کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی
معرفی کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی
کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی نوشتهٔ ساتوشی یاگی ساوا و ترجمهٔ مژگان رنجبر است. نشر کتاب کوله پشتی این رمان معاصر ژاپنی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی
کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی حاوی یک رمان معاصر و ژاپنی است که دو بخش و چندین فصل دارد. عنوان بخش دوم این کتاب عبارت است از «موموکو برمیگردد». این رمان به قلم ساتوشی یاگی ساوا، داستان یک زندگی روزمره در یک کتابفروشی کوچک و دوستداشتنی است. داستان به موضوعاتی مانند عشق به کتاب، گرمی روابط انسانی و تأثیر آنها بر زندگی پرداخته است. کتابفروشی «موریساکی» در محلهای آرام در ژاپن قرار گرفته است. این کتابفروشی، محلی است برای دیدار و گفتوگوی دوستان، خواندن کتابها و لذتبردن از آرامش. شخصیت اصلی رمان که مدیر کتابفروشی است، با عشق و اشتیاق فراوان به کتابها و مشتریان خود میپردازد. نویسنده در این کتاب روابط میان شخصیتهای مختلف از جمله کارکنان کتابفروشی، مشتریان دائمی و افرادی را که بهطور اتفاقی وارد این فضا میشوند، به تصویر کشیده است. او نشان میدهد که چگونه کتابفروشی بهعنوان یک نقطهٔ اتصال میان افراد و فرهنگهای مختلف عمل میکند؛ همچنین به بررسی تأثیر کتابها و خواندن بر زندگی انسانها و به توصیف لذتهای سادهٔ خواندن و کشف دنیاهای جدید از طریق کتابها میپردازد و نشان میدهد که چگونه کتابها میتوانند بهعنوان پناهگاهی برای روح و ذهن عمل کنند. این نویسنده با استفاده از توصیفاتی شاعرانه و صحنههایی دلنشین، فضایی گرم و دعوتکننده را خلق میکند که خواننده را به دنیای کتابفروشی موریساکی میبرد. این کتاب به خوانندگان اجازه میدهد تا برای مدتی از دغدغههای روزمره فاصله گرفته و در دنیایی از کتابها و داستانهای آرامبخش غرق شوند. این اثر را رمانی گرم و دلانگیز دانستهاند.
پس از اینکه دوستپسر «تاکاکو» به او میگوید قصد ازدواج با دختر دیگری را دارد، ارتباطشان قطع میشود. تاکاکو با قلبی شکسته تنها میماند. ازآنجاکه دوستپسرش و نامزد جدیدش هر دو در محل کار تاکاکو کار میکنند و او تحملِ دیدنِ هرروزهٔ آنها را ندارد، از کارش استعفا میدهد. خبر استعفای تاکاکو و بههمزدنش با پسری که بسیار دوستش میداشت، به گوش مادر تاکاکو میرسد. پس از آن تماسی از جانبِ داییِ تاکاکو به او صورت میگیرد. «دایی ساتورو» صاحب کتابفروشی دنج در گوشهای از توکیو است. او از تاکاکو میخواهد حالا که بیکار است، نزد او بیاید و در اتاق کوچکِ طبقهٔ بالای کتابفروشی ساکن شود. تاکاکو ابتدا نمیپذیرد، اما به این فکر میکند که بد نیست به آن اتاق نمور و تاریک پناه ببرد تا زمانی که زخمش التیام یابد. این نقلمکان، شروع جدیدی را برای تاکاکو رقم میزند. با او همراه شوید و از بودن در کتابفروشی لذت ببرید.
خواندن کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ساتوشی یاگی ساوا
ساتوشی یاگی ساوا (Satoshi Yagisawa) در سال ۱۹۷۷ در استان چیبای ژاپن به دنیا آمد. رمان «روزها در کتابفروشی موریساکی» نخستین رمان او است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده و جایزهٔ ادبی «چییودا» را از آن خود کرد. بر اساس این رمان فیلمی ساخته شده است.
بخشی از کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی
«شب دوم اقامتمان بسیار آرامتر از شب اول بود. مهمانهایی که شب قبل دیده بودیم همگی پایین کوه برگشته بودند. بهجای آنها زن و مرد دیگری همان روز از راه رسیده بودند. وقت شام آهسته و درِگوشی با هم حرف میزدند. ناخودآگاه ازشان متنفر شدم. چرا باید به اقامتگاهی مثل این میآمدند؟ باید به یکی از آن چشمههای آبگرمی میرفتند که میتوانند هر کاری دلشان میخواهد بکنند و رابطهشان را مخفی نگه دارند.
مهمانخانهدار با ظروف سرو غذا آمد و از روی ملاحظه تلویزیون بسیار قدیمی وسط اتاق را روشن کرد. فکر میکنم تلویزیون مشکل داشت؛ چون صدای افرادی که در صفحهٔ نمایش میخندیدند ناگهان قطع و توی لولهٔ اشعهٔ کاتُدی تلویزیون ناپدید میشد. وقتی این اتفاق میافتاد، اتاق حتی بیشتر از قبل غرق سکوت میشد. این قطع شدن ناگهانی صدا به نظرم ترسناک آمد، و در نهایت از جا بلند شدم، رفتم سراغ تلویزیون و خاموشش کردم.
به اتاقمان برگشتیم و کنار هم زیر لحافهای فوتونمان دراز کشدیم. چراغ را که خاموش کردیم، همهجا بدجوری غرق در سکوت شد. باران هم انگار بند آمده بود. دیگر نمیتوانستیم صدای بارش را در دوردست بشنویم.
موموکو با صدایی آرام گفت: «بیا فردا صبح برای رفتن عجله نکنیم.»
