دانلود و خرید کتاب تابان، برج استخوان شیوا مقانلو
تصویر جلد کتاب تابان، برج استخوان

کتاب تابان، برج استخوان

نویسنده:شیوا مقانلو
انتشارات:نشر نیماژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تابان، برج استخوان

کتاب تابان، برج استخوان نوشتهٔ شیوا مقانلو است. نشر نیماژ این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان معمایی.

درباره کتاب تابان، برج استخوان

شیوا مقانلو در کتاب تابان، برج استخوان روایتی از زندگی دکتر «تابان رودکی» را بیان کرده است. دکتر رودکی، باستان‌شناس معروف و موفق از طرف دوست قدیمی خود «شادی» به یزد دعوت می‌شود تا درمورد مرگ مشکوک پسرخالهٔ جوان او به نام «کاوه» تحقیق کند. شادی بر این باور است که مرگ کاوه به‌علت مصرف مواد مخدر نبوده است. تابان با پذیرفتن خواهش دوستش، وارد مارپیچی از اسرار پنهانی و رازهایی مخوف می‌شود. تمامی رازها در وقایع تاریخی و باستانی این منطقه ریشه دارد. تابان، هوش و دانش باستان‌شناسی و معماری بالایی دارد، اما کشف این اسرار کار راحتی نیست و او را دچار مخاطراتی می‌کند. آیا این باستا‌ن‌شناس می‌تواند معمای مرگ کاوه را حل کند؟ بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب تابان، برج استخوان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی معمایی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره شیوا مقانلو

شیوا مقانلو متولد سال ۱۳۵۴ در مشهد است. او مدرس، نویسنده و مترجمی ایرانی است. او دارای مدرک کارشناسی و کارشناسی‌ارشد رشتهٔ سینما از دانشگاه هنر تهران است و فعالیت جدی‌ خود را در همان دوران دانشجویی آغاز کرده است. او سابقهٔ تدریس مباحث نظری سینما و ادبیات داستانی را در کارنامه دارد. مقانلو دانشجوی دکترای رشتهٔ فلسفهٔ هنر در دانشگاه آزاد (واحد علوم و تحقیقات مرکز) بود که در سال ۱۳۸۸ انصراف داد. فعالیت ادبی مقانلو با ترجمهٔ کتاب «زندگی شهری» و چاپ آن در سال ۱۳۸۲ آغاز شد. او اولین مجموعه داستان خود را به نام «کتاب هول» در سال ۱۳۸۳ به چاپ سپرد. از او بیش از ۳۰ کتاب تألیف و ترجمه به چاپ رسیده است. «تابان، برج استخوان»، «اسرار عمارت تابان»، «فانوس دریایی»، «آدم‌های اشتباهی» و «آن‌ها کم ازماهی ها نداشتند» از جمله آثار تألیفی این نویسنده است.

بخشی از کتاب تابان، برج استخوان

«اگر پدر گلابتون از امان‌الله می‌خواست تا پای پیاده به دروازهٔ شیراز برود و برگردد، یا تمام زمین‌های پدری‌اش را به نام دختر بزند، یا با خون امضا کند که بعد از او زن دیگری را به عقد خود درنمی‌آورد، این‌قدر حیرت نمی‌کرد. حیرتش آمیخته با انزجار بود، انزجار از تصویر غم‌آلود و مهیبی که در انتهای مراودهٔ مردانه‌شان به او عرضه می‌شد. هرچقدر هم از پیش به وضع غریب این خواستگاری و احتمال شرط‌وشروط‌های عجیبش واقف و راضی بود، باز فکرش به اینجاها نمی‌کشید. حالا بعینه می‌دید که نه چهرهٔ استخوانی پدر گلابتون نشانی از شوخی دارد، و نه نفس شرط‌وشروط موحشی که پیش پایش گذاشته بود.

اما امان‌الله تا همین جا و رسیدن به در سبز همین خانه هم کم با هم‌خون و هم‌کیشانش نجنگیده بود. پشت جملهٔ سادهٔ «خانواده‌ام گلابتونِ مسلمان را خواهند پذیرفت»، هفته‌ها جنگ‌وجدال پیدا و پنهان و تهدید به عاق شدن از شیر مادر و طرد شدن از تبار پدر و محرومیت از مال‌ومنال اجدادی نهفته بود.

اما امان‌الله برات ارزنده‌ای داشت که به پشتوانه‌اش پی عاشقی را تا انتها می‌گرفت. او پس از مرگ زودهنگام پدرش به‌خاطر وبا، درمقام بزرگ‌ترین نوهٔ خاندان چنان با درایت زمام امور را به دست گرفته و چرخ زندگی را چرخانده بود که تهدید به راندنش از همه‌چیز، بیشتر شوخی زبانی اطرافیانی بود که خودشان هم می‌دانستند نمی‌شود او را از چیزی محروم کرد مگر اینکه اول خودشان از زار و زندگی محروم شوند. امان‌الله حالا و در بیست و سه سالگی، نام نیک و کیسه‌های زر بازار مس را از صدقهٔ تلاش خودش داشت، و احترام و اعتماد مردم را از صدقهٔ نام پدر مکتب‌رفته و صاحب‌رأیش که عمر و سرمایه را خرج و خراج شهرش کرده بود تا شاید روزی به عظمت قدیم برگردد، اما عجلهٔ اجل باعث شده بود این همه را برای پسر بگذارد و برود. امان‌الله هرچه را پدرش برایش خواسته بود داشت، جز گلابتون که خودش می‌خواست.

و اگر یک اصل بود که امان‌الله جوان از روزها و سال‌ها کارِ بازار آموخته بود، چه پادویی دوران نوجوانی در حجرهٔ عموزاده‌ها و چه سکه شمردنِ اربابی در حجره‌های چنددهانهٔ خودش، همین بود که نه نقد را می‌شود به نسیه داد، و نه سود کم حاضر را به سود زیاد غایب. او به‌قصد قطعی گرفتن جواب مثبت از پدر گلابتون به این منزل آمده بود و بدون آن هم برنمی‌گشت. اگر هم برمی‌گشت، دوباره به همین حیاط برمی‌گشت! امان‌الله حتمی شدن وصال را به شرطی بودن احتمال تاخت نمی‌زد. اصلاً مگر مرگ خانهٔ آخر تمام آدمیان نبود؟ خودش و گلابتون هم روزی می‌مردند. سرنوشت روی پیشانی کدامشان امضا کرده بود که تا قبل از آن نفسِ آخر، دختری پیشکششان خواهد کرد؟ نه، از هر طرف که قپان می‌گذاشت، ترازو به‌سوی قبول شروط پدر سنگین‌تر بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۳۰۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۸۵,۰۰۰
۲۵,۵۰۰
۷۰%
تومان