کتاب لوکیس و چند داستان دیگر
معرفی کتاب لوکیس و چند داستان دیگر
کتاب لوکیس و چند داستان دیگر نوشتهٔ پروسپر مریمه و ترجمهٔ محمود گودرزی است. نشر افق این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی از مجموعهٔ «افق کلاسیک». لوکیس داستانی فانتزی و ترسناک محصول سال ۱۸۶۹ است.
درباره کتاب لوکیس و چند داستان دیگر
پروسپر مریمه در کتاب لوکیس و چند داستان دیگر داستان مردی نیمهانسان و نیمهخرس را روایت کرده است. اینه داستان در کشور لیتوانی اتفاق میافتد؛ جایی که آداب و رسومی خاص دارد و در آن خرافه و اعتقاد به مسائل فراطبیعی بسیار رایج است. لوکیس داستانی فانتزی و ترسناک محصول سال ۱۸۶۹ است. لوکیس از آخرین داستانهای مریمه به شمار میآید. این داستان شخصیتهای گرگینه در ادبیات گوتیک را به یاد میآورد. این داستان در درجهٔ اول به ماهیت دوگانهٔ انسان - جانور میپردازد. همچنین باورهای مسیحیت را با آیینها و باورهای خرافی لیتوانی، رودرروی هم قرار میدهد.
داستان از زبان پروفسوری به نام «ویتمباخ» روایت میشود که کشیش و مردمشناس است. او برای انجام مأموریت به قصد ترجمهٔ انجیل به زبانی دیگر، به یک عمارت در روستایی دور در لیتوانی میرود. از اینجا به بعد کشیش داستانِ ما با مرد جوانی به نام کنت میشل (لوکیس) آشنا میشود که نیمهانسان نیمهخرس است، اما لوکیس چطور اینگونه شده است؟ مردم آن روستا میگویند خرسی به مادر لوکیس تجاوز کرده و او حاصل این رابطه است.
بقیهٔ داستانهای این کتاب از این قرار هستند:
«کوچه خانم لوکرِتزیا»
«اتاق آبی»
«جومان»
«ساحرههای اسپانیایی»
خواندن کتاب لوکیس و چند داستان دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران به نوجوانان و جوانان علاقهمند به داستانهای وحشتناک و گوتیک پیشنهاد میکنیم.
درباره پروسپر مریمه
پروسپر مریمه (۱۸۰۳-۱۸۷۰) نویسنده و مورخ فرانسوی است و در خانواهای متمول به دنیا آمد. رفتوآمدش به محافل ادبی باعث آشنایی او با ویکتور هوگو، آلفرد دوموسه و همچنین استاندال شد. پروسپر مریمه شیفتهٔ عرفان و تاریخ بود. از این رو تحتتأثیر والتر اسکات و الکساندر پوشکین قرار گرفت. اما عمده شهرت او مرهون داستانهای نیمهبلندش در ژانر خیالانگیز و ترسناک است. از داستانهای شناختهشده این نویسنده میتوان به «کولومبا» و «کارمن» اشاره کرد.
بخشی از کتاب لوکیس و چند داستان دیگر
«آثار باستانی، خاصه آثار باستانی رومی، چندان برایم جذابیتی ندارند. نمیدانم چطور قبول کردم به مورویدرو بروم و بقایای سائونتو را ببینم. آنجا بسیار خسته شدم، شامهایی بد خوردم و چیزی ندیدم. هنگام سفر همیشه در عذابیم و میترسیم نتوانیم به این سؤال جواب بدهیم که پس از بازگشت انتظارمان را میکشد: «لابد فلانجا را دیدهاید؟» چرا باید مجبور باشم چیزی را ببینم که دیگران دیدهاند؟ من برای سفرهایم دلیلی مشخص ندارم؛ باستانشناس نیستم. اعصابم در برابر هیجانات عاطفی مقاوم شدهاند و نمیدانم کدامیک را با لذت بیشتری به یاد میآورم: آن سرو کهنسال زگریسها را در باغ خنرالیفه یا انارها و انگور درجهیک و بیهستهای را که زیر این درختان گرانقدرخوردم؟
بااینحال، گردش در مورویدرو برایم کسالتآور نبود. اسبی و مردی دهاتی از اهالی والنسیا اجیر کردم تا همراهم پیاده بیاید. دیدم او (مرد والنسیایی) پرحرف، تاحدی شیاد، اما رویهمرفته همسفری خوب و بامزه است. فصاحت و چربزبانی بسیاری به کار میبرد تا رئالی۵۹ بیشتر از آنچه برای اجارهٔ اسب توافق کرده بودیم از من بگیرد؛ و البته، در مسافرخانهها با چنان شور و حرارتی از منافعم دفاع میکرد انگار از جیب خود هزینهها را میپردازد. حسابی که هر روز صبح نشانم میداد، در ادامه فهرستی دراز داشت از موارد مختلف برای ترمیم تسمهها، نعلکردن، شراب برای مالیدن به اسب، که بیشک خودش آن را میخورد، و با تمام اینها مخارجم هرگز تا این حد کم نبوده. او این هنر را داشت که هرجا میرفتیم وادارم میکرد، نمیدانم چه تعداد، اشیای بیهوده بخرم، بهخصوص از چاقوهای آن سرزمین. به من میآموخت چطور باید شستمان را روی تیغه بگذاریم تا شکم حریف را درستوحسابی پاره کنیم و انگشتان خود را نبریم. بهعلاوه، این چاقوهای لعنتی بهنظرم بسیار سنگین میآمدند. در جیبهایم به هم میخوردند، به پاهایم میزدند، خلاصه، چنان اذیتم میکردند که برای خلاصی از شرشان آنها را به ویسنته هدیه میدادم. ورد زبانش این بود: «دوستانِ عالیجناب از دیدن تمام این چیزهای خوشگل که از اسپانیا برایشان میبرید چقدر خوشحال خواهند شد!»»
حجم
۱۳۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۳۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه