دانلود و خرید کتاب هویج بستنی فرهاد حسن زاده
تصویر جلد کتاب هویج بستنی

کتاب هویج بستنی

معرفی کتاب هویج بستنی

کتاب هویج بستنی نوشتۀ فرهاد حسن زاده است. این مجموعه داستان کوتاه را نشر افق برای نوجوان‌ها منتشر کرده است.

درباره کتاب هویج بستنی

مجموعهٔ هویج بستنی حاوی ۱۰ داستان طنزآمیز با مضمون اجتماعی است که در آن به مسائلی اشاره شده که مخاطبان حوزۀ کودک و نوجوان را بیشتر هدف قرار داده است؛ علاوه‌بر اینکه دقایقی لذت‌بخش را برایشان فراهم می‌آورد، چشم آن‌ها را به مسائلی که پیرامونشان در جریان است باز می‌کند و ذهن آنان را روشن می‌کند. داستان‌های کوتاه کتاب هویج بستنی برگرفته از اتفاق‌های ساده و روزمرۀ زندگی‌اند. فرهاد حسن زاده قصهٔ آدم‌های امروزی و وضعیت خانوادگی و اجتماعیشان را با زبان طنز به تصویر می‌کشد؛ پدر و پسری که اشتباهی کولر همسایه را به‌جای مال خودشان تعمیر می‌کنند؛ خانواده‌ای که آن‌قدر دنبال قبر عمهٔ مرحومشان در بهشت‌زهرا می‌گردند که تاج‌گلشان پرپر می‌شود، پسری که می‌خواهد به شهرستان سفر کند و به دوستش می‌گوید می‌خواهد با خانواده برود فرانسه و... .

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب هویج بستنی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

هویج بستنی مجموعه‌ای از داستان‌های جذاب و خواندنی است که برای مخاطب نوجوان نوشته شده است.

درباره فرهاد حسن‌ زاده

فرهاد حسن‌ زاده در سال ۱۳۴۱ در آبادان به دنیا آمد. او نوشتن را با نگارش نمایشنامه و داستان شروع کرد. در سال ۱۳۷۰ اولین کتابش به نام «ماجرای روباه و زنبور» را در شیراز چاپ کرد و از آن پس به‌شکل حرفه‌ای، قدم به دنیای نویسندگی در حوزهٔ ادبیات کودکان و نوجوانان گذاشت.

بخشی از کتاب هویج بستنی

«وسوسه هم شده بودم بدجور که حتماً آن فیلم لعنتی را ببینم. درسا می‌گفت خیلی خفن است و نمی‌شد بی‌خیالش شد. جلوی بابا و مامان که نمی‌شد نگاه کرد. زود اخم‌هایشان می‌رفت تو هم و گیر می‌دادند: «حالا وقت فیلم دیدنه؟ بجنب دختر! خیلی عقبی. همهٔ بچه‌های فامیل زدند جلو، تو از همه عقب افتادی.»

جوری این «عقب افتادی» را می‌گفتند که آدم فکر می‌کرد واقعاً عقب‌افتادهٔ ذهنی و جسمی و روحی و روانی است. من هم گاهی خر می‌شدم و می‌خواندم، گاهی هم نه. مثل آن شب که بی‌خیالی زده بود به کله‌ام و دلم می‌خواست چیزی نباشم که همیشه بودم. چیزی باشم، یعنی آدمی باشم که دوست دارد کاری را که خودش دوست دارد بکند.

آن شب بابا و مامان رفته بودند مهمانی؛ از آن مهمانی‌های خشک و بی‌آب‌وعلف، عین بیابان‌های سرد و یخ‌زدهٔ سیبری. از آن مهمانی‌هایی که همه‌اش باید زل بزنی به درودیوار و گوش بدهی به حرف‌های تکراری بزرگ‌ترها. نه دوستی، نه هم‌سن‌وسالی، نه یاری، نه دلداری، هیچ‌کس پیدا نمی‌شد که باهاش چهار کلمه حرف بزنیم. من هم درس را بهانه کردم و نرفتم. آن‌ها هم ازخداخواسته گفتند: «اره. تو عقبی. تو خیلی عقبی. خونه بمونی و بخونی بهتره.»