گفتم: «فکر خوبیه.» اما ذهنم جای دیگری بود. توی تاریکی به سقف خیره شده بودم. موموکو پیشتر بهم گفته بود که اگر حتی چراغ کوچکی روشن باشد، نمیتواند بخوابد؛ بنابراین اتاق تاریک تاریک بود. میتوانستم طرح وسایل توی اتاق را ببینم، اما بهشکلی محو و مبهم.
لحظهای بعد، موموکو را با ملایمت صدا کردم؛ میدانستم او درست کنارم است، اما نمیتوانستم ببینمش.
«بیداری؟»
انگار او هم بیدار بود؛ چون بیدرنگ گفت: «بله.»
من که هنوز به سقف خیره بودم، با صدایی آهسته گفتم: «میشه یه لحظه با هم صحبت کنیم؟»
«حتماً. من هم دلم میخواد حرف بزنیم.»
«دربارهٔ مسائلیه که بعدازظهر گفتی...»
«راجعبه چی حرف میزدیم؟»
«مریض بودنت...»
پیش از آنکه پاسخ بدهد، لحظهای مکث کرد. «بله.»
طوری که انگار داشتم خطی از یک نمایشنامه را آماده میکردم، یکنفس پرسیدم: «خیلی... خیلی ناجوره؟» توی تاریکی صدایم حالتی بسیار درمانده داشت.
«آره. اگه اینجوری بهش نگاه کنیم، خیلی ناجوره، ولی اگه جور دیگهای بهش نگاه کنیم، اونقدرها هم بد نیست.»
«منظورت چیه؟»
«هوممم...» موموکو صدایش را طوری کشید که آخرش تبدیل به ناله شد. «منظورم اینه که، تو افرادی رو میشناسی که یکهویی توی تصادف یا بر اثر مریضی میمیرن و فرصتی برای خداحافظی با دیگران ندارن؟ خب، شاید من در مقایسه با اونها خیلی خوششانسم؛ چون برای انجام همهٔ این کارها فرصت دارم.»
«منظورت اینه که...»
«نه، جای نگرانی نیست. اینطور نیست که همین حالا بمیرم. کمی قبلتر رفتم بیمارستان. رحمم رو درآوردن و یکسری کارهای دیگه کردن. حالا هم مرتب میرم بیمارستانم و دارن روی دورنمای مریضی کار میکنن. فکر میکنم این چیزیه که تا چند سال بعد باید مدام حواسم بهش باشه.»
«برای همینه که برگشتی پیش داییم؟»
«اینطور نیست که بهمحض فهمیدن، تصمیم بگیرم برگردم. اولش حتی همچین فکری به ذهنم هم خطور نکرد. اما بعد، یه روز که توی بیمارستان بودم، خوابی دیدم که بدجوری افسردهم کرد.»
«خواب؟»»
حجم
۱۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
مطالعه نسخه الکترونیکی ترجمه: خوب، کتاب کوتاه و سبک راجع داستان: داستان شامل دو بخش هست، در بخش اول دوست پسر تاکاکو که همکارش هم هست بهش خیانت میکنه درنتیجه تاکاکو استعفا میده و مدتی خونه نشین میشه، درنهایت تصمیم میگیره که
این کتاب درمورد هنر گفتگو در زمان مناسب و میگه اگر در زمان مناسب گفتگو نکنید ممکن یه رابطه سالم بعد از یه مدت ناسالم بشه و به مرور زمان خراب بشه، جالب بود ولی شاهکار هم نبود
داستان بخشی از زندگی یک دختر جوان که بسیار زیبا و روان به تصویر کشیده شده. ادبیات مدرن ژاپن همیشه بی نظیره
نمونه ی این کتاب، کاملا جذاب بودنش رو نشون میده :) بعد از کتاب فروشی 24 ساعته آقای پنامبرا، کتاب فروشی موریزاکی دومین کتاب فروشی ای هست که دوست دارم توش باشم 🥺😍
من داستان رو دوست داشتم. داستان بی ادعا و ساده ای هست. سه شخصیت اصلی داره، همه یه مشکلی دارن. نقطه اشتراکشون یه کتابفروشی دست دوم هست. در طول داستان با مشکلات هر سه نفر آشنا میشیم، در انتها هم
کتابی عالی که زندگی این دختر جوان رو به صورت زیبایی بیان می کند و از اون دسته کتاب های است که زمانی که می خوانید به سختی قادر به زمین گذاشتن آن هستید و ترجمه هم بسیار خوب بود
کتاب کوتاهیه و سرگرم کننده تعلیق و کشش خیلی کمترازمتوسط داره برای خوندن یه کتاب سبک که ذهنو خیلی درگیر نکنه بد نیست کتابفروشی و کتابها یه جورایی شخصیت هارو به هم وصل میکنن بد نبود کتابهای خیلی بهتری ازاین
زیبا بود خب من وقتی خودمو جای اون دختر میذارم احساس خوبی میگیرم پیشنهاد میکنم حتما بخوانید من شخصیت ها رو دوست دارم و به نظرم حس خوبی بهتون بده امیدوارم مفید بوده باشه نظرم
من علاقهی زیادی به ادبیات ژاپن دارم، فضا سازی توی کتابای ژاپنی اونقدر خوب هست که وقتی کتاب رو میخونی میتونی خودتو توی اون فضا تجسم کنی مثل کتاب فروشی موریساکی که موقع خوندنش خوب میتونی خودتو توی کتاب فروشی
از این کتاب انتظار اتفاق هیجان و چالش های زیاد نداشته باشید کتابی ساده با روزمرگی و مشکلات و روابط بیین ادم ها ولی در عین حال شیرین و لذت بخش وقتی کتاب ببندید حال خوبی خواهید داشت