کتاب نجات
معرفی کتاب نجات
کتاب نجات نوشتۀ جنیفر ای. نیلسن با ترجمۀ نیلوفر عزیزپور در انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است. این کتاب، داستانی مهیج از جنگ جهانی دوم است؛ داستانی دربارۀ جاسوسی و دسیسه. مگ کنیون، از روزی که پدرش به متفقین پیوسته تا در جنگ جهانی دوم بجنگد، دیگر او را ندیده است، روزی که میشنود پدرش اسیر نازیها است تصمیم میگیرد برای نجات او خانه را ترک کند و همراه خانوادهای مشکوک به سفری طولانی برود؛ اما هرجا که میرود، سروکلۀ نازیها پیدا میشود.
درباره کتاب نجات
نجات، داستان دختری به نام مگ کنیون است که در دل جنگ جهانی دوم بهدنبال یافتن پدرش میرود. سال ۱۹۴۲ است. ۶۵۷ روز پیش، پدر مگ کنیون خانۀ آنها را در فرانسه ترک کرد تا برای متفقین در جنگ جهانی دوم بجنگد. این آخرین باری بود که مگ او را دید تا اینکه شنید پدرش در زندان نازیها است. مگ میترسید که پدرش دیگر هرگز برنگردد. تنها چیزی که از او باقی مانده کدهایی بود که او در یک شیشه قرارشان داد تا رمزگشایی کند. بازی محبتآمیزی که آن دو داشتند؛ اما کدها رو به اتمام بودند و بهزودی دیگر چیزی از پدر باقی نمیماند که مگ نگه دارد.
ناگهان، یک فرصت غیرممکن برای نجات پدرش در دامان مگ میافتد. مگ پس از دنبال کردن ردی از خون در برف، یک جاسوس بریتانیایی مجروح را مییابد که در انبار مادربزرگش پنهان شده است. کاپیتان استوارت به او میگوید یک خانواده از پناهندگان آلمانی باید در سراسر فرانسۀ تحت اشغال نازیها به اسپانیای بیطرف هدایت شوند؛ در نتیجه یکی از آنها قول داده است که پدر مگ را آزاد کند. قرار بود کاپیتان استوارت آن خانواده را به سفر ببرد؛ اما آنقدر مجروح بود که خودش این کار را انجام نداد. او این موضوع را با دادن کدی از جانب پدر مگ به او اطمینانبخش کرد. مگ باید این کد را میشکست و پیام را میگرفت.
مگ برای این کار باید خانه را ترک میکرد. او تصمیمش را گرفت، این وظیفه را پذیرفت، با دنیای کودکی خداحافظی کرد و با جسارت تمام دنبال پدرش رفت. او سفر در سراسر فرانسه را آغاز کرد. مگ در حالی غریبهها را هدایت میکرد که در هر مرحله با خطر و عدم اطمینان روبهرو میشد،؛ در همان حین هم در تلاش برای شکستن کد پدرش بود.
این پیام بعد از آشکار شدن، اسرار پرهزینهای را فاش میکند تا مأموریت و حتی جان او را به خطر بیندازد. آیا مگ میتواند معما را حل کند، کد را رمزگشایی کند و مهمتر از اینها خانواده و پدرش را نجات دهد؟ آیا جاسوسی در بین خودشان دارند؟
خواندن کتاب نجات را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران داستانهای نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نجات
«سعی کردم به گرسنگیام فکر نکنم و چندتا سیبزمینی نرمتر را برای آن روز انتخاب کردم، از آنهایی که چیزی به خراب شدنشان نمانده بود. حتی بااینکه مانده و لاستیکی بودند، باز هم خریدار داشتند. بعضیها برای قهوه درست کردن، بلوط آسیاب میکردند و کدوتنبل را میجوشاندند تا جایگزینی برای قند، به دست بیاورند. در مقایسه با آنها، سیبزمینی مانده و لاستیکی، غذای خوبی بود. کیفم را پر کردم و روی سیبزمینیهایمان را با چند کتاب درسی پوشاندم، کتابهایی که فقط نمایشی بودند. نمیفهمیدم چرا باید کتابهایی را میخواندیم که مورد تأیید آلمانیها بودند. این کار چندان فرقی هم با تبلیغات سیاسی آلمانیها نداشت، چرندیاتی که خیلیوقت بود حسی در من ایجاد نمیکرد. شبکههای رادیویی آنقدر داستانهای طرفداری از آلمان را پخش میکردند که دیگر گوشهایم از شنیدنشان درد گرفته بود؛ تصاویر دروغین و شعارهای ساختگیشان روی تمام پوسترهای سراسر شهر بود، برای همین چشمهایم را هم که میبستم، باز هم آنها را میدیدم. همان یکیدوباری هم که به سینما میرفتیم، تبلیغات آلمانی را حتی در فیلمهای خبریِ پیش از اکران هم تکرار و در مغزمان فرومیکردند. ولی باز هم کتابها را در کیفم گذاشتم. اگر یک آلمانی میخواست کیفم را بگردد و کتابی را پیدا میکرد که مورد تأییدش بود، بهجای اینکه نگهم دارد تا بیشتر بازخواستم کند، میگذاشت بروم. باید زرنگ میبودم. در آن دو سالی که گذشته بود، زود بزرگ شده بودم و یاد گرفته بودم از خودم مراقبت کنم. خیلیوقتها حس میکردم بزرگتر از سنم هستم. کیفم را برداشتم و روی دوشم انداختم و همانطور که مامان یادم داده بود، پشتم را صاف کردم و ایستادم. مامان بارها بهم هشدار داده بود: «جوری راه نرو که انگار بارت سنگینه. نذار کسی بهت مشکوک شه.»
حجم
۳۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۳۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
نظرات کاربران
در مقایسه با سایر کتاب های خانم جنیفر ای نیلسن،این کتاب کمی ضعیف بود و هیجانش در حد سایر کتاب های این نویسنده نبود. ولی درکل بد نبود و خریدش رو پیشنهاد میکنم
قشنگ بود کتاب های قبلی این نویسنده رو بیشتر دوست داشتم
مطالعه ی نسخه ی چاپی نجات: در زمان جنگ جهانی دوم، موقعی که نازی ها مثل قاتلین وحشی میمونن، مِگ کنیون و مادرش و مادربزرگش تنها زندگی میکنن! پدر مِگ رفته جنگ و هیچکی ازش خبر نداره😶🌫😔 تا اینکه روزی مِگ شانس اینو
کتاب زیباییه واقعا قشنگ بود از خوندنش لذت بردم فقط صفحاتش خیلی زیاد بود.☆ミ( ^▽^)
از نظر من نجات کتابی هیجان انگیز و شورآور است که من این کتابو دوست داشتم کساییکه کتابهای هیجان انگیز دوست دارند به نظرم من خیلی کتاب خوبی میتونه براشون باشه واینکه مورد یه دختر که میخواد پدرشو نجات بده