معرفی کتاب شب به خیر جناب کنت و کاکتوس
کتاب شب به خیر جناب کنت و کاکتوس نوشتهٔ اکبر رادی است. نشر قطره این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر شامل دو نمایشنامهٔ تکپردهای است.
درباره کتاب شب به خیر جناب کنت و کاکتوس
کتاب شب به خیر جناب کنت و کاکتوس که دو نمایشنامهٔ ایرانی را در خود دارد، در سال ۱۳۸۳ منتشر شد. اکبر رادی در نمایشنامهٔ «شببخیر جناب کنت» قصد دارد برشی کوتاه از زندگی زوجی کهنسال را نشان دهد که هرگز حرکتی رو به آینده نخواهد داشت؛ چراکه آینده از آنِ این دو نخواهد بود. روایت دلدادگی این زوج پیر، روایتی دلنشین است. خواننده گاهی با آنها همراه میشود و گاه مانند شخصیتهایش دلش از ناملایمات میگیرد. داستان این اثر نمایشی، گاهی لحظات کمیک پیش میآورد و گاه این لحظات رمانتیک میشوند یا گاهی نیز تلخ و تراژیک، اما از میانهٔ پایانی راه، ناگهان خط داستان تغییر میکند. این زوج جاماندگانی از دنیای دیگرند که باید این مسیر را در فضا و مکانی دیگر ادامه دهند. اکبر رادی در این اثر، فاصلهٔ میان مرگ و امید، مرگ و زندگی و سیاهی و سفیدی را نشان داده است.
نمایشنامهٔ «كاكتوس» نمايشنامهای تکپردهای و كوتاه است كه اکبر رادی در سال ۱۳۴۱ نگارش آن را آغاز کرد، اما آن را نيمه رها كرد و سالها درگير نگارش آن بود؛ تا دی ۱۳۸۱ كه در جلسات نمايشنامهخوانی در خانهٔ هنرمندان ایران، این اثر را بهشكل فعلی آن روخوانی كرد. اين نمايشنامه روایتی از یک پزشک و یک نمايشنامهنويس است كه دیگر نمیتواند روزمرگی زندگی میان آنها و زن و فرزندانشان را درک کند. این پزشک قصد خودكشی دارد و نويسنده از خودکشی او جلوگیری میکند، اما داستانِ نمایشنامه در اینجا پایان نمییابد. عاقبت نویسنده و پزشک چه میشود؟ بخوانید تا بدانید.
نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب شب به خیر جناب کنت و کاکتوس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی و علاقهمندان به آثار اکبر رادی پیشنهاد میکنیم.
درباره اکبر رادی
اکبر رادی در ۱۰ مهر سال ۱۳۱۸ در رشت به دنیا آمد. در سال ۱۳۲۹ بعد از ورشکستگی پدرش، به تهران مهاجرت کردند. او در دانشگاه تهران در رشتهٔ علوم اجتماعی تحصیل کرد و پس از گذراندن دورههای تربیت معلم، در سال ۱۳۴۱ به شغل معلمی پرداخت و ادبیات نمایشی را در دانشگاه تهران تدریس کرد. اکبر رادی نخستین نمایشنامهٔ خود را به نام «روزنهٔ آبی» در سال ۱۳۳۸ نوشت. هرچند انتشار این نمایشنامه دو سال طول کشید، توجه احمد شاملو را به خود جلب کرد. چند سال بعد در سال ۱۳۴۷ یکی از مهمترین نمایشنامههای دههٔ ۱۳۴۰ ایران با عنوان «ارثیهٔ ایرانی» به قلم او منتشر شد. او نثری قوی و محکم داشت که سرشار از مایههای فرهنگ عامه بوده است؛ یعنی کاملاً متناسب با شخصیتهایی که میآفرید. از میان معروفترین کارهای این هنرمند میتوان به «خانمچه و مهتابی»، «جاده»، «دستی از دور»، «نامههای همشهری»، «انسان ریخته یا نیمرخ شبرنگ در سپیدهٔ سوم»، «صیادان»، «مرگ در پاییز»، «لبخند باشکوه آقای گیل»، «شب بهخیر جناب کنت و کاکتوس»، «پلکان»، «تانگوی تخممرغ داغ»، «آمیزقلمدون» و... اشاره کرد. اکبر رادی، این نمایشنامهنویس ایرانی در ۵ دی ۱۳۸۶ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب شب به خیر جناب کنت و کاکتوس
«وحدانی: در هر صورت، تسلیت میگم جناب کنت، غم آخرو... این حرفا.
رزیتا: شما، مث اینکه مأمور شدهین مرتب به ما شوک بدین.
کنت: یا... شایدم اومدین ما رو دست بندازین.
وحدانی: بنده چه قابلم قربان، که با حضرت عالی شوخی داشته باشم؟ اونم دربارهٔ مرحوم ملکوتی؟
کنت: مرحوم ملکوتی؟ (با انکار بلند میشود.) لعنت خدا بر شرِّ شیطان! شما مطمئنین که عوضی نیومدین؟
وحدانی: مگه شما نصرالله خان کنت نیستین؟ همون کنت معروف «لالهزار»؟
کنت: خب، بله.
وحدانی: مگه شما خیاط سرِخونهٔ آقای ملکوتی نبودین؟
کنت: خب، چرا.
وحدانی: (کارت کوچکی را به کنت نشان میدهد.) مگه این آدرس شما نیس؟
رزیتا: کی آدرس ما رو به شما داده؟
وحدانی: من قبلاً در ادارهٔ پست کار میکردم خانوم کنت.
رزیتا: یعنی... رانندهٔ پست بودین؟
وحدانی: خیر.
کنت: بخش اطلاعات؟
وحدانی: خیر.
رزیتا: پس نامهرسان بودین، پستچی.
وحدانی: تقریباً یه همچه چیزی.
رزیتا: باوجوداین... هرچی فکر میکنم، نمیشه، اصلاً باورم نمیشه. آخه... این چطور ممکنه کنت؟
کنت: (فکورانه با دستمال عرق پیشانیاش را پاک میکند.) اون هفته بود که من کت و شلوار طوسی جناب ملکوتی رو بردم منزلشون. و ایشون پوشیدن و رفتن مقابل آینه شَقّ و رَق به سرتاپای خودشون نگاه کردن. و حتی از سلیقهٔ من که جلذقهٔ ایشونو جلو بسته مدل سارافون دوخته بودم، ابراز خوشحالی کردن و احساس خیلی خوبی داشتن. توی آینه آهسته گفتن چِکه مث عروس. (چند قدم جلو میآید و همچنان بیمخاطب.) بعد هم شخصاً منو تا خونه رسوندن و کارت دعوت ما رو همون شبانه توی ماشین مرحمت کردن و تأکیدِ تأکید که در عروسی خانوم سپیده حتماً حضور داشته باشیم. و حالا... این چطور ممکنه رز؟
وحدانی: آقای کنت! شما نقل، قصه، خاطره، هرچی دارین بگین. اما ضمناً التفاتی هم به ساعت داشته باشین.
کنت: والله... نشانیهای شما به طور کلی درسته؛ حتی ورود غیرمنتظرهٔ شما هم برای من طبیعی میآد؛ جز اینکه این خبر ناگوارتون جداً منو پریشان کرده. نمیدونم. (مکث.) به هر جهت ما آمادهایم.
وحدانی: فقط، یه دستکاری مختصری باید توی سر و وضعتون بکنین.
کنت: دیگه چه شکلی؟ لباس شب از این ساده ترم میشه؟
وحدانی: ما به هتل فانتازیا نمیریم آقای کنت؛ داریم به یک مراسم سوگواری میریم. خوشبختانه لباس شما مشکیه و ـ خب، میمونه این پوشِت قرمز که... فکر میکنم زیبندهٔ شما و مراسم یادبود اون فقید نیس. (و با دو انگشت پوشت را مثل چیز مکروهی از جیب سینهٔ کنت بیرون میکشد، بالای میز مستطیل میگیرد و رها میکند.)
رزیتا: آه!
وحدانی: البته مورد خانوم کنت کمی فرق میکنه؛ متأسفانه ایشون سراپا سفید پوشیدهن.
رزیتا: برای اینکه قرار ما عروسی خانوم سپیده بود. (مغموم.) من چه میدونستم یههو آسمون غُرُمبه میشه و ما به جای عروسی باید بریم مجلس ختم.
وحدانی: بااینحال لباس شما مناسب مجلس عزا نیس خانوم؛ باید یه پارچه سیاه بپوشین.
رزیتا: آخه، این ریختی... آیا واجبه که منم بیام؟
وحدانی: چه جورهم! و چقدر هم خوبه که مراتب حقشناسیتونو به خاطر پنجاه سال سابقهٔ دوستی و شایدم بیشتر نشون بدین و یه تیکه تور مشکی هم روی صورتتون بندازین.»
حجم
۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه