دانلود و خرید کتاب کافه زیر دریا استفانو بنی ترجمه رضا قیصریه
تصویر جلد کتاب کافه زیر دریا

کتاب کافه زیر دریا

نویسنده:استفانو بنی
امتیاز:
۳.۴از ۲۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کافه زیر دریا

کتاب الکترونیکی «کافه زیر دریا» نوشتهٔ استفانو بنی با ترجمهٔ رضا قیصریه در انتشارات کتاب خورشید چاپ شده است. کافه زیر دریا، که اولین اثر ترجمه‌شده از بنّی به زبان فارسی است، شامل داستان‌هایی است متفاوت و در سبک‌های گوناگون و آمیخته با طنزی خاص و نادر، که در آنها رد پای نویسندگانی چون هرمان ملویل، ادگار آلن پو، آگاتا کریستی، چارلز بوکوفسکی و برخی نویسندگان روس و فرانسوی پیداست.

درباره کتاب کافه زیر دریا

اگر اومبرتو اِکو، با تکیه بر نشانه‌شناسی، به ژرفای سده‌های میانی می‌رود و با نام "گل سرخ" بیرون می‌آید و نانی مورِتی در آثار سینمایی‌اش به درون‌شناسی رابطه فرد و اجتماع می‌پردازد، استفانو بنّی فضایی تخیلی را وارد جامعه مدرن می‌کند و آن را گسترش می‌دهد و متقابلا از درون جامعه مدرن به درون فضایی علمی ـ تخیلی می‌رود و روایت‌هایی می‌پروراند یکی شگفت‌انگیزتر از دیگری. بنّی با این روایت‌ها، که با نوآوری‌هایی در زبان نوشتاری نیز همراهند، جایگاهی فراتر از یک نویسنده پسامدرن پیدا می‌کند ـ شاید هم بنّی یکی از نادر نویسندگان پسامدرن به معنای واقعی آن باشد. نوآوری‌های بنّی در زبان نوشتاری دشواری‌های فراوانی را برای مترجم، در هنگام ترجمه کتاب حاضر، به همراه داشت؛ از جمله، دشواری ترجمه کلماتی که در اکثر داستان‌های کتاب به کار رفته‌اند و ساخته و پرداخته ذهنِ خودِ نویسنده‌اند.

کتاب کافه زیر دریا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه جهان پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب کافه زیر دریا

پاییز آمد و موسم برگ‌ریزان شد. امّا فقط دو تا برگ از درخت افتاد: یکی توی باغ مدرسه و دیگری توی دهکده رُوازیو. بقیه برگ‌ها، انگار که با سریش چسبیده باشند به درخت‌ها، هیچ‌جوری جدا نمی‌شدند، حتّی با قیچی باغبانی.

انگورهای رسیده شور بودند ـ شور عین شاه‌ماهی. شراب آن سال فقط به درد این می‌خورد که قاطی سرخ‌کردنی‌ها می‌کردیش.

دمای هوا دومرتبه ملایم شد و در نوامبر یک فوج نُه میلیونی پرستو با تأخیر برگشت. بیرون از خانه، فرکانس سروصدا به ده‌هزار دسی‌بل می‌رسید و بنابراین کسی از خانه بیرون نمی‌آمد. پرستوها رفتند و لک‌لک‌ها از راه رسیدند و شصت کودک چینی را پایین انداختند و برگشتند.

بعد، همه‌جا مه‌آلود شد ـ آن‌قدر مه‌آلود که جلو دماغت را نمی‌دیدی. تنها کسی که راحت این طرف و آن طرف می‌رفت اِنِئا بود که درازی دماغش به بیست و هشت سانتی‌متر می‌رسید.

مردم با فانوس‌های ضد مه روی سرشان راه می‌رفتند و شب‌ها خیلی‌ها خانه‌شان را عوضی می‌گرفتند که البته چندان هم بد نبود؛ چون اغلب توی رختخواب با شگفتی‌هایی غافلگیر می‌شدند.

خطرسازتر از همه، کامیون‌هایی بودند که از وسط دهکده با سرعت صد و بیست می‌گذشتند چون برای راننده کامیون هوای مه‌آلود مسئله مهمی نیست.

مردم برای رفت و آمد با همدیگر مجبور بودند بین پشت‌بام‌هاشان پل بزنند یا گذرگاه‌های زیرزمینی درست کنند. دست آخر تصمیم گرفتند دیوار محکمی وسط جاده بسازند و دیگر کسی راننده کامیون ندید، مگر تک و توکی.

