
کتاب اسب ها هیچ زمستانی کوچ نمی کنند
معرفی کتاب اسب ها هیچ زمستانی کوچ نمی کنند
کتاب اسبها هیچ زمستانی کوچ نمیکنند نوشتهی محمود خسروپرست اثری در حوزهی نمایشنامه و تئاتر است که توسط نشر قطره منتشر شده است. این کتاب مجموعهای از سه نمایشنامهی ایرانی را در خود جای داده و با نگاهی عمیق به زندگی مهاجران، پناهندگان و انسانهایی که در مرزهای جغرافیایی و عاطفی سرگرداناند، به نگارش درآمده است. خسروپرست با بهرهگیری از زبان گفتوگومحور و فضاسازیهای ملموس، روایتهایی از رنج، امید، خشونت و انتظار را در بستر موقعیتهای بحرانی و کمپهای مهاجرتی به تصویر کشیده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب اسب ها هیچ زمستانی کوچ نمی کنند
کتاب اسبها هیچ زمستانی کوچ نمیکنند به قلم محمود خسروپرست، مجموعهای از سه نمایشنامه است که هرکدام بهنوعی به تجربهی مهاجرت، آوارگی و زندگی در کمپهای پناهندگی میپردازند. ساختار کتاب بر پایهی روایتهای چندلایه و شخصیتمحور شکل گرفته و با بهرهگیری از دیالوگهای زنده و صحنهپردازیهای دقیق، فضای سرد و بیرحم کمپها و مرزها را بازتاب میدهد. خسروپرست در این اثر، شخصیتهایی از ملیتها و پیشینههای مختلف را گرد هم آورده و از خلال گفتوگوها و کنشهایشان، بحران هویت، ترس، امید و ناامیدی را به نمایش میگذارد. کتاب با تکیهبر جزئیات زندگی روزمره، روابط خانوادگی و اجتماعی، و همچنین تأثیرات روانی و جسمی مهاجرت، تصویری چندوجهی از وضعیت پناهندگان و مهاجران ارائه داده است. در کنار روایتهای اصلی، قطعاتی از شعر و نقلقولهای ادبی نیز بهعنوان میانپردههایی تأثیرگذار در متن گنجانده شدهاند که فضای اثر را غنیتر میکنند.
خلاصه کتاب اسب ها هیچ زمستانی کوچ نمی کنند
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! کتاب اسبها هیچ زمستانی کوچ نمیکنند با روایتهایی از زندگی پناهندگان و مهاجران در کمپهای مرزی آغاز میشود. نمایشنامهی اول حول محور امیر و رؤیا، زوجی ایرانی است که همراه با فرزند خردسالشان در جنگل کاله، در شرایطی سخت و پرتنش زندگی میکنند. آنها درگیر تصمیمگیری برای عبور غیرقانونی از مرز و امید به آیندهای بهتر هستند، اما فشارهای روانی، ناامیدی و اختلافات خانوادگی، فضای زندگیشان را تیره و پرتنش کرده است. در کنار این روایت، داستان دو خواهر افغان، آمنه و سمیه، در کمپ موریا روایت میشود که با فقدان برادرشان و تلاش برای دفن او در سرزمینی بیگانه دستوپنجه نرم میکنند. نمایشنامهی سوم به زندگی دو زن سوری، حلیمه و حبیبه، در کمپ بیهاج میپردازد که میان امید به رفتن و ترس از ماندن، روزهای خود را در انتظار قاچاقچی و عبور از مرز سپری میکنند. در سراسر کتاب، صحنههایی از خشونت، ناامیدی، امید و مقاومت زنان و مردان مهاجر در برابر شرایط طاقتفرسا به تصویر کشیده شده است. قطعات شعری و صحنههای نمادین، لایههای عمیقتری از رنج، انتظار و جستوجوی هویت را به روایتها میافزایند.
چرا باید کتاب اسب ها هیچ زمستانی کوچ نمی کنند را بخوانیم؟
این کتاب با روایتی چندوجهی و صحنههایی ملموس، تجربهی زیستهی مهاجران و پناهندگان را از زاویهای انسانی و بیواسطه به تصویر کشیده است. اسبها هیچ زمستانی کوچ نمیکنند نهتنها به بحرانهای اجتماعی و سیاسی مهاجرت میپردازد، بلکه به لایههای روانی، عاطفی و خانوادگی این تجربهها نیز توجه ویژه دارد. خواندن این اثر فرصتی است برای درک عمیقتر از وضعیت انسانهایی که در مرزهای جغرافیایی و هویتی گرفتار آمدهاند و با امید و ناامیدی، ترس و شجاعت، ویرانی و بازسازی دستوپنجه نرم میکنند. همچنین، زبان نمایشنامهای و دیالوگمحور کتاب، امکان همذاتپنداری و لمس نزدیکتر فضای اثر را فراهم میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان تئاتر و ادبیات نمایشی، پژوهشگران حوزهی مهاجرت و مطالعات اجتماعی، و کسانی که دغدغهی مسائل انسانی، بحرانهای هویتی و تجربهی زیستهی پناهندگان را دارند پیشنهاد میشود. همچنین برای دانشجویان رشتههای هنرهای نمایشی و مطالعات فرهنگی، این اثر میتواند منبعی ارزشمند باشد.
بخشی از کتاب اسب ها هیچ زمستانی کوچ نمی کنند
«امیر: بیناموس دستم رو شیکوند... عوضیها انگار آدمآهنیان، یه ذره رحم ندارن. رؤیا: بالا سرِ بچه سیگار نکش. امیر: اونوقت به ما میگن وحشی و بیقانون. (مکث) تو ایستگاه اتوبوس، یه زنه با یاسر بوشهری حرف زده، خیال کرده چون سیاهه جزو ما نیست، بهش گفته نامهٔ پلیس در خونهٔ شما هم اومده؟ یاسر پرسیده چه نامهای، زنه گفته پلیس تو نامه نوشته که این آدمهایی که میبینین دارن تو جنگل راه میرن همهشون تروریستن، اصلاً بهشون نزدیک نشین، خیلی خطرناکن. پیرزنه از تو زنبیلش یه قفل درآورده، گفته این رو امروز خریدم بزنم به درِ خونهم، به شما هم پیشنهاد میکنم یکی بخرین. (مکث) رؤیا: بالا سرِ بچه سیگار نکش. امیر: اونوقت به ما میگن وحشی و بیقانون. اندازهٔ سرِ سوزن به قانونی که گذاشتن عمل نمیکنن. رؤیا: این بچه آخر از دست تو سل میگیره، برو بیرون سیگار بکش. امیر: کوری؟ بیرون پُرِ پلیسه، نمیبینی؟ با باتوم زدن تو دستم. رؤیا: اینها میزنن شما هم کتک میخورین، مگه هر روز بساط همین نیست؟ امیر: گوه خوردن. رؤیا: خوردن یا نخوردن همینه که هست.»
حجم
۱۷۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
حجم
۱۷۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
