دانلود و خرید کتاب تا بهار صبر کن، باندینی جان فانته ترجمه محمدرضا شکاری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب تا بهار صبر کن، باندینی اثر جان فانته

کتاب تا بهار صبر کن، باندینی

معرفی کتاب تا بهار صبر کن، باندینی

کتاب «تا بهار صبر کن باندینی» نوشتهٔ جان فانته با ترجمهٔ محمدرضا شکاری در انتشارات افق به چاپ رسیده است. جان فانته که چارلز بوکوفسکی به او لقب خدای خود داده است، هیچ گاه در زمان حیاتش آن‌چنان قدر ندید و طعم زندگی خوب را نچشید. اما درست پس از مرگش، بی‌وقفه آثارش تجدید چاپ شدند و نوشته‌های منتشر‌نشده‌اش یکی‌یکی به زیر چاپ رفتند. کتاب «تا بهار صبر کن، باندینی» از آن جمله است.

درباره کتاب تا بهار صبر کن باندینی

کتاب «تا بهار صبر کن، باندینی» یکی از ۴ رمان فانته با محوریت زندگی شخصیتی است به نام «آرتورو باندینی». این کتاب آغازگر ماجراهای آرتوروست و انگار او همین امروز هم، به واسطهٔ حیات ابدی‌اش در کتاب های فانته، در حال پرسه‌زدن در خیابان‌ها و گذرهای لس آنجلس است. رمان تا بهار صبر کن، باندینی مانند «از غبار بپرس»، «رویاهایی از بانکر هیل» و «جاده لس آنجلس»، همهٔ مختصات زندگی آمریکایی در حد فاصل دهه‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۷۰ را در خود جای داده است. علاوه بر این، طنز خاص و بی پروا و لحن تند آن نیز به همان قوت و کیفیتی است که نویسندگان آمریکایی بسیاری خودشان را متأثر از او می‌دانند.

برای بسیاری همین که «چارلز بوکوفسکی» جان فانته را خدای خود خوانده است، کفایت می‌کند. اما فقط همین تمجید بوکوفسکی نیست که فانته را در چنین جایگاهی نشانده است.جان فانته معتقد بود بی‌شک بهترین نویسندهٔ آمریکایی دوران خودش است، چون هرچه نوشته تا ابد جاودان خواهند ماند!

کتاب تا بهار صبر کن باندینی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به دوستداران رمان‌های آمریکایی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب تا بهار صبر کن، باندینی

«پسری داشت به نام آرتورو و آرتورو چهارده سالش بود و سورتمه‌ای داشت. وقتی وارد حیاط خانه‌اش شد که پولش را نداده بود، پاهایش یک‌دفعه تا نوک درخت‌ها بالا رفتند، به پشت دراز به دراز افتاد و سورتمهٔ آرتورو همچنان حرکت می‌کرد و به‌طرف انبوهی از بوته‌های برف‌زدهٔ یاس می‌رفت. دیو کانه! به این پسر، به این حرام‌زادهٔ کوچک گفته بود سورتمه‌اش را از جلوی راه خانه بردارد. اسوو باندینی حس می‌کرد سرمای برف مثل مورچه‌های عصبانی به دست‌هایش حمله می‌کند. بلند شد، چشم‌هایش را تا آسمان بالا برد، مشتش را رو به خدا تکان داد و نزدیک بود از خشم غش کند. از دست آرتورو. این حرام‌زادهٔ کوچک! سورتمه را از زیر بوتهٔ یاس بیرون کشید و با شرارتی حساب‌شده چرخ‌هایش را کند. تازه وقتی کامل نابودش کرد، یادش افتاد که سورتمه هفت دلار و نیم قیمت داشت. ایستاد و برف را از روی لباس‌هایش تکاند، روی قوزک پاهایش در جایی که برف از بالای کفش‌هایش تو رفته بود، داغیِ عجیبی حس می‌کرد. هفت دلار و پنجاه سنت را تکه‌تکه کرده بود. دیاولو! بگذار برود یک سورتمهٔ دیگر بخرد. به‌هرحال، پسرش خوش داشت سورتمهٔ جدیدی داشته باشد.

پول خانه را نداده بود. این خانه دشمنش بود. صدایی داشت و همیشه طوطی‌وار با او حرف می‌زد، مدام یک چیز را تکرار می‌کرد. هروقت پاهایش کف ایوان را به جیرجیر می‌انداخت، خانه با گستاخی می‌گفت: "تو صاحب من نیستی، اسوو باندینی، من هرگز مال تو نخواهم شد." هروقت دستگیرهٔ در جلویی را لمس می‌کرد، باز همان آش بود و همان کاسه. پانزده سالی می‌شد که خانه با استقلال احمقانه‌اش او را سؤال‌پیچ کرده و از کوره در برده بود. بارها پیش آمده بود که می‌خواست زیرش دینامیت بگذارد و منفجرش کند. همین‌که دعوایی به پا می‌شد، خانه مانند یک زن به او طعنه می‌زد تا تصرفش کند. اما ظرف سیزده سال او خسته و ضعیف شده و تکبر خانه بیشتر شده بود. اسوو باندینی دیگر اهمیتی نمی‌داد.»

نظرات کاربران

1984
۱۴۰۲/۰۶/۰۴

داستان زندگی و روایت جذاب از بودن و کمبودها. خوشم اومد.سه روزه خوندمش.

mary
۱۴۰۲/۰۵/۳۰

روایتی تداعی کننده از فقر شدید، روابط عاشقانه غم انگیز و نوجوانی پر فراز و نشیب، شاهکاری از ادبیات مدرن آمریکا که نادیده گرفته شده است. در ستایش امید و پایان شب سیه سفید است

mehdik2017
۱۴۰۲/۰۸/۱۸

روایت فقر و تنگدستی رو به خوبی نشون میده باتشکر

امیر
۱۴۰۲/۰۶/۲۶

عالیه

کاربر ۷۰۶۹۲۹۱
۱۴۰۲/۰۵/۳۰

کتاب خوب

ر_احمدی
۱۴۰۲/۰۵/۲۶

کتاب خوبیه من خوشم اومد

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۵)
ماریا مجبور بود هر روز قیافهٔ شجاع دروغینی به خودش بگیرد تا با او روبه‌رو بشود. باندینی به شرمندگی او در مقابل آقای کریک توجهی نمی‌کرد. بزن به حساب، آقای کریک. بزن به حساب. تمام بعدازظهر و تا یک ساعت پیش از شام، ماریا توی خانه قدم زد و منتظر آن الهام‌بخشی شدید شد که برای رفتن به مغازه بسیار ضروری بود. رفت کنار پنجره، نشست، دست‌هایش را کرد توی جیب‌های پیش‌بندش، تسبیحش را توی مشتش گرفت و منتظر شد. قبلاً هم این کار را کرده بود، همین دو روز پیش، یعنی شنبه و روز قبلش، تمام روزهای قبل از آن، بهار، تابستان، زمستان، سال‌های پی‌درپی. اما آن‌چنان از شهامتش استفاده کرده بود که دیگر خوابیده بود و بیدار نمی‌شد. دیگر نمی‌توانست به آن مغازه برود و با آن مرد روبه‌رو بشود.
1984
من تاریخ‌ساز می‌شوم، عزیزدلم. تو من را می‌بوسی و من تاریخ‌ساز می‌شوم!
nazi_sfy
وقتی مردی پنج‌شنبه شب برود کنار همسرش بخوابد، لازم است آن زن بگوید فردا جمعه است؟ آن پسره آرتورو ـ چرا این نفرین گریبانش را گرفته بود تا پسری داشته باشد که با سورتمه بازی می‌کند؟ آه، پوورا آمریکا ! تازه باید برای کریسمسی شاد دست به دعا هم بشود. بَه. «خوب گرم شدی، اسوو؟» بفرما، همیشه می‌خواست بداند او خوب گرم شده یا نه. کمی بیشتر از یک‌ونیم متر قد داشت و اسوو هیچ‌وقت نمی‌فهمید خواب است یا بیدار، تا این حد ساکت بود. همسری چون شبح که همیشه از سهم کوچک خودش در تخت راضی بود و تسبیح می‌انداخت و برای کریسمسی مبارک دعا می‌کرد. تعجبی داشت اگر اسوو نمی‌توانست پول این خانه را بدهد؟ این دیوانه‌خانه‌ای که زن مذهبی متعصبی در آن سکونت داشت؟
1984
اگر بقیه یادش نمی‌آوردند، می‌توانست فراموش کند فقیر است: هر سال کریسمس همین وضع بود، همیشه غمگین بود، همیشه چیزهایی می‌خواست که هرگز بهشان فکر نمی‌کرد و انکارشان می‌کرد.
Ailin_y
بله، وقتی بچه بود سنگ به دوش می‌گرفت. اسوو باندینی شیفتهٔ این داستان بود. ماجرایی رویایی که هلمر بانکدار را خفه و محو می‌کرد، کفش‌هایی سوراخ، خانه‌ای که پولش را نداده بود و فرزندانی که باید سیرشان می‌کرد.
Ailin_y

حجم

۲۲۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۲۲۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۶۷,۵۰۰
تومان