کتاب آفتابگردان های کور
معرفی کتاب آفتابگردان های کور
کتاب آفتابگردان های کور نوشتهٔ آلبرتو مندس و ترجمهٔ سحر قدیمی است. انتشارات خوب این رمان معاصر اسپانیایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب آفتابگردان های کور
کتاب آفتابگردان های کور (Blind Sunflowers (Los Girasoles Ciegos)) برابر با یک رمان معاصر و اسپانیایی است که جوایز گوناگونی همچون جایزهٔ نقد روایت کاستیلیان در سال ۲۰۰۴ میلادی و جایزهٔ ملی روایت را در سال ۲۰۰۵ میلادی دریافت کرده است. این رمان شامل چهار قطعهٔ کوتاه است که در هم تنیدهاند. «آفتابگردانهای کور» دربارهٔ جنگ داخلی اسپانیاست که چهار فصل دارد و هر قسمت، داستان متفاوتی را روایت میکند، اما داستانها به یکدیگر مرتبط هستند و خطی که آنها را به هم متصل میکند رویدادهای خاصی است که در دورهای چهارساله و بین سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۲ رخ داده است. هدف نویسنده روایت بخشی از عواقب متحملشده توسط ساکنان اسپانیا در طول درگیریهای داخلی و پس از آن بوده است. داستان «آفتابگردانهای کور» دربارهٔ مردی به نام «لورنزو» است که خاطرات گذشته را مرور میکند و ۹سالگی خود را در زمان جنگهای داخلی اسپانیا به یاد میآورد. او با مادر و پدرش زندگی میکند. پدرش بهدلیل مسائل سیاسی و مخالفت با حکومت، مجبور است خود را مخفی کند. او خانه را به مخفیگاه خود تبدیل کرده و در قسمتی از کمد خانه زندگی میکند تا از پلیس ملیگرا در امان باشد. او نویسندهای است که با دولت ملیگرای اسپانیا مخالف است. او فقط وقتی از کمد بیرون میآید که همهٔ پنجرهها بسته باشد. مخفیشدن او باعث شده تا بار مسئولیت خانواده بهعهدهٔ همسرش باشد. در طی رفتوآمدهای النا برای بردن لورنزو به مدرسه، کشیش «سالوادور» که معلم لورنزو است به زن علاقمند میشود و در پی رابطه با اوست. کشیش سالوادور فکر میکند که شوهر این زن مرده است و در عشق به النا تا آنجا پیش میرود که تصمیم میگیرد لباس روحانیت را از تن بیرون آورد و دیگر کشیش نباشد. عاقبت چه خواهر شد؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب آفتابگردان های کور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر اسپانیا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آفتابگردان های کور
«همهچیز با پسربچهٔ عجیبی شروع شد که یکی از دانشآموزانم بود. فقط خدا میداند چرا در بین بیش از دویستوسی بچه، او توجهم را جلب کرد. بهخاطر لاغری مفرطش نبود، چون همهشان بهشدت دچار سوءتغذیه بودند. همهشان چنان مطیع و سربهراه بودند که حرفشنویاش گم میشد در میان آن گلهٔ پسران وحشتزده که قبای ما، این یونیفورم نازک ارتشهای خداوند را نماد قدرت بازیافته میدیدند. او هم مثل دوستانش زنگهای تفریح در حیاط بازی میکرد. وقتی باید صف میکشیدند مثل آنها آرام بود و مثل آنها در کلاس حواسش جمع... اما چیزی داشت که کمکم توجهم را جلب کرد. اول از این متعجب شدم که با اینکه فقط هفت سال داشت، چهار قانون اصلی خواندن را میدانست، درحالیکه همکلاسیهایش هنوز منمنکنان کتاب دستور را میخواندند و میکوشیدند حروف را به هم وصل کنند و کلماتی بسازند که نمیفهمیدند. لورنسواسمش بودتنها کسی بود که میتوانست روان بخواند.
«بلند شو، لورنسو! ساعت هشت شده.»
لورنسو لای ملافهها دنبال تکههای رؤیای فروپاشیدهاش میگشت.
«دیر میرسیم مدرسه... صبحانهات را حاضر میکنم.»
زمستان طوری به بالکنها آویخته بود که انگار دلش میخواست در پی گرما و بوی کاسنی به داخل خانهها بخزد. لورنسو میتوانست در برابر هرچیزی جز درد گرسنگی مقاومت کند، برای همین بدون شکایت آهسته بلند شد. کتش را روی لباس خوابش پوشید و تلوتلوخوران بهطرف آشپزخانه راه افتاد که ته راهرو بود. پدرش، لباسپوشیده اما اصلاحنکرده، آنجا بود و تقلا میکرد اجاق را روشن کند تا حداقل یکی از ظرفها بهقدری گرم شود که بتواند شیر داغ کند.
«صبح بهخیر، پسرم.»
لورنسو با خرخری و حرکت شلوول دستی پاسخ داد. بعد روی تنها صندلی آشپزخانه ولو شد.
تنها وسیلهٔ اتاق، بهجز اجاق آهنی، میزی مرمری بود که روی قاب آهنی تزیینشدهٔ خاکستریرنگی سوار شده بود و یک سینک با طرح سینکهای گرانیتی. ردیفی از قابلمهها و ماهیتابههای براق، تمیز و مرتب روی قفسهای از جنس رویْ بالای مخزن زغال چیده شده بود.
پنجرهٔ مشبک رو به حیاط باریکی باز میشد که روشنایی خورشید بهزور به آن میرسید. پردههای توری و یک حباب چراغ خاموش، از حریم خصوصی آشپزخانه حفاظت میکردند. صداهای خفهٔ بیرون و به هم زدن مداوم تخممرغها، نشانهٔ شروع روز بود.
«شیرت را بخور.»
نان چاودار حتی شناور هم نماند و رفت ته کاسه، اما لورنسو آنقدر به گرسنگی عادت داشت که میدانست باید منتظر بماند تا آن قلنبهٔ سفت تیره شیر را جذب کند و قابل خوردن شود.
«دلم نمیخواهد بروم مدرسه.»
«چرا؟»
«برادر سالوادور اذیتم کرده...»»
حجم
۱۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
ارزش مطالعه رو داره