معرفی کتاب در مه بخوان
کتاب در مه بخوان نوشتهٔ اکبر رادی است. نشر قطره این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. نویسنده در این نمایشنامه به معضلات ریشهای نظام آموزشی و فرهنگ کشور میپردازد.
درباره کتاب در مه بخوان
اکبر رادی در کتاب در مه بخوان به عمق روحیات مردم و زندگیشان در جوامع روستایی و شهری نفوذ میکند و از این راه مشکلات، معضلات و کمبودها و مسائل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نابرابریها، بیعدالتیهای اجتماعی و استثمار و ظلم و ستمگری فئودالیته بر مردم مظلوم را بازگو میکند. شخصیتهای این نمایشنامه عبارتاند از: «ناصر نیاکویی»، «هوشنگ بقراطی»، «محمدعلی اشکبوس»، «احمد برجسته»، «احمد قبلهگاهی»، «لویی پشمینیانِ گوشه»، «دکتر اردشیر لنکرانی»، «خانبابا افتادهٔ برنجک»، «انسیه» و «مشدی منوچ». این نمایشنامه در روستایی دورافتاده، در گیلان که نامش در جغرافیای آن حدود به ثبت نرسیده است، میگذرد.
نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب در مه بخوان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی و علاقهمندان به آثار اکبر رادی پیشنهاد میکنیم.
درباره اکبر رادی
اکبر رادی در ۱۰ مهر سال ۱۳۱۸ در رشت به دنیا آمد. در سال ۱۳۲۹ بعد از ورشکستگی پدرش، به تهران مهاجرت کردند. او در دانشگاه تهران در رشتهٔ علوم اجتماعی تحصیل کرد و پس از گذراندن دورههای تربیت معلم، در سال ۱۳۴۱ به شغل معلمی پرداخت و ادبیات نمایشی را در دانشگاه تهران تدریس کرد. اکبر رادی نخستین نمایشنامهٔ خود را به نام «روزنهٔ آبی» در سال ۱۳۳۸ نوشت. هرچند انتشار این نمایشنامه دو سال طول کشید، توجه احمد شاملو را به خود جلب کرد. چند سال بعد در سال ۱۳۴۷ یکی از مهمترین نمایشنامههای دههٔ ۱۳۴۰ ایران با عنوان «ارثیهٔ ایرانی» به قلم او منتشر شد. او نثری قوی و محکم داشت که سرشار از مایههای فرهنگ عامه بوده است؛ یعنی کاملاً متناسب با شخصیتهایی که میآفرید. از میان معروفترین کارهای این هنرمند میتوان به «خانمچه و مهتابی»، «جاده»، «دستی از دور»، «نامههای همشهری»، «انسان ریخته یا نیمرخ شبرنگ در سپیدهٔ سوم»، «صیادان»، «مرگ در پاییز»، «لبخند باشکوه آقای گیل»، «پلکان»، «تانگوی تخممرغ داغ»، «آمیزقلمدون» و... اشاره کرد. اکبر رادی، این نمایشنامهنویس ایرانی در ۵ دی ۱۳۸۶ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب در مه بخوان
«بقراطی: پس چرا عشوههاشو نمیگی؟ پاشو از کتابخونه بریدم، باز شِنِدرغازشو کتاب میخره و خونه به خونه خیرات میکنه. برق سالنو قطع کردم، شمع روشن میکنه. وقتی من نیستم، بچهها رو میبره اونجا براشون قصه میخونه. کوهها و درهها رو نشونشون میده. برای مردم نمایش در میآره. نعل اسبهاشونو میکوبه. چاههاشونو سیمانکاری میکنه. اوو! قیافهٔ موش مردهشو نبین!
لنکرانی: اصلاً نمیدونم این حرفای بیمورد یعنی چی؟
بقراطی: (با دل پری.) من اینجا زندگی میکنم آقای دکتر، من مدیریه واحد آموزشی هستم. سند ثبتی هم ندادهم که تا ابد تو این خراب شده بپوسم. میخوام رو بیام، ترقی کنم، پیش برم. میخوام آتیه داشته باشم. درحالیکه اون خودشو پست و بیشخصیت میکنه...
لنکرانی: ولی این به خودش مربوطه.
بقراطی: ولی حق نداره به موقعیت من لطمه بزنه.
لنکرانی: ای بابا!
بقراطی: بذار در یک کلمه خلاصت کنم: اون داره دهاتیها رو انگولک میکنه. داره هماهنگی ما رو بههم میزنه. و من تا اینجا نجابت کردم و هیچی نگفتم. (کینهتوزانه چتر را برمیدارد.) ولی نه، دیگه نمیذارم. من پوزهٔ این پفیوزو به خاک میمالم. اون سالنو براش جهنم میکنم. اِنقدر اونو تو منگنه میذارم که با پای خودش بره تقاضای انتقال بده.
لنکرانی: فقط اینو میدونم که نیاکویی بهترین معلم این منطقهس و، اینم عوض قدردانی شماس.
بقراطی: لابد لوح تقدیرم میخواد!
لنکرانی: همین حالا... میدونی لرز کرده و از تب داره میسوزه؟ بهاش گفته بودم استراحت کنه و کلاسشو بده به یکی از شماها که پایین و بالا ولویین و هیچ کار مثبتی هم نمیکنین. ولی اون چی کار داره میکنه؟
بقراطی: براش میتینگ نده دکتر، مصیبت نخون اردشیر خان! (در حال رفتن.) دکش میکنم! دکش میکنم، براش همچینم میکنم، بای بای!
و با تکان دست منظرهٔ خداحافظی را مجسم میکند. سروصدا از بالا. لنکرانی در برابر حالت سخت و بیرحم بقراطی آزرده به کتابخانه میرود. سروصدا به سرعت نزدیک شده است. دمی بعد پشمینیان و برجسته و قبلهگاهی به این صورت از راهرو بیرون میآیند: برجسته و قبلهگاهی، پشمینیان را در میان گرفتهاند و او را به زور سمت سرسرا میرانند. پشمینیان تفنگی در دست دارد و داد و فریاد و اُشتُلُمکنان هر دم به سوی راهرو هجوم میبرد، که آن دو نمیگذارند.»
حجم
۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۵ صفحه
حجم
۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۵ صفحه