دانلود و خرید کتاب جادوفروش؛ ماموریت تمام شد اوبرت اسکای ترجمه زهرا توفیقی
تصویر جلد کتاب جادوفروش؛ ماموریت تمام شد

کتاب جادوفروش؛ ماموریت تمام شد

معرفی کتاب جادوفروش؛ ماموریت تمام شد

کتاب جادوفروش؛ ماموریت تمام شد نوشتهٔ اوبرت اسکای و ترجمهٔ زهرا توفیقی است. انتشارات پرتقال این رمان فانتزی را برای کودکان و نوجوانان بالای ۱۲ سال منتشر کرده است. این اثر حاوی جلد سوم از مجموعهٔ «جادوفروش» است.

درباره کتاب جادوفروش؛ ماموریت تمام شد

کتاب جادوفروش؛ ماموریت تمام شد رمانی است که شما را با «رین» و «اوزی» و مشکلاتشان آشنا و همراه می‌کند. در این رمان که آخرین جلد از مجموعهٔ سه‌جلدی «جادوفروش» است، «اوزی» و دوستش «سیگی» به خطر افتاده‌اند. «رِی» هنوز دنبال آن‌ها می‌گردد تا به سرمِ کنترل ذهن آدم‌ها دست پیدا کند؛ همان دارویی که مادر و پدر اوزی اختراع کردند و به او تزریق کردند. حالا اوزی کم‌کم یاد می‌گیرد ذهن حیوانات و همچنین انسان‌ها را کنترل کند. از طرفی رین هم‌چنان ادعا می‌کند جادوگر است، ولی او و «کلارک» هم گم شده‌اند و اوزی حالا نمی‌داند جادو واقعاً وجود دارد یا نه. رین که از خطرهای پیش رو خبر دارد، اوزی و سیگی را با چهار نفر دیگر آشنا می‌کند که ادعا می‌کنند قدرت‌های جاودیی دارند. همه باید زودتر دست‌به‌کار شوند؛ چون ذهن و آزادی انسان‌ها در خطر است و هر کسی که سرم را داشته باشد، می‌تواند کنترل همهٔ آدم‌ها را در دست بگیرد.

خواندن کتاب جادوفروش؛ ماموریت تمام شد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان بالای ۱۲ سال پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب جادوفروش؛ ماموریت تمام شد

«سیگی بیرون مغازهٔ کفش‌فروشی لس‌آنجلس منتظر مادرش ایستاد تا ماشین کرایه‌ای‌شان را در همان نزدیکی پارک کند. خورشید در آسمان پایین آمده بود و خیابان بوی بنزین و مرکبات می‌داد. توی دست‌هایش دو کیسهٔ خرید بود و توی هر کیسه یک جفت کفش.

زیر لب با خودش گفت: «گمونم از کالیفرنیا خوشم اومده.»

هواپیمایشان ساعت یک نشسته بود و بعد از اینکه توی رستورانی، ساندویچ دیپ فرانسوی خورده بودند، تصمیم گرفته بودند قبل از اینکه اتاق هتلشان را تحویل بگیرند، به خرید بروند. بقیهٔ بعدازظهرشان را هم صرف خرید از مغازه‌هایی کرده بودند که در اوترراک شبیهشان نبود. از تاپ‌شاپ لباس خریدند، از گوچی کیف و از پوزرز اِل‌اِی هم کفش. روزشان آن‌قدر با چیزهای جدید و ترافیک و نور آفتاب شلوغ شده بود که سیگی به‌کل یادش رفت از اوزی خبر بگیرد.

مادرش لَندرووِر کرایه‌ای را در پارکینگی جلوی مغازهٔ کفش‌فروشی پارک کرد. سیگی پارکینگ را دور زد و درِ عقب را باز کرد تا کیسه‌های خریدش را بگذارد داخل. با خستگی و رضایت روی صندلی جلو نشست. لباس‌های جدیدش را خیلی دوست داشت، اما از اینکه مجبور نبود به اوترراک، کلانتر ویلز، یان و یا هر دردسر جدید دیگری که اخیراً از سر گذرانده بود فکر کند، رضایت بیشتری داشت. برای اولین بار بعد از مدت‌ها ذهنش آرام گرفته بود.

همان‌طور که سوار بر ماشین از فروشگاه دور می‌شدند، پتی گفت: «به نظر خوشحال می‌آی.»

سیگی گفت: «تا الانش که خوش گذشته. بابت لباس‌ها ممنونم.»

«خواهش می‌کنم. بیشتر باید از این کارها بکنیم. حالا بریم کجا؟»

«بریم هتل دیگه. الان دیگه می‌خوام دراز بکشم و هیچ کاری نکنم.»

«خیلی موافقم. از اوزی خبر داری؟»

سیگی گفت: «نه. باید خبر بگیرم.» دستش را برد زیر صندلی‌اش و موبایلش را توی کیفش پیدا کرد. آن را درآورد و شمارهٔ ثابت خانه‌شان در اوشن ویو را گرفت. بعد از هفت بوق، تماسش رفت روی پیغام‌گیر و صدای مادرش را شنید که از او می‌خواست پیغام بگذارد.

سیگی گفت: «سلام اوزی. منم. یه زنگ بهم بزن و از حالت خبر بده.»

سیگی تلفن را قطع کرد، لبش را گزید و اخم کرد.»

a Booker
۱۴۰۲/۱۲/۲۰

خیلی خیلی خیلی قشنگ بود حتما توصیه می کنم

ماه
۱۴۰۳/۰۹/۰۳

بهترین کتابی هستش که میشه وقت رو براش صرف کرد عالیهههههه پر از رمز و راز .... یکی از نقاط قوت این داستان این بود که وقتی رمز و رازی تو داستان بود ، خیلی جذاب گره های داستان باز میشد

- بیشتر
Asal
۱۴۰۳/۰۴/۲۷

عالی حتما بخونید

حجم

۶۱۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۶۱۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۱۲۹,۰۰۰
تومان