کتاب سال های سگی
معرفی کتاب سال های سگی
کتاب سال های سگی نوشتهٔ ماریو بارگاس یوسا و ترجمهٔ احمد گلشیری است. انتشارات نگاه این رمان معاصر از آمریکای جنوبی را منتشر کرده است.
درباره کتاب سال های سگی
کتاب سال های سگی حاوی یک رمان معاصر از آمریکای جنوبی است که نخستین رمان منتشرشده از داستاننویس و مقالهنویس مشهور اهل پرو و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات است. ماریو بارگاس یوسا یکی از معتبرترین نویسندگان نسل خود در آمریکای جنوبی است. این رمان در فضای یک مدرسهٔ نظامی روایت میشود. باتوجهبه اینکه یوسا خود مدتی در چنین مدرسهای درس خوانده، شاید نگاهی به گذشتهٔ خودش در آن دوران در عنوان کتاب نمود پیدا کرده است. این مدرسهٔ نظامی، نماد کل کشور پرو و ساختار اجتماعی آن است و یوسا در این کتاب مانند برخی دیگر از آثارش به نقد این جامعه و حاکمان گاه نظامی آن میپردازد. این اثر که در سال ۱۹۶۳ انتشار یافت، داستان نوجوانانی در یک مدرسهٔ نظامی در پرو است که تلاش میکنند از محیط خشونتبار و خصومتآمیز پیرامونشان جان سالم به در ببرند. فساد موجود در این مدرسهٔ نظامی، انعکاسدهندهٔ تباهیها و مشکلات بزرگتری در کشور یادشده است. کتاب حاضر دارای ساختاری پیچیده، روایت غیرخطی و راویان متعدد است. ارتش پرو پس از انتشار رمان «سالهای سگی»، صدها نسخه از آن را در مراسمی رسمی به آتش کشید و از بین برد.
خواندن کتاب سال های سگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکای جنوبی (پرو) و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ماریو بارگاس یوسا
ماریو بارگاس یوسا در ۲۸ مارس ۱۹۳۶ در آرکیپا در پرو به دنیا آمد. ۱۰ سال اول زندگیاش را در بولیوی و با مادرش گذراند. پس از اینکه پدربزرگش مقام دولتی مهمی در پرو به دست آورد، همراه با مادرش در ۱۹۴۶ به سرزمینش بازگشت. دوران کودکی او با تلخی سپری شد. در ۱۴سالگی پدرش او را به دبیرستان نظام فرستاند که تأثیری ژرف بر او نهاد. او در رشتهٔ هنرهای آزاد دانشگاه لیما فارغالتحصیل شد و سپس از دانشگاه مادرید در رشتهٔ ادبیات مدرک دکترا گرفت. سبک خاص نوشتنش تقریباً در انحصار خودش بوده و همین سبب شده است او را «آقای رمان» لقب دهند. در ایران بهلطف ترجمههای «عبدالله کوثری»، نام ماریو بارگاس یوسا طنینانداز شد. از آثار این نویسنده میتوان به «سالهای سگی»، «گفتوگو در کاتدرال»، «جنگ آخرالزمان»، «مرگ در آند»، «سورِ ُبز»، «چرا ادبیات»، «عیش مدام»، «عصر قهرمان»، «سرگذشت واقعی آلخاندرو مایتا»، نمایشنامهٔ «بانویی از تاکنا» اشاره کرد.
بخشی از کتاب سال های سگی
«دلم به حال مردنی میسوزه، دیشب یهریز ناله میکرد. پیچیدمش لای پتوم و حتی بالشِ خودمو گذاشتم روش، اما یهنفس ناله میکرد. هر چند وقت یهبار انگار حال خفگی بهش دست میداد و نالههاش جگر آدمو کباب میکرد، تموم آدمهای آسایشگاهو بیدار کرده بود. قبلا کسی توجهی به نالههاش نداشت، اما حالا همه انقدر عصبی بودن که شروع کردن به فحش دادن و بد و بیراه گفتن به من، «ببرش از اینجا بیرون و گر نه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی.» من هم از همون جا از روی تختم هرچی از دهنم در میاومد گفتم. اما نصف شب که شد دیگه قابل تحمل نبود. من هم مثل بقیه خوابم میاومد و مردنی یهریز صدای نالهش بلندتر میشد. دست آخر چند نفرشون از جا بلند شدن و همونطور که پوتینهاشون دستشون بود اومدن بالای سر تخت من. من دلم نمیخواست با تموم دسته در بیفتم، چون به هر حال همه حالمون خراب بود. این بود که از روی تخت بلندش کردم، بردمش توی حیاط و همون جا ولش کردم، اما لحظهای که سرمو برگردوندم حس کردم داره دنبالم میآد، و مجبور شدم سرش داد بکشم: «گم شو، ماچهسگ، نیا دنبال من.» اما مردنی همینطور دنبال من میاومد و اون پاشو که درد میکرد بالا گرفته بود، بیزبون خیلی تلاش میکرد به من برسه.
