دانلود و خرید کتاب یادم دادی شجاع باشم جنیفر ای. نیلسن ترجمه فاطمه پارسا
تصویر جلد کتاب یادم دادی شجاع باشم

کتاب یادم دادی شجاع باشم

امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یادم دادی شجاع باشم

کتاب یادم دادی شجاع باشم نوشتهٔ جنیفر ای. نیلسن و ترجمهٔ فاطمه پارسا است. انتشارات پرتقال این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان ۱۲ تا ۱۶ سال نوشته شده است.

درباره کتاب یادم دادی شجاع باشم

کتاب یادم دادی شجاع باشم (Lines of Courage) برابر با یک داستان تاریخی و روایت ماجرای پنج نوجوان در جنگ جهانی اول است. این کتاب با ماجرای «فلیکس»، پسر ۱۲ساله‌ای از امپراتوری اتریش‌ - مجارستان شروع می‌شود. او در یک روز تاریخی همراه با پدرش، شاهد ترور «آرشیدوک فرانتس فردیناند»، وارث تاج‌وتخت امپراتوری اتریش‌ - مجارستان می‌شود؛ حادثه‌ای که همچون جرقه‌ای به انبار می‌افتد و جهان را به جنگی خونین می‌کشاند. این ماجرا هر یک از شخصیت‌های داستان را به‌نحوی درگیر خودش می‌کند. در خلال داستان هر یک از این شخصیت‌ها داستان خود را پیش می‌برند تا در انتها به هم پیوند داده شوند. این زمان مصادف با دقایق آخر جنگ است که پنج شخصیت اصلی و نوجوان داستان برای هدفی مشترک، یعنی انسانیت و صلح دور هم جمع شده‌اند. این رمان برای کودکان ۱۲ تا ۱۶ سال نوشته شده است.

خواندن کتاب یادم دادی شجاع باشم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان ۱۲ تا ۱۶ سال پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یادم دادی شجاع باشم

«فصل پنجاه‌وسه

۱۱ نوامبر ۱۹۱۸

کم‌کم خورشید داشت غروب می‌کرد که از پنج دوست جدید خواستند برای ملاقات سرگرد درسلر به داخل بخش بروند. فلیکس که پشت سر بقیه بود دست دیمیتری را گرفت و او را عقب نگه داشت.

دیمیتری برگشت و نگرانی‌اش با دیدن لبخند فلیکس برطرف شد. فلیکس گفت: «باید باهم حرف بزنیم.»

دیمیتری که کمی آرام‌تر شده بود گفت: «دربارهٔ چی؟»

فلیکس دستش را توی جیب لباسش کرد و دسته‌ای پول را که لوله شده بود بیرون آورد. «این برای...»

دیمیتری خودش را عقب کشید و گفت: «نه، لازم نیست...»

«من قول دادم برای کمک به سرگرد درسلر بهت پول بدم.»

«ولی من برای پول کمک نکردم.»

فلیکس گفت: «به‌هرحال من باید به قولم عمل کنم.» و پول را به‌طرف دیمیتری گرفت. «چیزی رو که دربارهٔ آوردن خانواده‌ت از روسیه گفتی شنیدم. تو خودت آزادی. با این پول، اون‌ها رو هم آزاد کن.»

دیمیتری با لب‌های به‌هم‌فشرده پول را پذیرفت و همان‌طور که آن را در دست‌هایش نگه داشته بود و خیره نگاهش می‌کرد گفت: «ازت ممنونم.»

دو پسر با قدرشناسی دست همدیگر را فشردند، بعد، از در گذشتند و السا را دیدند که کنار پدرش نشسته. ژولیت و کارا هم همان‌جا بودند.

سرگرد درسلر خواب‌آلود و خسته به نظر می‌رسید، ولی به فلیکس نگاه کرد و گفت: «تو جونت رو به خطر انداختی و السا رو آوردی اینجا تا من رو پیدا کنه.»

فلیکس گفت: «درسته آقا. ولی اگه دیمیتری کمکمون نمی‌کرد، کاری از پیش نمی‌بردیم.»

دیمیتری با لبخند السا را نگاه کرد و گفت: «شما بودین که از زندان آزادم کردین. من آزادی‌م رو مدیون شما و السا هستم. بدون ژولیت هم که اصلاً زنده نمی‌موندم.»

ژولیت به کارا اشاره کرد و گفت: «وقتی هیچ‌کس رو تو زندگی‌م نداشتم که بهش پناه ببرم، کارا به دادم رسید.»

کارا فقط شانه بالا انداخت، دوباره به فلیکس نگاه کرد و گفت: «بعد از کمک کردن به پدرت، خیلی درمونده بودم، تا جایی که نزدیک بود صلیب‌سرخ رو رها کنم. ولی پدرت اون مدال رو بهم داد و یادم انداخت باید شجاع باشم. نمی‌دونم اون مدال حالا کجاست. من داده بودمش به ژولیت.»

«من هم دادمش به دیمیتری.»

دیمیتری سرش را به‌طرف السا کج کرد و گفت: «السا اون رو ازم گرفت.»

السا جواب داد: «ولی برای خودم برنداشتم.»

بعد به‌طرف فلیکس چرخید. «شنیده بودم پدرت می‌خواسته قبل از اینکه بره جنگ مدال رو بده به تو، ولی تو قبول نکردی، چون می‌خواستی خودت مدال رو به دست بیاری.»

فلیکس گفت: «بالاخره هم به دستش آوردم.» و با غرور به مدالی که به لباسش سنجاق شده بود نگاه کرد. بعد پرسید: «ولی مدال پدرم کجاست؟»

سرگرد درسلر جواب داد: «پیش منه.» و به لباس ارتشی‌اش که کنار تخت آویزان بود اشاره کرد. همان‌طور که السا جیب‌های لباس را می‌گشت سرگرد درسلر گفت: «از روزی که از دیمیتری گرفتمش، همه‌جا پیش خودم نگهش داشته‌ام.»

السا مدال را بیرون آورد و گفت: «ایناهاش، پاپا.» و آن را توی دست پدرش گذاشت. «باید مال شما باشه، پاپا.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

حجم

۲۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

قیمت:
۱۶۴,۰۰۰
تومان