کتاب کاغذدیواری زرد
معرفی کتاب کاغذدیواری زرد
کتاب کاغذدیواری زرد مجموعهداستانی نوشتهٔ شارلوت پرکینز گیلمن و ترجمهٔ نیلی انصار و ویراستهٔ رحمان سهندی است و نشر نی آن را منتشر کرده است. کاغذدیواری زرد توصیفات مالیخولیایی یک زن از کاغذدیواری اتاقش و سایهای است که در پسِ آن میبیند.
درباره کتاب کاغذدیواری زرد
شارلوت پرکینز گیلمن در سال ۱۸۶۰ به دنیا آمد. در دوران زندگیاش همه او را نویسنده و سخنران، و از رهبران جنبش فمنیسم میدانستند. اوج شهرتش به زمانی برمیگردد که رسالههای فمنیستیاش را مینوشت، ازجمله زنان و اقتصاد و مذهب مردان و مذهب زنان. از آمریکا به لندن و بوداپست و برلین میرفت تا در گردهمایی زنان سافرجت سخنرانی کند و در کنار این فعالیتها مجلهای هم راه انداخته بود که در آن به مسائل زنان میپرداخت. اما همهٔ اینها از همین داستان «کاغذدیواری زرد» شروع شد.
ماجرا از این قرار بود که گیلمن بعد از به دنیا آوردن دخترش دچار افسردگی بعد از زایمان میشود و برای درمان به پزشکی سرشناس مراجعه میکند: دکتر سایلس ویر میچل، پدر علم عصبشناسی. دکتر میچلکه معتقد بود زنها افسرده نمیشوند، بلکه هیستریک میشوند و هیستری هم درمانی جز استراحت نداردــ به گیلمن توصیه میکند مدتی کار را کنار بگذارد، نه بنویسد، نه بخواند و نه با کسی غیر از خانوادهاش در ارتباط باشد؛ همراه شوهر و فرزندش خانهای روستایی کرایه کند و همانجا بماند و استراحت کند تا حالش بهتر شود.
گیلمن تنها نویسندهای نبود که دکتر میچل چنین درمانی برایش تجویز میکرد، به ویرجینیا وولف هم همین دستور را داده بود و وولف در کتاب خالم دالووی با توپی پُر، انگار خطاب به پزشکش، مینویسد: «میگویید استراحت مطلق؛ استراحت در انزوا؛ سکوت و استراحت؛ استراحت به دور از دوستان، به دور از کتاب، به دور از پیغاموپسغام؛ شش ماه استراحت؛ آنوقت آدم پنجاه کیلویی را میکنید هشتاد کیلو.» به خاطر همین مسائل بود که پشت سر دکتر میچل میگفتند: دکتر سکوت.
گیلمن بعد از گذراندن دورهٔ درمان دکتر میچل در سال ۱۸۹۰ داستان «کاغذدیواری زرد» را مینویسد. اتفاقاً نسخهای از داستان را هم برای خود سایلس ویر میچل میفرستد؛ در واقع داستان زندگی نویسنده را. اما این داستان نه تنها با استقبال جامعهٔ ادبی روبهرو نمیشود، بلکه آنها را برآشفته هم میکند. بعضی منتقدان معتقد بودند که داستان گیلمن مردستیز است و در نکوهش سنت ازدواج. منتقدانی که کمی تیزتر بودند میگفتند این داستان نیست و خاطرهنگاری گیلمن است، پس در ادبیات جایی ندارد. اما هیچکدام خبر نداشتند که چند دههٔ بعد داستان «کاغذدیواری زرد» میشود یکی از مهمترین داستانهای سبک گوتیک آمریکایی که در دانشگاههای سرتاسر جهان آن را تدریس میکنند. علت اینکه امروزه این اثر در زمرهٔ ادبیات گوتیک آمریکا قرار میگیرد، تعلیق بسیار زیاد داستان و توصیفات مالیخولیایی زن از کاغذدیواری اتاقش و سایهای است که در پسِ آن میبیند، تا جایی که منتقدان بسیاری این داستان را همردهٔ «یک شاخه رز برای امیلی» فاکنر میدانند.
باید به این موضوع نیز توجه کرد که جامعهٔ ادبی قرن نوزده بیش از آنکه تاب چنین ژانری را نداشته باشد، تاب این را نداشت که زنی بخواهد مسائل روانی خودش را به وادی ادبیات بیاورد. به زعم این دسته از منتقدان، مشکلات روانی زنان نه تنها موضوع بغرنجی نبود، بلکه آنقدر هم جدی نبود که کسی بخواهد دربارهاش داستانی بنویسد. اما زمان گذشت و ورق برگشت. «کاغذدیواری زرد» از آن دسته داستانهایی است که در ابتدا محبوبیت چندانی نداشت و زمان لازم بود تا کسانی این داستان را از آرشیوها بیرون بکشند و دوباره در آن تأملی کنند و به دست خوانندگان دهههای بعدی برسانند.
فعالیتهای گیلمن تمامی نداشت. در سال ۱۹۰۹ مجلهٔ فوررانر را تأسیس کرد که اکثر مطالبش را خودش مینوشت. در مجلهاش، هم داستان و رمانهای سریالی پیدا میشد و هم مقالهها و جستارهایی دربارهٔ مسائل اقتصادی و اجتماعی. گیلمن قصد داشت از طریق داستان ایدهها و افکارش را به گوش خواننده برساند، تا قواعد روزگار را به سخره بگیرد و تصویری از آیندهای روشن و شدنی برای او ترسیم کند.
داستانهای دیگر پرکینز به لحاظ تاریخی و جامعهشناسی اهمیت دارند و نویسنده فرهنگ و جامعهای را نشان میدهد و افرادی را تصویر میکند ــ چه زن و چه مرد ــ که قربانی پدرسالاری شدهاند. گیلمن تقریباً در تمام داستانهایش، به غیر از داستان «کاغذدیواری زرد»، مشکلی آشنا را طرح میکند و بعد هم راهکاری برای آنها ارائه میدهد. مثلاً خانوادهای که در مرز فروپاشی است با درایت یکی از شخصیتها نجات پیدا میکند. این شخصیتها انگار خود پرکینز هستند که راهکار ارائه میدهد: زن خانه قادر نیست از نوزاد مراقبت کند و از سر کلافگی دست به خودکشی میزند، اما مادرشوهرش به کمک او میآید تا زن بتواند به شغل اصلیاش برسد؛ مردی دچار افسردگی شده و تمام زندگیاش را وقف رفاه خانوادهاش کرده، اما خواهرزنش به او میگوید محض خاطر خانواده هم که شده به سفری برود تا هم زنِ خانه استقلال را بیاموزد و هم مرد از بند بیماری خلاص شود.
داستانهای پرکینز جزء اولین داستانهایی است که مستقیماً فرهنگ پدرسالاری را محکوم میکنند و برای مصائب آن به دنبال راه حل میگردند و صد البته پرکینز هم اولین نویسندهای است که ادعا میکند پدرسالاری همانقدر که زنها را قربانی میکند، مردها را هم از ضربههایش بینصیب نمیگذارد.
داستانهای این مجموعه از این قرار هستند:
کاغذدیواری زرد
سه عید شکرگزاری
کلبه
ورق برگشت
تغییر اوضاع
آخ اگر خودم مرد بودم
قلب آقای پیبلز
خواندن کتاب کاغذدیواری زرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه با محوریت زنان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کاغذدیواری زرد
«کم پیش میآید آدمهایی معمولی مانند من و جان تابستان را در عمارتی بگذرانند که بودوباشِ چندین نسل را به خود دیده است.
خانهای اعیانی و مستعمراتی، ملکی موروثی؛ آخ که کاش میشد بگویم در دل این خانه ارواحی سرگردان لانه کردهاند، آن وقت دیگر حجّت رمانتیک بودن بر من تمام میشداما بختِ بخیل کجا و این حرفها کجا؟
با این همه مطمئن هستم که این خانه اگر روح ندارد، چیز غریب دیگری در دل دارد.
اگر این عمارت خانهای بود مثل همهٔ خانهها، که اینطور مُفت اجارهاش نمیدادند و این همه مدت خالی نمیماند.
البته جان به این حرفهایم میخندد، اما خب کار هر مردی این است که زنش را دست بیندازد.
جان آدمی است که جز عقل و منطق چیزی سرش نمیشود. با خرافات سر ستیز دارد. حتماً باید با او از چیزهایی صحبت کرد که بشود لمس کرد یا دید یا حساب کرد، وگرنه بیهیچ اِبایی موضوع را به سخره میگیرد.
جان پزشک است و چه بسا همین شغل او مسیر درمانم را ناهموار کرده. (البته که امکان ندارد چنین حرفی را به احدی بزنم اما این کاغذی بیزبان است و همین بیزبانیاش خیالم را راحت میکند.)
آخر باورش نمیشود که مریض هستم!
و وقتی حرفم را نمیخوانَد، چه کاری از من ساخته است؟
اگر شوهر آدم پزشک اسم و رسمداری باشد و جلوی تمام دوست و آشنا دربیاید بگوید که مشکلی در کار نیست غیر از افسردگی زودگذرزمینهای جزئی برای هیستری ــ دیگر چه کار میشود کرد؟
برادرم هم پزشک است؛ پزشک سرشناسی که همان حرفهای شوهرم را میزند.
این شده که فسفات یا فسفیت یا نمیدانم چه و داروی تقویتی و سفر و هوای تازه و ورزش برایم تجویز شده و بههیچوجه اجازهٔ کار کردن ندارم تا وقتی که دوباره حالم خوب شود.
اگر از من بپرسید میگویم این کارها فایده ندارد.
به من باشد میگویم بگذارند به کار دلخواهم برسم؛ کار من سرتاسر تنوع است و شور و اشتیاق، و شاید همین حالم را بهتر کند.
اما چه میشود کرد؟»
حجم
۱۱۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۱۱۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه