کتاب ملودی شهر بارانی
معرفی کتاب ملودی شهر بارانی
کتاب ملودی شهر بارانی نوشتهٔ اکبر رادی است. نشر قطره این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این نمایشنامه به بیان بخشی از مشکلات قشر روشنفکر ایران میپردازد و در تلاش است تا نوعی راهکار برای آن ارائه کند.
درباره کتاب ملودی شهر بارانی
اکبر رادی در کتاب ملودی شهر بارانی داستانی را روایت میکند که در فضای شهر رشت رخ میدهد و داستان آن به سال ۱۳۲۵ برمیگردد. «مهیار»، پسر خانوادهٔ «آهنگ»، برای تحصیل در رشتهٔ حقوق به سوئیس رفته است و بعد از فوت پدرش به رشت برمیگردد. حالا خانوادهٔ او، «آفاق» مادرش، «بهمن» بردار بزرگش و «ماری» خواهرش تلاش میکنند تا او را قانع کنند که در ایران و نزد آنها بماند، اما او که از قشر روشنفکر است، علاقه و تعلق خاطری به ایران ندارد. «مسلم»، خدمتکار خانواده که پدر مهیار برایش خانه خریده است هم در پیشبردن ماجرای این اثر نقش دارد.
نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
کتاب ملودی شهر بارانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب ملودی شهر بارانی را به تمام دوستداران ادبیات نمایشی، علاقهمندان به آثار اکبر رادی و دوستداران تئاتر پیشنهاد میکنیم.
درباره اکبر رادی
اکبر رادی در ۱۰ مهر سال ۱۳۱۸ در رشت به دنیا آمد. در سال ۱۳۲۹ بعد از ورشکستگی پدرش، به تهران مهاجرت کردند. او در دانشگاه تهران در رشتهٔ علوم اجتماعی تحصیل کرد و پس از گذراندن دورههای تربیت معلم، در سال ۱۳۴۱ به شغل معلمی پرداخت و ادبیات نمایشی را در دانشگاه تهران تدریس کرد. اکبر رادی نخستین نمایشنامهٔ خود را به نام «روزنهٔ آبی» در سال ۱۳۳۸ نوشت. هرچند انتشار این نمایشنامه دو سال طول کشید، توجه احمد شاملو را به خود جلب کرد. چند سال بعد در سال ۱۳۴۷ یکی از مهمترین نمایشنامههای دههٔ ۱۳۴۰ ایران با عنوان «ارثیهٔ ایرانی» به قلم او منتشر شد. او نثری قوی و محکم داشت که سرشار از مایههای فرهنگ عامه بوده است؛ یعنی کاملاً متناسب با شخصیتهایی که میآفرید. از میان معروفترین کارهای این هنرمند میتوان به «خانمچه و مهتابی»، «جاده»، «دستی از دور»، «نامههای همشهری»، «انسان ریخته یا نیمرخ شبرنگ در سپیدهٔ سوم»، «صیادان»، «مرگ در پاییز»، «لبخند باشکوه آقای گیل»، «پلکان»، «تانگوی تخممرغ داغ»، «آمیزقلمدون» و... اشاره کرد. اکبر رادی، این نمایشنامهنویس ایرانی در ۵ دی ۱۳۸۶ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب ملودی شهر بارانی
«دو شاخه نور روی مهیار و آهنگ میافتد. مهیار در پیشنمای صحنه با دستی در جیب بارانی و چتری بالای سر، فکورانه، دور، درجا گام میزند، و آهنگ در قاب خود از پشت عینک به او خیره مانده است.
آهنگ: زیر اون درخت شمشاد، وقتی زانوزده انگشت روی سنگ من گذاشته بودی و حمد میخوندی، من از دو حفرهٔ تاریک این چشمها نگاهت میکردم و میدیدم که حالت اضطراب و قیافهٔ مشوّشی داری، و شاید توی دلت منو مایهٔ تمام این گرفتاریهایی میدونی که به دست و پات پیچیده و تورو از فرصتهای آینده محروم میکنه... تبعید! گفتی تبعید! ولی چطور ممکنه یک مرد به زادگاه خودش تبعید بشه یا در ولایت خودش احساس غربت کنه؟ نگاه کن! این بامهای سُفالی، این کوچههای سنگفرش و این خیابان مهآلود... و این دکان ابوطالبه، همون تنور داغ و نان پیربوی تازه! اینم سرخهجولِ۶ ما، که پشت پیشخان مغازه روی چهارپایه نشسته، و حالا تمام قد بلند شده بهات سلام میگه. (مهیار با تبسم سری برای سرخهجول فرضی تکان میدهد.) با همون تواضع و لُپهای قرمزی که شبهای رمضان برای ما رشته خوشکارِ سفارشی میریخت. بله، اینم پیچ کوچهٔ «آهنگ» و این تیرچوبی و لامپ صد شمع، پنجرهٔ آبی و این دو سکوی کاشی. یادته؟ هفت سالگیتو به یاد میآری؟ اون بهاری که با پیژامهٔ کوتاه میلدار و صندلهای تابستانی با بچههای کوچه زیر این پنجره گردو بازی و پنبه ریسه میکردی و عطر شکوفهٔ نارنج و بید مِشک... (مهیار محو یادهای دور میایستد و آنگاه با دورِ آهسته به راه خود ادامه میدهد.) و تو با تمام این یادها و یک طبع حساس رفتی و با روح سرد و افکار پراکندهای برگشتی، و امروز دربارهٔ رشت و لوزان و رفتن و موندن تردید میکنی. (عینکش را برمیدارد.) مهیار من! در ذهن تو چه میگذره؟ چرا حرف نمیزنی؟»
حجم
۷۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه
حجم
۷۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه