کتاب پاریس فرانسه
معرفی کتاب پاریس فرانسه
کتاب پاریس فرانسه نوشتهٔ گرترود استاین و ترجمهٔ پوپه میثاقی است و نشر گمان آن را منتشر کرده است. در آغاز قرن بیستم، گرترود استاین ساکن پاریس شد و تا پایان عمرش آنجا ماند. مثل دیگر آمریکاییهای همنسلش مقیم آنجا شد تا خودش را وقف نوشتن کند. حالا، به قول خودش، جنگ نبود، دوران جنگ بود. تهدید آلمان بر فراز فرانسه موج میزد، سال ۱۹۴۰. گرترود استاین کتاب کوچکی را منتشر کرد به نام «پاریس فرانسه». استاین اینجا از مد، آشپزی، گلآرایی، سگها، هنر، جنگ و عشق در فرانسهٔ پیش از جنگ میگوید. تصاویری را از چشم یک آمریکایی ساکنِ فرانسه به ما نشان میدهد.
درباره کتاب پاریس فرانسه
پاریس فرانسهٔ گرترود استاین کتابی است دربارهٔ پاریس که حقایق بسیاری را دربارهٔ فرانسویها بازمیگوید ولی در عین حال تصویری هم از گرترود و زمانهاش به دست میدهد دربارهٔ اینکه آمریکاییها کی هستند و آمریکاییها وقتی اصولاً در پاریس نیستند به چی فکر میکنند. تصویری است از پاریسِ نوشتهٔ یک آمریکایی که همانطوری فکر میکند که آمریکاییها فکر میکنند، که فکر میکند دارد فرانسه را به ما نشان میدهد ولی ما آمریکا را در تصویر او میبینیم. البته از آنجا که او نویسندهای خوب و درست و حسابی است میداند هر دو تصویر را دارد به ما نشان میدهد و حقایق بسیاری دربارهٔ فرانسویها رو میشود هرچند به شیوهای نوشته شدهاند که یک آمریکایی باید نوشته باشدشان. اینها به این خاطر است که نوشتهٔ او شستهرفته است و ایدههایش براساس چیزهایی است که دیده، نه چیزهایی که دربارهٔ پاریس در کتابهایی خوانده که عمهای سالخورده یا خبرنگار مجلهای که چند سالی آنجا زندگی کرده و هیجانزده فکر میکند حالا سر از همه چیزش درمیآورد نوشته است.
این کتاب در سال ۱۹۴۰ منتشر شد، در آستانهٔ سیاهچالهای که بخش عظیمی از تمدن فرانسه را، که استاین گرامیاش میدارد، در خود میبلعد و مجروح میکند. خبر از اینکه جنگ قریبالوقوع است بر کل کتاب سایه افکنده است؛ او به حومهٔ پاریس رفته تا این کتاب را بنویسد، و تهدید جنگ - جنگ خواهد شد، جنگ نخواهد شد، اگر جنگ بشود در دراز مدت عملا چیز خوبی خواهد بود اما شاید واقعا اتفاق نیفتد، یا مثل جنگ قبلی اتفاق نیفتد - کتاب را پر کرده است.
ما با کتابی تاریخی یا یک دفتر خاطرات معمولی سروکار نداریم، بلکه سبک استاین «پاریس فرانسه» را به اثری تبدیل میکند که میشود سنگبنای نثر مدرن آمریکا. از سبکی صحبت میکنیم شستهرفته که به سبک کمی خودآگاهانهتر، آهنگین، و ستیهندهٔ ارنست همینگوی شباهت دارد. اما در واقع این سبک استاین است که همینگوی آن را میپروراند و پنجاه سال تمام بلکه بیشتر تاثیرگذارترین سبک نثر آمریکایی میشود.
خواندن کتاب پاریس فرانسه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران و پژوهشگران ادبیات امریکا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پاریس فرانسه
«پاریس، فرانسه هیجانانگیز و آرامشبخش است.
