
بریدههایی از کتاب آفتابگردان های کور
۳٫۵
(۱۱)
سوگواری یعنی پذیرفتن خلأ بهعنوان بخشی از وجودمان.
مهدی عبدلی
قلب اگر توان اندیشیدن داشت، از تپیدن باز میایستاد.
Hedieh :)
رازها مرا به آدمها متصل میکردند، درست همانطور که ریشهها درختان را به زمین وصل میکنند.
Tiyara_banani
«برای برنامهریزی وقت نداشتم، زیرا وحشتهای دیگر آیندهام را به تعویق انداختند، اما بقیهٔ کارهایی که کردهام ثابت میکنند که اگر زمان کافی میداشتم، تو تکیهگاهم در هستی میشدی.»
Hedieh :)
خوان میدانست چیزی نمانده که نامهاش را تمام کند. با دستخط ریز و مرتب تا جایی که کاغذ بهچنگآمدهاش پر شود، نوشت:
هنوز زندهام، اما وقتی این نامه به دستت برسد تیرباران شدهام. سعی کردهام دیوانه شوم، اما نمیتوانم. زندگی بااینهمه اندوه را پس میزنم. دریافتهام زبانی که برای خلق دنیایی شادتر در رؤیاهایم بافتهام، همان زبان مُردگان است. همیشه به یادم باش و سعی کن شاد باشی. برادری که دوستت داشت، خوان.
ایران آزاد
دو نوع تاریکی هست: یکی برای زندگان و دیگری برای مردگان.
Tiyara_banani
ترس و سرما و گرسنگی و خشم و تنهایی، مهربانی را از بین میبرند.
Tiyara_banani
هر کاری که بکنی، نیمی از آدمها دشمنت خواهند شد.
Tiyara_banani
زمان گذشته است. نمیدانم چند روز، چون تمام روزها مثل هماند. اما چیزی که عجیب متحیرم میکند رشد بچه است. وقتی این دفترچه را میخوانم، میبینم دیگر حس قبل را ندارم. و اگر خشمم فروکش کند، دیگر چه چیزی برایم باقی خواهد ماند؟ زمستان همچون جعبهای دربسته کولاک را ذخیره میکند. این کوهستان همچنان شبیه جایی است که زمستان در آن زمستان را از سر میگذراند. سرما اندوهم را هم خشکانده. تنها چیزی که برایم مانده، ترسی است که پیشتر عامل وحشتم بود. میترسم بچه مریض شود، میترسم گاو بمیرد، چون بهزحمت میتوانم برای خوراکش ریشههایی از زمین بیرون بکشم یا جوانهها و علفهایی پیدا کنم که هنگام بارش برف هم میرویند. میترسم خودم مریض شوم. میترسم کسی بفهمد ما بالای این کوهیم. از اینهمه ترس وحشت میکنم.
ایران آزاد
قانون هیچ ربطی به سرشت ندارد و قانونگذار ناگزیر است جانب یک طرف را بگیرد، زیرا فقط به این شیوه میتوان عدالت را اجرا کرد.
Tiyara_banani
مردن مسری نیست. شکست مسری است. و من فکر میکنم دارم این همهگیریِ خاص را به همهجا انتقال میدهم. هرجا میروم، بوی گند شکست بلند میشود.
Tiyara_banani
اگر آدم نتواند چیزی را توضیح دهد، ارائهٔ توضیحی قابلقبول فرقی با دروغ گفتن ندارد، زیرا کسانی که با حقیقت سروکار دارند، سردرگمی را دروغ میدانند.
Tiyara_banani
زمان فقط برای آنها که هنوز زندهاند، وجود دارد.
Tiyara_banani
سکوت یک فضاست... غاری است که میتوانیم در آن پناه بگیریم، اما قرار نیست از خطر حفظمان کند. سکوت پایان نمییابد، شکسته میشود. خصلت اصلیاش شکنندگی است و پردهٔ ظریف اطرافش شفاف. همه میتوانند آنطرفش را ببینند.
Tiyara_banani
اگر ما در گورهایمان زنده بودیم، سرِ آخر احتمالاً عاشق کرمها میشدیم.
Tiyara_banani
وظیفهٔ هر سربازی است که بفهمد مُردگان پیروز جنگها نیستند.
Tiyara_banani
در هر نقطه از زندگیام آنچه از بین رفته، آنچه از خود به جا نهادهام یا آنچه مرا به جا نهاده، هرگز بازنمیگردد به آنجا که دنیای واقعی در آن اندکاندک تغییر میکند، آنجا که حضورش جایی برای گذشته باقی نمیگذارد.
Tiyara_banani
تا وقتی به چشم خودم شیطان را ندیدم، چیزی از او نمیدانستم و بهگمانم شیطان هم این را میدانست.
Tiyara_banani
زندگی شوهرش هوایی بود که تنفس میکردند: وجود داشت، اما فضایی را اشغال نمیکرد.
Tiyara_banani
دوباره به قربانی تبدیل شدن، وقتی زمانی فاتح بودهای، چقدر سخت است!
Tiyara_banani
حجم
۱۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان