دانلود و خرید کتاب هاملت با سالاد فصل اکبر رادی
تصویر جلد کتاب هاملت با سالاد فصل

کتاب هاملت با سالاد فصل

معرفی کتاب هاملت با سالاد فصل

کتاب هاملت با سالاد فصل نوشتهٔ اکبر رادی است. نشر قطره این نمایشنامهٔ ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب هاملت با سالاد فصل

کتاب هاملت با سالاد فصل نمایشنامه‌ای متفاوت از اکبر رادی است. رادی در این اثر روایتی از پروفسور «دماغ چُخ بختیار»، روشنفکری که به مخالفت با طبقه‌ٔ سرمايه‌دار برخاسته است، ارائه می‌کند. ازدواج او با «ماه‌سیما» باعث شده تا او از لحاظ روحی و جسمی ضعیف شود و دست به انجام کارهایی بزند می‌کند که پیش از این انجام نداده بود؛ خروس‌قندی لیس می‌زد، در اداره‌ٔ عدلیه نخود و لوبیا پاک می‌کرد و هر روز به آگهی‌های ترحیم و تسلیت روزنامه خیره می‌شد. او که در رشتهٔ فلسفه تحصیل کرده است، در میان اقوام همسرش تحقیر می‌شود و کم‌کم زندگی‌اش رو به نابودی می‌رود. می‌توان او را نمونهٔ بارزی از یک متفکر دید که در دام طبقهٔ سرمايه‌دار افتاده و محکوم به نیستی شده است.

نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته می‌شود. هر چند این قالب ادبی شباهت‌هایی به فیلم‌نامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانه‌ای جداگانه و مستقل محسوب می‌شود. نخستین نمایشنامه‌های موجود از دوران باستان و یونان باقی مانده‌اند. نمایشنامه‌ها در ساختارها و شکل‌های گوناگون نوشته می‌شوند، اما وجه اشتراک همهٔ آن‌ها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامه‌ها تنها برای خواندن نوشته می‌شوند؛ این دسته از متن‌های نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیده‌اند. از مشهورترین نمایشنامه‌نویس‌های غیرایرانی می‌توان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامه‌نویس‌های ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.

خواندن کتاب هاملت با سالاد فصل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی و آثار اکبر رادی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره اکبر رادی

اکبر رادی در ۱۰ مهر سال ۱۳۱۸ در رشت به دنیا آمد. در سال ۱۳۲۹ بعد از ورشکستگی پدرش، به تهران مهاجرت کردند. او در دانشگاه تهران در رشتهٔ علوم اجتماعی تحصیل کرد و پس از گذراندن دوره‌های تربیت معلم، در سال ۱۳۴۱ به شغل معلمی پرداخت و ادبیات نمایشی را در دانشگاه تهران تدریس کرد. اکبر رادی نخستین نمایشنامهٔ خود را به نام «روزنهٔ آبی» در سال ۱۳۳۸ نوشت. هرچند انتشار این نمایشنامه دو سال طول کشید، توجه احمد شاملو را به خود جلب کرد. چند سال بعد در سال ۱۳۴۷ یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های دههٔ ۱۳۴۰ ایران با عنوان «ارثیهٔ ایرانی» به قلم او منتشر شد. او نثری قوی و محکم داشت که سرشار از مایه‌های فرهنگ عامه بوده است؛ یعنی کاملاً متناسب با شخصیت‌هایی که می‌آفرید. از میان معروف‌ترین کارهای این هنرمند می‌توان به «خانمچه و مهتابی»، «جاده»، «دستی از دور»، «نامه‌های همشهری»، «انسان ریخته یا نیمرخ شبرنگ در سپیدهٔ سوم»، «صیادان»، «مرگ در پاییز»، «لبخند باشکوه آقای گیل»، «پلکان»، «تانگوی تخم‌مرغ داغ»، «آمیزقلمدون» و... اشاره کرد. اکبر رادی، این نمایشنامه‌نویس ایرانی در ۵ دی ۱۳۸۶ از دنیا رفت.