وقتی رفتند، دست‌هایم را از خوشحالی به هم مالیدم و رفتم توی آشپزخانه. یک بسته چیپس تنوری و یک لیوان نوشابه و یک‌کاسه تخمهٔ آفتاب‌گردان و یک بشقاب میوه برداشتم. همه را گذاشتم توی سینی و بردم توی اتاقم که هی نخواهم از پای فیلم بلند شوم و بروم دنبال خوراکی. لم دادم روی صندلی چرخ‌دار و پایم را هم انداختم روی میز، عین رئیس‌ها زُل زدم به مانیتور.

فیلم اولش ترسناک نبود، یعنی چیزی نداشت که دلت را چنگ بزند و قفلت کند پای خودش. توی دلم به درسا خندیدم. «این بود فیلم خفنت؟ ما رو اُسکل گیر آوردی؟»

اما یواش‌یواش و آهسته‌آهسته دیدم مثل شکلات آب شدم و ولو شدم رو صندلی و صدای تخمه‌خوردنم نمی‌آید. تکانی به خودم دادم و سعی کردم لبخند بزنم و از جو فیلم بیایم بیرون. درست مثل بچهٔ آدم نشستم و خندهٔ بی‌صدایی هم تحویل خودم دادم که یعنی من شادم و از این حرف‌ها.»

" بِـیلـی! "
۱۴۰۲/۰۸/۱۱

🎻✨️___ مطالعه نسخه الکترونیکی ___✨️🎻 مجموعه داستان های کوتاه از فرهاد حسن زاده به نام هویج بستنی! و صد البته از ناشر محبوب من یعنی "نشر افق" این کامنتی که میبینید توی 1402/8/11 شروع به نوشتنش کردم و در تاریخ 1402/8/12 تمومش

- بیشتر
scorpion
۱۴۰۲/۰۸/۱۱

کتاب واقعا زیبایی هست که چند داستان کوتاه ولی بامزه و قشنگ رو تقریبا با جزئیات کامل بیان میکنه ، به طوری که میتونه کلا کلمه (داستان کوتاه) رو از یادتون ببره. در مورد کتاب یک چیزی که نظر خواننده رو

- بیشتر
Narges
۱۴۰۲/۰۸/۱۱

دو داستان اولش که باحال و جذاب بود. پیشنهاد می‌شود.

یومی ؛
۱۴۰۲/۰۹/۰۵

از این نوع کتابا بود که یه خنده ریز رو لبات میورد همین که داخل یک داستان باز داستان های مختلف داشت جالب بود نوع نوشتنش و جلدش هم خیلی جالب بود

همچنان خواهم خواند...
۱۴۰۲/۰۸/۱۲

به نام خدا مجموعه داستان‌های کوتاه با حال و هوای زیبا، گاهی ترسناک و اغلب طنز و مثل کارهای دیگه‌ی فرهاد حسن‌زاده خوب و لذت‌بخش از مطالعش لذت ببرید

5650165149
۱۴۰۲/۰۸/۱۲

عالی

کاربر 6901822
۱۴۰۲/۰۸/۱۱

بسیار عالی.

majedeh
۱۴۰۲/۱۱/۰۳

برای تعریف همین بس که یک شبه تمومش کردم . ایرانی اصله . 👏🏻

سین تین
۱۴۰۲/۰۸/۱۵

چند داستان کوتاه و بسیار بسیار بسیار ساده !!

نسرین
۱۴۰۲/۰۸/۱۲

سه داستان اول کتاب رو خوندم،ساده ،روان وازمسایل روزمره داستانهای زیباوگاه خنده داریست،من لذت بردم،ممنون ازطاقچه

آدم بعضی‌وقت‌ها بدون اینکه خودش بخواهد مثل برگی درون جوی آب می‌افتد و خودش نمی‌تواند تصمیم‌گیری کند و جریان آب او را با خودش می‌برد.
Book
باید مثل بچهٔ آدم می‌نشستم پای درسم و کتاب را عینهو ساندویچ گاز می‌زدم و مغزم را پر می‌کردم از علم و دانش و معرفت.
علاقه بند
خیلی سعی کرد نخندد، موفق هم شد. ولی من نتوانستم شنگولیت خودم را نشان ندهم. از پله‌ها صدای حرف و پا می‌آمد. گوش تیز کردم. آزیتا و مامانش برگشته بودند. گفتم: «بابا، اومدن. برم به‌شون خبر بدم که ما چه آدم‌های خوبی هستیم؟» ته‌خنده‌ای نشست روی لبش. گفتم: «برم؟ برم بگم؟» گفت: «برو! ولی به‌شون نگو ما چه آدم‌های گیجی هستیم.» صورتش اخم و خنده را با هم داشت. این حالتش را دوست داشتم. یک‌جورهایی شبیه دوتا چیز باحال بود که با هم ترکیب خوشمزه‌ای بودند؛ مثل هویج‌بستنی.
:›
آدم بعضی‌وقت‌ها بدون اینکه خودش بخواهد مثل برگی درون جوی آب می‌افتد و خودش نمی‌تواند تصمیم‌گیری کند و جریان آب او را با خودش می‌برد.
مسعود
از این تبعیض متنفر بودم. کارهای سخت و خرحمالی مال مردها بود و کارهای نرم‌افزاری و گلدوزی و خیاطی مال خانم‌ها
" بِـیلـی! "
مامان گفت: «برو. فقط اگه نتونستی بگیری، زود بیا که یه خاکی تو سرمون بکنیم. وای به حالت اگه بابات عصبانی بشه!» گفتم: «چقدر شما آدم رو امیدوار می‌کنین! خوبه شما رو ببرن برا روحیه دادن به تیم ملی!»
" بِـیلـی! "
ای خدا! شیطونه می‌گه گوشی رو از بالای این پل‌هوایی بندازم پایین. چه خوب بود اون‌وقت‌ها که گوشی نداشتم. گوشم خواب بود از جنگ و جدال دنیا. راحت و بی‌دردسر بودم.
عشق کتاب
از این تبعیض متنفر بودم. کارهای سخت و خرحمالی مال مردها بود و کارهای نرم‌افزاری و گلدوزی و خیاطی مال خانم‌ها.
محمد
مثل آن شب که بی‌خیالی زده بود به کله‌ام و دلم می‌خواست چیزی نباشم که همیشه بودم. چیزی باشم، یعنی آدمی باشم که دوست دارد کاری را که خودش دوست دارد بکند.
setayeshmadah
کی فکر می‌کرد گوشت بشه کیلویی چهل‌هزار تومن؟ مرغ بشه کیلویی ده‌هزار تومن؟ فقط سه کیلو گوشت و سه‌تا مرغ و یه‌خورده جیگر شد صدوپنجاه‌هزار تومن.
hedayat
ــ حواست کجاست؟ آدم باید حواسش تو زندگی جمع باشه. مخصوصاً جاهای خطرناک و پرتگاه‌های مرتفع. تو زندگی روزمره هم پرتگاه زیاده. اگر حواست جمع نباشه، کلاه می‌ره سرت. فهمیدی؟
یاس ربیعی
اول جیغ کشیدم و بعد حس کردم شلوارم خیس شده. ای بابا! من و این کارها! کی شلوارم را خیس کرده بودم؟ فیلم را نگه داشتم و دقیق شدم. چیزی از پاچهٔ شلوارم می‌ریخت، آب نبود. رنگی بود. یعنی خون بود؟ تنم به لرزه افتاد.
دلداده سید علی
خاک بر سرت! حالا چه وقت خیار پوست کندن بود، دخترهٔ گاگول
دلداده سید علی
سال زمونهٔ به این گرونی! کی فکر می‌کرد گوشت بشه کیلویی چهل‌هزار تومن؟ مرغ بشه کیلویی ده‌هزار تومن؟ فقط سه کیلو گوشت و سه‌تا مرغ و یه‌خورده جیگر شد صدوپنجاه‌هزار تومن.
Mahshad
باید ببرمت دکتر. باید مغزت رو سونوگرافی کنن، ببینن راهش بازه یا نه. من که شک دارم.
عشق کتاب
تازه این بار می‌خواست درس «زندگی مشترک» هم بدهد. می‌گفت وقتی زن گرفتی، باید بلد باشی کولرت را سرویس کنی.
محمد
وسوسه هم شده بودم بدجور، که حتماً آن فیلم لعنتی را ببینم. درسا می‌گفت خیلی خفن است و نمی‌شد بی‌خیالش شد.
Chista
همیشه مامان‌ها نقش تاریخی‌شان را دیر بازی می‌کنند، وگرنه سهراب نباید به دست رستم کشته می‌شد.
Ailin_y

حجم

۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۶۲,۵۰۰
۱۸,۷۵۰
۷۰%
تومان