و حالا زمستان آمد و بلافاصله بیست روز متوالی برف بارید. دهکده در سفیدی این از راه‌رسیدگان غرق شد. تنها سروکله چندتایی کامیون پیدا می‌شد. امّا ما خونسردی‌مان را حفظ کردیم و دسته‌جمعی می‌رفتیم برف پارو می‌کردیم. ما، پایین‌سومپاتدزویی‌ها، برف را پارو می‌کردیم سمت بالا سومپاتدزویی‌ها و برعکس. به این ترتیب برف همیشه در همان ارتفاع می‌ماند و عوضش ما گرم می‌شدیم.

اِتّوره نانوا کما فی‌السابق زیرشلواری‌به‌پا، کار می‌کردـ چون که نانواها اشعه مادون قرمز ذخیره دارند ـ و هر روز صبح از جلوِ خانه‌ها رد می‌شد و نان را از لوله بخاری می‌انداخت تو. برای اینکه از حالِ هم باخبر شویم با دود علامت می‌دادیم و شب‌ها با همین علامت‌ها برای هم لطیفه تعریف می‌کردیم. از همه بهتر لطیفه‌های مردِ آتشکار بود. به ما آدم‌ها بد نمی‌گذشت. نان و پنیر سومپاتدزو را داشتیم که هر تکه‌اش سه هزار کالری گرما می‌داد.

امّا برای حیوانات اوضاع سخت بود. گاوها علف برای خوردن نداشتند و از خوردن استیک هم امتناع می‌کردند. تا چندین روز بهشان پیاز دادیم، طوری که بوی دهانشان کلاغ‌ها را در چند قدمی می‌کشت.

پرنده‌ها لاغر شده بودند، همین‌طور هم روباه‌ها. راسوها از سوراخ کلید تو می‌رفتند. گرگ‌ها از دامنه کوه‌ها سرازیر شدند و بعد آمدند توی دهکده و آن جاکش‌ها را دیدیم که دمپایی‌به‌پا توی اتاق ناهارخوری بودند. در همان حال، آن ذرات سفید اعصاب‌خراب‌کن هم پشت سر هم می‌باریدند و ارتباطِ بین خیلی از دهکده‌ها را قطع کرده بودند.

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۱۱/۰۹

موضوع کتاب کافه زیر دریا از این قرار است که نویسنده به دنبال مرد مسنی که به درون آب می‌رود و ناپدید می‌شود، وارد کافه‌ای می‌شود که درون و زیر دریاست! در آن کافه از راوی دعوت می‌شود بنشیند و

- بیشتر
زُ⁦⁦ره✿
۱۴۰۲/۰۶/۱۵

هیچ محتوایی نداشت!! اگر از دید طنز هم بخوام بهش نگاه کنم باز هم هیچ جاذبه‌ای نداشت!!

Parham
۱۴۰۲/۰۶/۰۴

من فقط یک بخش کتاب رو به زحمت تموم کردم. متاسفانه نتونستم هیچ ارتباطی با کتاب برقرار کنم

Jung kook 1997
۱۴۰۲/۰۸/۲۵

سلام ببخشید برای خوندن این کتاب کم کمش باید چند سال داشته باشیم؟

mehdik2017
۱۴۰۲/۰۷/۲۶

بعضی از داستان‌هاش خوبن ولی بعضیاشون جالب نبود

the great ET
۱۴۰۲/۰۶/۲۵

عالی بود درحالی که باعث میشد بخندم همزمان باعث میشد بترسم گریه کنم افسوس بخورم و..... واقعا خوشم اومد انگار که چیز نویی رو خونده بودم ممنونم برای گذاشتنش تو رویش

فاطمه زهرا
۱۴۰۲/۰۶/۲۳

کتاب خیلی خوبیه و برای علاقه مندان به داستان واقعا جذابه من داستان" اوله رون" رو خیلی دوست داشتم

نمی‌دانم حرفم را باور می‌کنید یا نه. نیمی از عمر را به تمسخر آنچه دیگران به آن اعتقاد دارند می‌گذرانیم و نیمی دیگر را در اعتقاد به آنچه دیگران به تمسخر می‌گیرند.
User
نیمی از عمر را به تمسخر آنچه دیگران به آن اعتقاد دارند می‌گذرانیم و نیمی دیگر را در اعتقاد به آنچه دیگران به تمسخر می‌گیرند.
Parinaz
دوست‌داشتن یعنی اینکه بتوانی انتظار هم بکشی.
سمیرا میرزایی
تا به حال برایتان پیش آمده که احساس کنید به اندازه هزار سال پیر شده‌اید، چون هرچه روی کره خاکی بوده تا حد امکان دیده‌اید و تجربه کرده‌اید و روزهایی هم که یکی پشت سر دیگری می‌آیند دیگر تفاوتی با هم ندارند و تنها کپی رنگ و رو رفته‌ای هستند از یک روز مستعمل و زهوار در رفته؟
Juror #8
دایناسورها بدون انسان هم خیلی خوب زندگی می‌کردند. اسفناج می‌خوردند، علف می‌خوردند، یا هر چیز دیگری را که گیرشان می‌آمد. احتیاجی هم نداشتند ساعت هفت صبح از خواب بیدار شوند تا بیایند و یک نفر برایشان از ماقبل تاریخ حرف بزند. آنها خودشان خودبه‌خود خوب می‌دانستند که در ماقبل تاریخ‌اند.
سمیرا میرزایی
هدیه یعنی چیزی که اصلاً انتظارش را نداری.
سمیرا میرزایی
تفاهم با هم در هیچ زبانی به اندازه زبان مادری سخت نیست.
Juror #8
اوفیزینا کمی فکر کرد و بعد گفت: "اگه خراب شده می‌شه تعمیرش کرد."
سمیه
هوا آن‌قدر گرم شده بود که تخم‌مرغ‌ها نه‌تنها روی سقف ماشین‌ها بلکه توی کون مرغ‌ها هم آب‌پز می‌شدند.
MohammadAmin
تا به حال برایتان پیش آمده که احساس کنید به اندازه هزار سال پیر شده‌اید، چون هرچه روی کره خاکی بوده تا حد امکان دیده‌اید و تجربه کرده‌اید و روزهایی هم که یکی پشت سر دیگری می‌آیند دیگر تفاوتی با هم ندارند و تنها کپی رنگ و رو رفته‌ای هستند از یک روز مستعمل و زهوار در رفته؟ برایتان پیش آمده یا نه؟
سمیرا میرزایی
آنها با حقیقت روبه‌رو شدند و حقیقت آنها را خُرد کرد. با وجود این، هستند کسانی که توی صورت حقیقت نگاه می‌کنند. وقتی من با آن روبه‌رو شوم، با این فریادها و این لکنت‌ها جوابش را نخواهم داد. من خواهم گفت: 'سلام، من هم یکی از شما هستم و مثل شماها با تمام رگ و پی خواستار پلیدی‌ام.
سمیرا میرزایی
نیمی از عمر را به تمسخر آنچه دیگران به آن اعتقاد دارند می‌گذرانیم و نیمی دیگر را در اعتقاد به آنچه دیگران به تمسخر می‌گیرند.
سمیرا میرزایی
نیمی از عمر را به تمسخر آنچه دیگران به آن اعتقاد دارند می‌گذرانیم و نیمی دیگر را در اعتقاد به آنچه دیگران به تمسخر می‌گیرند.
یار مهربان♡
وقتی بازی خشن می‌شود خشن‌ها به بازی می‌آیند. جان بِلوشی
sky200
گفت: "آدم‌هایی هستند که می‌توانند حقیقت را بشناسند و کسانی هم هستند که حقیقت خُردشان می‌کند.
sky200
روشنایی نیست که سایه را پاک می‌کند سایه است که روشنایی را پاک می‌کند روز، تو را بازی می‌دهد، بعد رهایت می‌کند شب که آمد، می‌شود ارباب تو.
sky200
دوست‌داشتن، انتظار کشیدن را هم معنا می‌دهد.
sky200
زمان نشان خواهد داد حق با کیست.
sky200
نهنگ‌ماهی عمری را بی‌تنفس در زیر آب می‌گذرانَد امّا یک بار که بر روی آب تنفس کند برای تمام عمرش کافی است. هرمان ملویل
sky200
وقتی سرما را با زمین قسمت کردی آن‌وقت هرگز نخواهی توانست دوستش نداشته باشی. ولادیمیر مایاکوفسکی
sky200

حجم

۱۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۱۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان