کتاب عمارت رصدخانه
معرفی کتاب عمارت رصدخانه
کتاب عمارت رصدخانه نوشتهٔ ادوارد کری و ترجمهٔ احسان کرم ویسی است. نشر چشمه این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب عمارت رصدخانه
کتاب عمارت رصدخانه که اولین کتاب ادوارد کری بوده، تحسین و شگفتی منتقدان و خوانندگان بسیاری را در پی داشت. گفته شده است که در دنیای ادوارد کرِی هیچ آدمی عادی نیست، همهچیز پر است از وسوسههای سرکوبشده، امیال ناخوشایند و وحشیانه و تیکهای وسواسی؛ دنیایی منحصربهفرد که عجیببودن آن کاملاً عادی به نظر میرسد. رمان حاضر شما را میبرد به عمارتی بزرگ و قدیمی که حالا از شکوه و جلال آن، خرابهای باقی مانده که سکونتگاه یک عده آدم عجیبغریب و پریشانحال شده است. موجوداتی حیرتانگیز اما باهمبیگانه و کمحرف در دنیایی ابزورد (Absurd) گرد هم آمدهاند و ماجراهایی پوچ و تلخ و خندهدار برایشان پیش میآید. انسانهای ناجور، گوشهگیر و نامتجانسی در این رمان حاضر هستند. «فرانسیس اورم» شخصیت اصلی داستان، یکی از آنها است. او مرد مجرد ۳۷سالهای با لبهای متورم است که دستکش از دستش در نمیآید و با بیتحرکماندن روی پایهٔ مجسمهای پول درمیآورد. قبلاً در موزهٔ مجسمههای مومی کار میکرده و حالا در سردابهٔ عمارت رصدخانه، صاحب عجیبترین نمایشگاه جهان است؛ نمایشگاهی مخفی و پر از اشیای شخصی که طی سالهای متمادی جمعآوری شده و البته احدی حق بازدید از آنجا را ندارد.
خواندن کتاب عمارت رصدخانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ادوارد کری
ادوارد کری در سال ۱۹۷۰ در شهرستان نورفولک در انگلستان به دنیا آمد. او در دانشگاه تئاتر خواند و چند نمایش به روی صحنه برد، ولی بعد در کلاسهای نوشتن خلاق نشست و شروع کرد به نوشتن رمان. در چند کشور اروپایی کار و زندگی کرد و سپس در تگزاسِ آمریکا مشغول به تدریس ادبیات شد. او چند رمان نوشته و طرحهای تمام کتابهایش را نیز خودش کشیده است. اولین رمان او «عمارت رصدخانه» نام داشت. رمان بعدی او «آلوا و ایروا: دوقلوهایی که شهری را نجات دادند» بود و سپس سهگانهای برای نوجوانان نوشت. پس از آن رمان «کوچولو» را نوشت که از آثار پرفروش او است؛ یک رمان زندگینامهای دربارهٔ «ماری توسو»، بنیانگذار موزهٔ مادام توسو که بزرگترین موزهٔ مجسمههای مومی جهان است و خود ادوارد کرِی هم مدتی همان جا کار کرده بود. بعد از آن «مرد بلعیدهشده» را نوشت که اقتباسی است از پینوکیو اثر کارلو کولودی و داستانش مربوط است به گرفتارآمدن ژپتو در دل نهنگ.
بخشی از کتاب عمارت رصدخانه
«کلیر هیگ هم دیگر بین ما نیست. او همان روز، کمی قبل از اینکه سرایدار بمیرد، از دنیا رفت. در جریان نمایشِ تخریب خانهٔ سابقمان، دوربینهای تلویزیونی مشغول فیلمبرداری از انبوه جمعیتی بود که به انتظار نمایش ایستاده بودند و فریاد میکشیدند. یکی از همین دوربینها خانم هیگ را نشانه گرفته بود. گروه تلویزیونی یکسری نمایشگر بزرگ مستقر کرده بود تا فیلمهای ضبطشدهٔ دوربینها را به نمایش بگذارد. این نمایشگرها کنار خانم هیگ بودند و او هم خوشحال تماشایشان میکرد و از بودنشان در فضای باز احساس رضایت میکرد. خانم هیگ همینطور که مشغول نگاه کردن به یکی از آنها بود ناگهان دید بر صفحهٔ نمایشگر تصویر زنی آشنا افتاده که آن زن هم مشغول تماشای یکی از نمایشگرها بود. به نظرش آمد جایی او را دیده، ولی نمیتوانست به یاد بیاورد کجا. به تصویر پیرزنی خیره شد که روی صفحهٔ نمایشگر منعکس شده بود. موی پیرزن چرب و صورتش خیلی لاغر و استخوانی و رنگپریده و کثیف بود. یعنی کی میتوانست باشد؟ پیرزن زل زد و دستی به پیشانیاش کشید. همین که کلیر هیگ دستی به پیشانیاش کشید متوجه شد که پیرزن نمایشگر هم دستی به پیشانیاش میکشد. تازه آن پیرزن حالبههمزن که انگار دههها توی سوراخ موش زندگی کرده بود لباسهایی به تن داشت که شبیه به لباسهایی بود که او به تن داشت، همینطور که داشت نگاه میکرد متوجه این قضیه شد و یکی دو قدم از نمایشگر فاصله گرفت. متوجه شد پیرزن نمایشگر، دقیقاً به همان شکل، از همان وصلهپینههای کثیفِ روی لباس خودش دارد. کلیر هیگ، ساکن سابق واحد شمارهٔ شانزده، کسی که یکبار الک مگنیت (مرحوم) عاشقش شده بود و یکبار هم سرایدار (بهتازگی مرحوم شده) عاشقش شده بود، فهمید که آن پیرزن بدریخت خودش است. همان لحظه که دید چه شکلی شده و به چه روزی افتاده، ترس و وحشت تمام وجودش را فراگرفت. حالش خراب شد و از نفس افتاد و به خاطر آن سطح از آگاهیای که به آن رسیده بود چنان جا خورد که همان جا درجا سکتهٔ قلبی کرد. البته حیف که مُرد. وگرنه ممکن بود با فهمیدن این موضوع که لحظات آخر عمرش در تلویزیون خیلی پُربیننده بوده کمی التیام پیدا میکرد. این یکی دیگر جای حدسوگمان ندارد. شایعه نیست. درستِ درست است.»
حجم
۴۹۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۱۴ صفحه
حجم
۴۹۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۱۴ صفحه
نظرات کاربران
یکی از بهترینها بود. کتابی که در فضایی تاریک و وهم آلود به بررسی تاریک ترین و عمیق ترین زوایای روان پیچیدهی انسان میپردازه. انزوا و تنهایی، هویت، نیاز به تعلق، برخورد با زخمها و ترسهای گذشته و...
خیلی خوب بود. واقعاً تو عمارت رصد خانه زندگی کردم و با فرانسیس همه جای عمارت گشتم