بخشی از کتاب هاملت با سالاد فصل

«سروناز: آخرش دله رو به دریا زدم، همین شبانه خاک زیر پله رو نَفش کردم و درش آوردم. ایناش! دستنویس پرنسس فخرالدوله و سرجهازی مادربزرگ؛ همون ارسلان رومیه که مادربزرگ، یعنی فرخ لقای ما هفت دفعه دوره کردش و هفتاد ساله که مار و موش و عقرب و عنکبوت دوره‌هاشو جویده‌ن؛ ولی من با اینکه یه تاندانس مخصوصی به‌اش دارم، به دستور پدربزرگ می‌خوام هفت صفحهٔ آخرشو قلم بگیرم. خب، امیر ارسلان نامداره دیگه؛ مگه می‌شه گذشت؟ بگذریم که شوالیه دون ژوان به نظر من ظریف‌تره و خیلی هم جِستی و جنتلمنه. اما بازم ارسلان خودمون گنده‌لات یه اِلِگانس دیگه‌ای داره. آخه من موجود رمانتیسی هستم. و ضمناً... (تابی به کمر می‌دهد.) عضو کانون حریّت نسوانم و در صنایع مستظرفه از فیلادلفیا و شمیران و حومه، کلی دانشنامه دارم... (لب می‌زند.)... حالا مقصود! دون ژوان و فری قشنگه و اینا، هیچکدوم چِلِکّ انگشت ارسلان منم نمی‌شن... (لب می‌زند.)... هه! اما نبادا پدربزرگ بو ببره! حضرت ایشان پاری وقتا اندکی با نمک می‌شن. یه وقتام می‌گن: حتی شبح ارسلان رومی مأذون نیس دوروبرِ تشکیلات ما آفتابی بشه! چه معلوم! شایدم واسه همینه که تمام روزو پشت پنجرهٔ دفترش واستاده و با یه دوربین لوله‌ای داره زاغ منو می‌زنه. اون البته همیشه ریز گم می‌کنه و ظاهرش مثلاً داره سیگار برگ می‌کشه و مارمالادشو مک می‌زنه، و خلاصه گوش‌به‌زنگ منتظره که پله‌های فرار روشن بشه و از درِ پشتی جیم فنگ از شر هر چی مشار و مشیره! با وجود این، مقام منیع پدربزرگ در لابه‌لای امورات اداری و شؤونات افتخاری، وصیت‌نامه‌ای در هفت تبصره تنظیم کردش، (اشاره به کتاب:) که این یکی از حیث درجهٔ ابتکار فی‌الواقع شاهکار نمرهٔ اوله... بله! جونم واست بگه، (با لحن یک نقال.) آن خلاصهٔ دوران پدربزرگ تو باغ همیشه باهارمون موسوم به آبنوس، در حلقهٔ ندیمان و خاصّگان نشسته بود و واسه خودش آتراکسیون می‌داد. یعنی همین جور که روی قالیچهٔ بُتّه‌گل افشان چلّه ابریشمی یه کتی لمیده بود، و در ترنّم یک دستگاه موسیقال منقلی، ویسکی و آمولوشو قورت می‌داد و جابه‌جا بادگلوی موفقی در می‌کرد و اینا، یک‌هو پر طاووس طلایی رو برداشت و به طور الهام توی چنگولش گرفت و، روی کاغذ خانبالغ یا پوست آهو به خط کاملاً جَلی نوشت: (با لحن پدربزرگ.) امروز به شست مبارک هفت تیرِ تفنگ انداختیم و قدری بوقلمون زدیم. لهذا اسّاعه تردماغ هستیم و به حمدالله حالتی داریم. و چون چنین است، از این ثانیه ارسلان حرّامزاده ممنوع! و هرگاه یکی از مقرّبان ما دَنگش گرفت که تاریخ این پدرسوخته رو بوخونه، باید جلوجلو به عرض ما برسونه تا هفت صفحهٔ آخرشو قلم بگیریم. و هرکه از رأی عالم آرای ما سرپیچی کندی، و سرگذشت ارسلان بدسگالو پسلهٔ ماتاته بوخوندی، همانا کتاب طلسمی داردی که بالفور خونه خرابش نمایدی. اما نظر به اینکه ما یک دل نه صد دل واله و شیدای سوگلیان و مِترِس‌ها و لابل نوش‌آفرین و سُنبل و غنچه‌دهن، کنیزکان حرمخانهٔ جلیله هستیمی، لذاست که موقوف همی‌فرماییم؛ پردگیان ما، از خدمه و سوییت و بیگُم سامورایی تا شاباجی و ماباجی و آغاباجی، تمام، هرکس که چشمان شهلایی داشته باشدی، به هیچ قسم مأذون نباشدی با ارسلان حرّامزاده روی هم بریزدی. و اگه با مردکه روی هم بریزدی، هر آینه پیش از آنکه ورم بیاوردانی، با نُک عصای خودمون غِلِفتی درآریمی هر جفت شهلای مست‌شو، رک! (نفس چاق می‌کند، اشاره به خود.) و اما بلبلان گلشن آثار، و طوطیان شکّرشکن شیرین گفتار روایت همی کنندی... که دست بر قضا مادربزرگ یا فرخ لقای ما سرشب روبنده‌شو برداشت، وسمه کشید، سُرمه کرد، سایه زد؛ سپس یه کیلو بلریان به گوش و گردنش آویز، کیمونوی کرپ دوشین‌شو زینت قامت، به اتفاق کنتس و میز باجی به سوی برج نوش، مث عروسِ نازوارد تالار آفتاب، کنج زاویه با ارسلان نامدار خلوت، و چی بگم دیگه! گرفت روی صندلی خورشیدی نشست و قُرُق کرد و حکم داد کنتس شروع کنه. و کنتس شروع کرد و مادربزرگ اشک ریخت به پهنای صورت. و کنتس لحن گرفت و خوند. خوند و خوند و خوند. نه یک بار، نه دو بار، که مُک هفت بار و هیهات! هیهات! اونم تا ته! (غبار کتاب را می‌تکاند.) بشنو از پدربزرگ! آقایی که شما باشی، آن فرید زمان بی‌خیالِ همه توی تالار مهتاب، روی سه کوسن پرقوی اطلس لمیده، این‌ور خوانچهٔ حلویات و اون‌ور مجمعهٔ میوه‌جات. حاجی موسیوی خاصه‌تراش هم سیبیل قدر قدرت‌شو با روغن شاهدانه جلا می‌ده و گاهی برای انبساط خاطر اقدسِ مقدس ایشان با شکم دنبک می‌زنه. و زمان کند و بطی‌ءِ و باعشوه رهسپار ابدیت است، که، که، که میزباجی بند و آب می‌ده دیگه... آری! آن جاسوسهٔ نابکار پاورچین‌پاورچین از تالار آفتاب می‌آد به تالار مهتاب، در نور مرمرین سحر دست رو دست می‌ذاره و تار و مو همّه رو لاپرت می‌کنه مر پدربزرگ را؛ اونم با چه روغن داغی! حالا! پدربزرگو می‌گی؟ مث چیزی که تو سرش خورده باشه، یک نفیر به سیگار برگ عظیم‌الجثه می‌کشه و رنگش می‌شه عین شاه‌توت. همون جا یه اشرفی میندازه توی دهن میزباجی، و مث فنر از جا کنده می‌شه و تاراق توروق می‌آد برج نوش. یه نگاه به فرخ‌لقا و دو نگاه به کنتس، برج زهرمار! آنگاه دستی به زیر سیبیل می‌کشه و کتابو از دامن کنتس می‌قاپه و یه راست می‌بره می‌ذاره لای کفنی و، کفنی تو مجری و، مجری هم در دم دفن می‌شه زیر پله... هیچی!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

حجم

۸۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۹,۳۰۰
۷۰%
تومان