این بود که بلندش کردم، بغلش کردم، بردمش توی مزرعه و همون جا لابهلای علفها گذاشتمش روی زمین و یه مدتی گردنشو ناز کردم، بعد راهمو کشیدم اومدم، این بار دیگه دنبالم نیومد. اما خوب نخوابیدم. راستش، اصلا نخوابیدم. درست وقتی خوابم میبرد، خود به خود چشمهام باز میشد و به یاد اون زبونبسته میافتادم و علاوه بر اون عطسه هم میکردم، چون وقتی مردنی رو بردم بیرون توی حیاط پوتینهامو نپوشیدم، پیژامهم هم سوراخسوراخ بود و گمونم باد سردی هم میاومد، شاید حتی بارون هم گرفته بود. زبونبسته، مردنی، اون بیرون داشت یخ میزد، آخه خیلی هم سرمایی بود. بیشتر شبها کفرشو بالا میآوردم چون غلت میزدم و پتو از روش کنار میرفت، یهکم خرخر میکرد و پتو رو با دندونهاش میکشید رو خودش یا غلت میزد خودشو به پای تخت میرسوند تا با گرمای پاهام گرم بشه، سگها خیلی باوفان، از قوم و خویشهای آدم با وفاترن، شکی ندارم. مردنی دورگهس، یعنی ترکیبییه از انواع سگها، اما قلبش از طلاس. یادم نمیآد کی سر از مدرسه نظام در آورد. یقین هم دارم که کسی اونو نیاورده اینجا، یه روز از اینجا رد میشده اونوقت تصمیم میگیره بیاد تو یه نگاهی به اطراف بکنه. خوشش اومده بنابرین موندگار شده. شاید هم وقتی ما وارد شدهیم اینجا بوده، شاید اصلا بومیِ لِئونسیو پرادوِه. اولین بار که چشمم بهش افتاد خیلی ریزهمیزه بود. مرتب میاومد توی آسایشگاه ما، یعنی همون روزهایی که ما رو توجیه میکردن. خیال میکرد خونهشه، اگه یکی از چهارمیها وارد میشد، به طرفش حمله میکرد و پارس میکرد.»
حجم
۴۲۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۵۵۹ صفحه
حجم
۴۲۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۵۵۹ صفحه
نظرات کاربران
اثر را دو روزه خواندم، دوران امتحانات، نمیتوانم قضاوت کنم که دافعه ی دوران امتحانات باعث شد سرم را بکنم در کتاب یا جاذبه ی خود اثر مرا اسیر/اثیر خود کرد. هرچه بود مجذوب تکثر گرایی یوسا در این
کتابهای یوسا فهم من از رمان رو به کلی تغییر داد. تسلطش به گذر زمان و رشد دادن شخصیتها، و بازگشتهاش در طول زمان بینظیره. این کتاب اگر ترجمهی بهتری داشت، جذابتر هم میشد. اگر از این نویسنده کتابی نخواندهاید، همراه این کتاب،
یکی از بهترین کتابایی که به عمرم خوندم (البته من چاپیشو خوندم) ترجمش خیلی خوبه ولی اوایل کتاب یکم گنگه چون سبک روند داستان هنوز دست ادم نیس جلوتر گنگیش از بین میره.
داستان به شدت جذاب و گیرا طراحی شده است. شخصیت ها همگی واقعی به نظر می رسند و داستان هایشان مزه ی تلخی و شیرینی را با هم دارد. از آن کتاب هایی که به اصطلاح زمین نمی گذارید. تنها
یکی از بهترین کتاب هایی که تا الان خوندم
عالی عالی عالی!! هرچی بگم کم گفتم! شیوه روایت و شخصیتپردازی نویسنده فوقالعادهس! شاید اوایل داستان، فهم روابط شخصیتها و پیشروی قصه، مبهم باشه ولی حوصله کنید و ببینید که چقدر لذت میبرید! البته که دست مترجم هم درد نکنه.
نمیشه گفت دقیقا کجای قصه بهتره چون کل داستان یه جور خاصی آدم رو جذب میکنه. من این کتاب رو خیلی دوست داشتم
کتاب واقعا فوق العاده ایه حتما بخونینش
یکی از بهترین رمان هایی که تو عمرم خوندم . نظیر نداره
اوایل کتاب خیلی برام مشقت بار پیش رفت!😑اسامی سخت که مرتب با هم قاطی میشدن و هر کس علاوه بر اسمش لقب هم داشت،اواسطش دیگه واقعا خسته شده بودم ولی ادامه دادم و وقتی کتاب تموم شد چققققد از خوندش