کتاب ۴۳ داستان عاشقانه
معرفی کتاب ۴۳ داستان عاشقانه
کتاب ۴۳ داستان عاشقانه مجموعه داستانهایی از ولف وندراچک، ریلکه، کافکا، کالوینو، کورتاسار و... با ترجمهٔ علی عبداللهی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ۴۳ داستان عاشقانه
داستانهای حاضر بهنوعی تاریخچهٔ کوتاه دوران ترجمهٔ علی عبداللهی هستند. در گزینش داستانها هیچ ملاک خاص یا عمدی در معرفی نویسندگان آلمانی و غیرآلمانی وجود نداشته است. بلکه مترجم هر داستانی را به مناسبتی از لابهلای انبوهی داستان بیرون کشیده است.
داستانهای کتاب ۴۳ داستان عاشقانه از این قرار هستند:
ببین به کی شلیک میکنی! از هانس دومهنهگو
«گورکن» و «مرد بیگانه» از ریلکه
خانهای سرشار از عشق از زیگفرید لنتس
از تنفر تا همدردی از میگوئل دو اونامونو
زن و شوهر کارگر از کالوینو
بلوز لیندا از گئورگ بیدلینسکی
وقتی دلقکها آمدند از آرتورو مونتهروزو
۴۳ داستان عاشقانه از ولف وندراچک
«خطابهای در باب نسبیت» و «زندگی در یک شوخی احمقانه» از ایوان کولهکوف
خاطراتی برای ساموئل گرینبرگ از ایلزه آیشینگر
«تعلیم کوک کردن ساعت»، «شیر و کرونوپیوم»، «حکایت»، «پایانِ پایانِ جهان» از خولیو کورتاسار
داستانهای فرانتس کافکا:
سر و صدای مهیب
آرزوی سرخپوست شدن
عزیمت
افسانَک
درباره تمثیلها
لاشخور
پل
شبها
درختها
داستانهای رودولف کیرستن:
ماده موش
بهترین چیز
دریافت
زاغچه و بادنما
آشتی
مهر مادری
گلها
دو از هانس کریستف بوخ
فراموشی از توماس برنهارد
«سیاست» و «مبارزه با خجالت» از وولف دیتریش شنوره
هویج از پتر هرتلینگ
بِذار بِرِه آلمان کمی هوا بخوره از امینه سوگی اوزدمر
میانپرده از گونتر آیش
گل آبی از مِرسه رودورهدا
«بچهْ بوف» و «آرایههای درونی» از یوهانِس بوبروفسکی
خواندن کتاب ۴۳ داستان عاشقانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران بهترین داستانهای کوتاه دنیا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ۴۳ داستان عاشقانه
«آرتورو ماسولاری شب کار بود، صبحها ساعت شش شیفت کاریش تمام میشد. راه خانهاش نسبتاً دور بود. در فصلهایی که هوا خوب بود آن را با دوچرخه طی میکرد و ماههای بارانی و سرد با تراموا. هر طور شده بین ساعت شش تا یک ربع به هفت به خانهاش میرسید. بعضی وقتها اندکی زودتر و گاهی هم دیرتر از زمانی که ساعت زنگدار، اِلیده را از خواب بیدار میکرد.
این دو صدا با صدای زنگ ساعت و صدای قدمهای مرد، اغلب در احساس اِلیده، همچون چیزی یگانه در ژرفای خوابش، با هم درمیآمیخت. خواب شیرین صبحگاهی که سرت بر بالش جا خوش میکند، و میکوشی از آخرین ثانیههای آن هم لذت ببری. اِلیده کورمال کورمال از روی تختخواب به طرف بلوز خانهاش دست دراز میکرد. درست در فاصلهای که آرتورو قُمقُمه خالی را از کیفش درمیآورد و روی ظرفشویی میگذاشت، بسته نان و فلاسک را هم روی میز. اِلیده با موهای آشفته و ریخته روی چشمهایش، در آشپزخانه ظاهر میشد، قهوه را روی اجاقی که مدتی پیش از آن روشن کرده بود میگذاشت. همین که چشم آرتورو به او میافتاد، بیاختیار موهایش را از روی پیشانی کنار میزد و چشمهایش را به سختی از هم میگشود. گویی هر بار خجلتزدهتر از پیش، به شوهرش که پیش از بیدار شدن او به خانه آمده بود، نگاه میکرد، آن هم با سر و وضع نامرتب و چهرهای خوابآلود.
اگر دو نفر کنار هم خفته باشند مسلماً قضیه طور دیگری است؛ دوتایی با هم از خواب بلند میشوند و هیچ یک از دیگری توقعی ندارد.
گاهی هم میشد که آرتورو فنجان قهوه به دست کنارِ تختخوابش میآمد. درست دقایقی پیش از آن که ساعت زنگ بزند، اِلیده را بیدار میکرد. آن وقت طبیعی بود که تقلای بیدار شدنِ اِلیده با شیرینی دردناکی میآمیخت. ... بادگیر آرتورو هنوز تنش بود و اِلیده از لمس آن به هوای بیرون از خانه پی میبرد. با وجود این از آرتورو میپرسید: «هوا چطوره؟» آرتورو هم با غرولُند و اندکی کنایه گزارش میداد؛ از مخالفتهایی که سرِ کار با او شده بود، از دوچرخه راندنش و از هوایی که هنگام بیرون آمدن از درِ کارخانه در انتظارش بود ــ هوایی یکسره متفاوت از عصر روز پیش، موقع شروع شیفتش ــ از جزئیاتی درباره کار، سروصدای کارگران موقع اتمام شیفت و چیزهایی دیگر... در چنین مواقعی از روز به ندرت خانه آن طوری که باید گرم میشد. اِلیده هم لرزان توی حمام کوچک میرفت و دوش میگرفت. ...»
حجم
۱۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه
حجم
۱۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه
نظرات کاربران
۴۳ داستان نیست اسم یکی از داستانها ۴۳ داستانه و ۴۳ تا اسم داره توش کتاب خاصی نیست