقهٔ راننده رو می‌گیره و داد می‌زنه: «بچّه‌م رو کشتی...» بعدم راننده رو ول می‌کنه و می‌ره سراغ محسن. پاهاش رو می‌گیره و از زیر ماشین می‌کشتش بیرون. کلّهٔ محسن ترکیده و پخش شده رو آسفالت. عینهو گوجه فرنگی که له شده باشه. آقاجون گریه زاری می‌کنه و تو سر خودش می‌زنه. همه‌جا پر خون شده...
سیّد جواد
خودم کشتمش. چاقو رو فرو کردم تو شکمش. عین هندونه که قاچ می‌کنن. عجب هندونه‌ای هم بود لامصب. این‌قدر رسیده بود که تا چاقو رو اشاره‌ش کردم شکاف برداشت. اگه زنش جیغ و داد نمی‌کرد راحت می‌تونستم تا ته ببُرمش. یه شقه‌ش رو بندازم این‌ور خونه، یه شقه‌ش رو بندازم اون‌ور.
سیّد جواد
اوس‌بهزاد یه ماده سگ زرد داره که خیلی باهوشه. اسمش رو گذاشته‌م بوسه. چون هر وقت منو می‌بینه می‌آد دور و برم تاب می‌خوره و یه جوری پک و پوزش رو بهم می‌ماله که انگار داره ماچم می‌کنه. اوس‌بهزاد می‌خنده و می‌گه: «ماده سگ هرزه که می‌گن اینه.» می‌گه: «البته ماده سگا همه‌شون هرزه‌ان.» بعدم برا اینکه حرفش رو ثابت کنه شروع می‌کنه به خاطره تعریف کردن از سگاش. «با همین جفت چشمای خودم دیدم که پونزده‌تا نر گردن کلفت ریخته بودن سر یه ماده. ماده‌هه هم یه بند ونگه می‌داد. معلوم بود خودشم همچین بی‌میل نیست.»
سیّد جواد

حجم

۸۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۸۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۲۵,۲۰۰
۱۷,۶۴۰
۳۰%
تومان