فقط چهار سالم بود اولینباری که پاریس بودم و آنجا فرانسه صحبت کردم و آنجا از من عکس گرفتند و آنجا مدرسه رفتم، و برای صبحانهٔ کلهٔ سحر سوپ خوردم و برای ناهار رانِ گوسفند و اسفناج، من همیشه اسفناج دوست داشتم، و گربهٔ سیاهی پرید پشتِ مادرم. بیشتر از اینکه آرامشبخش باشد هیجانانگیز بود. من بدم نمیآید از گربه اما دوست هم ندارم بپرد پشتم. در پاریس و در فرانسه گربه خیلی پیدا میشود و هرکاری دلشان بکشد میتوانند بکنند روی سبزیها یا بینِ خوراکیهای مغازهها بنشینند بمانند خانه یا بروند بیرون. با اینکه زیادند عجیب است که چقدر کم باهم دعوا میکنند. حیوانات فرانسوی دو کار نمیکنند، گربهها خیلی دعوا نمیکنند و خیلی مرنو نمیکشند و مرغها وقتِ دویدن از اینورِ جاده به آنور دستپاچه نمیشوند، اگر پا بگذارند به رد شدن از جاده همینطور به رفتنشان ادامه میدهند که این همان کاریست که خودِ فرانسویها هم میکنند.
هرکس در پاریس رانندگی میکند باید این را بداند. هرکس از پیادهرو بیرون میزند تا به راهش ادامه دهد یا کلاً پیاده جایی میرود با آهنگِ خاصی به راهش ادامه میدهد و آن آهنگِ خاص همینطور ادامه پیدا میکند و هیچچیزی شگفتزدهاش نمیکند هیچچیزی نمیترساندش هیچچیزی باعث نمیشود تندتر یا یواشتر راه برود هیچچیزی حتی شدیدترین یا نابهنگامترین صداها سبب نمیشود از جا بپرد، یا آهنگِ حرکت یا مسیرش را تغییر دهد. اگر کسی در خیابانهای پاریس از جایش بپرد عقب یا به هر شکلی بپرد میتوانید مطمئن باشید خارجی است نه فرانسوی. این آرامشبخش و هیجانانگیز است.
خلاصه وقتی چهارپنجساله بودم یک سال پاریس بودم و بعد برگشتم آمریکا. بچهها یادشان نمیرود اما اتفاقات دیگری میافتد.
کمی بعدتر در سنفرنسیسکو باز فرانسویهای بیشتری آنجا بودند.
هرچه باشد همه یعنی همهٔ آنها که مینویسند دلشان میکشد درونِ خودشان زندگی کنند تا آنچه را درونِ خودشان است بگویند. برای همین نویسندهها چارهای ندارند جز اینکه دو کشور داشته باشند، یکی آنی که بِهِش تعلق دارند و دیگری آنی که واقعاً دَرَش زندگی میکنند. دومی رمانتیک است ازشان جداست واقعی نیست اما واقعاً آنجاست.
انگلیسیهای عصرِ ویکتوریا نسبت به ایتالیا همین وضع را داشتند، آمریکاییهای اوایلِ قرن نوزدهم نسبت به اسپانیا همین وضع را داشتند، آمریکاییهای اواسطِ قرن نوزدهم نسبت به انگلیس همین وضع را داشتند، نسل من نسل آمریکاییهای اواخر قرنِ نوزدهم نسبت به فرانسه همین وضع را داشتند.
البته گاهی مردم کشورِ خودشان را انگار که آن کشور دیگر باشد کشف میکنند، نمونهٔ اخیرش لوییس برومفیلد که آمریکا را کشف کرده است، چندتایی انگلیسی هم اینطوری بودند برای مثال کیپلینگ انگلیس را کشف کرد اما در کل آن کشورِ دیگر که آدم دَرَش میلِ به آزادبودن دارد آن کشورِ دیگر است نه کشوری که واقعاً بهش تعلق دارد.
در سنفرنسیسکو این ساده بود و آن کشورِ دیگر میبایست فرانسه میبود. البته میتوانست اسپانیا یا چین هم باشد، اما در حدِّ یک بچهٔ سنفرنسیسکویی واقعاً خیلی چیزها دربارهٔ اسپانیا یا چین میدانستی، و فرانسه جالب بود در حالی که اسپانیا و چین شناختهشده بودند، و روزمره. فرانسه روزمره نبود فقط مکرر و مکرر پیش میآمد.»
حجم
۵۹۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۵۹۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه