دانلود و خرید کتاب عشق در فلکه سوم تهرانپارس فاطمه آزادی
تصویر جلد کتاب عشق در فلکه سوم تهرانپارس

کتاب عشق در فلکه سوم تهرانپارس

معرفی کتاب عشق در فلکه سوم تهرانپارس

«عشق در فلکه‌ی سوم تهرانپارس»، نوشته‌ی فاطمه آزادی(-۱۳۶۰) داستان‌نویس معاصر ایرانی است. این کتاب مجموعه‌ای از چند داستان عاشقانه است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: خواستم بگویم که وقتی شوهرم مرد، انگار خودم هم مُردم. شده بودم یک آدم توخالی که تمام حواس چند‌گانه‌اش را از دست داده است. وزن نداشتم. فکر نمی‌کردم؛ تنها به حرف‌های بقیه گوش می‌کردم. هر جا می‌خواستم بروم، باید با عزیز می‌رفتم. هر کسی این‌جا می‌آمد، عزیز هم باید می‌آمد. با مردهای آشنا و فامیل فقط حق سلام و احوال‌پرسی داشتم. فقط لباس‌های مشکی و قهوه‌ای و سورمه‌ای مال من بود، تیره‌ تیره. همه را هم عزیز باید برایم می‌خرید. وقتی تو برایم یک پارچه‌ی یاسی‌رنگ خریدی، دلم غنج رفت. پارچه را بو کردم. حتی بویش هم با آن رنگ‌های تیره فرق می‌کرد. امروز از روزی که داشتیم شوهرم را به خاک می‌سپردیم هم بدتر بود. افتاده بودم روی تابوتش. نمی‌خواستم از او جدا شوم. می‌دانستم بعد از او چه چیزی در انتظارم است. اگر خان‌داداشت می‌فهمید یک بچه‌ی چهل و پنج روزه هم از تو توی شکمم دارم، سرم را می‌بُرید. این یکی را شانس آوردم که خودش سقط شد. همه چیز دارد تمام می‌شود. ولی همین چند ماهه با تو یک چیز دیگر بود. مثل دوباره متولدشدن.
Saana
۱۴۰۰/۰۷/۰۸

این کتاب شامل چند تا داستان هست ک اکثر داستان هاش غم انگیز و ناراحت کننده هستن. من ب هوای داستان عاشقانه، شروع ب خوندن کتاب کردم. کلاً جذبم نکرد و توصیه ب خوندنش نمیکنم.ولی اگه اینجور داستان ها رو میپسندین،

- بیشتر
سپیده
۱۳۹۷/۰۹/۰۹

مجموعه ای از چند داستان عاشقانه، از خوندنشون لذت بردم

maedeh
۱۳۹۸/۰۹/۰۷

کاملا معمولی

حسینی
۱۳۹۷/۰۹/۱۲

زیادجالب نبود.بدم نبود

MahtaB
۱۳۹۶/۱۱/۲۳

کتاب جالبیه.....من ووسش داشتم

S
۱۳۹۶/۰۳/۲۸

باحاله👍😀

😇asal😇
۱۳۹۶/۰۲/۰۲

عالیه حتما بخرید

کاربر ۵۱۶۳۸۷۳
۱۴۰۳/۰۴/۱۹

به جرات میتونم بگم مزخرف ترین کتابی بود که خوندم،چه طوری به خودشون اجازه میدن اسم خودشون رو بذارن نویسنده،بیچاره اون استادی که کتاب رو بهش هدیه کرده،خیلی افتضاح بود، یه مشت داستان بی سر وته.

mehdik2017
۱۴۰۲/۰۶/۱۶

تعدادی داستان کوتاه درباره مرگ و سیاهی خیلی خوب نیست ولی قلم نویسنده روان بود باتشکر

z.gh
۱۴۰۰/۰۳/۲۱

به نسبت خوب بود

تف! تف به همه چی!
سیّد جواد
این‌جا فقط واسه یه زن جا داره نه بیشتر.
سیّد جواد
آخرِ آخرِ همه‌ی اینا هم گفتی: «رضا مردی نداره.» واسه همین هم رختخوابت رو جدا می‌نداختی! گفتم: «زنیکه‌ی هرزه‌ی‌ هرجاییِ بی‌آبرو، تازه این‌جوری شدم؟ پس این بچه از کجا اومده؟» گفتی: «تو مریضی. اصلاً نمی‌تونی با زن رابطه بگیری. اگه سالمی، برو دکتر ببینتت.»
سیّد جواد
زن‌ها خیلی زود زیبایی‌شون رو از دست می‌دن.
سیّد جواد
گندش تا چند وقت دیگه در‌می‌آد.
سیّد جواد
خونه‌مون کوچیک بود، ولی هر کی می‌اومد توش، خاطر‌خواش می‌شد. گلدونای شمعدونی و پیچای رونده رو گذاشته بودم رو پله‌ها. توی باغچه‌ی کوچیک کنار دیوار هم نیلوفرای سفید و صورتی و آبی کاشته بودم. دم غروبا که گُلاش وا می‌شد، می‌اومدی با شیلنگِ آب حالی بهشون می‌دادی. می‌گفتی: «بیا رو پله بشین، نفس بکش! انگار تو جاده چالوسی.»
سپیده
گوشت با منه؟ توام که همه‌ش داری طره‌های موهات رو دور انگشتات می‌چرخونی. فر شدن این موهات. ول کن این موهات رو! از تو فلاسکِ زیر پات یه لیوان چایی بده گلوم خشک شد از بس زر زدم!
سپیده
هیچ‌وقت حالم این‌قدر خوب نبود. خواب نبودم، داشتم می‌رفتم سفر. انگار داشتم لباس چرکی را که یک مدت طولانی تنم بود، در‌می‌آوردم و لباس‌های نویی را تنم می‌کردم که بوی نویی‌شان حالم را یک ‌جوری بهتر می‌کرد.
سپیده
چقدر آن روزها آرزو می‌کردم که پسر بودم. از همان روزهایی که داشتم تغییراتم را می‌فهمیدم، طعم این تفاوت را چشیدم. همان وقتی که کلاس اول بودم و خواستم پیشاهنگ شوم. فقط یک اسکناس پنج تومانی نارنجی‌رنگ می‌خواستم تا من هم مثل بقیه‌ی دخترها پیشاهنگ شوم. کلمه‌ی پیشاهنگ را که شنیدی گفتی: «پتیاره، از الآن می‌خوای بری دنبال این سلیته‌گری‌ها؟»
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
گفت: «همه چی رو با هم قاطی می‌کنی. اگه یه کلیه هم نداشتی، خیلی بهتر از این وضع حالات بود.» گفتم: «همینی که هستم. اگه دیدن من واسه‌ت سخته، می‌رم یه جایی گم‌وگور می‌شم.» «خوشگلی‌ات هم مثل چیزای دیگه‌ا‌ت به مادرت رفته بود. دلم می‌خواست دخترم گل سرسبد‌م باشه، ولی همیشه باهام مثل مادرت لج می‌کنی.»
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷

حجم

۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

حجم

۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان