کتاب پیرمرد و دریا
معرفی کتاب پیرمرد و دریا
پیرمرد و دریا یکی از مهمترین آثار ارنست همینگوی، نویسنده آمریکایی است. داستان پیرمرد و دریا، تلاشهای یک ماهیگیر پیر برای صید یک نیزهماهی بزرگ است.
پیرمرد و دریا برای ارنست همینگوی جوایزی مانند جایزه پولتیز و نوبل را به ارمغان آورده است. این اثر را با ترجمهی نازی عظیما میخوانید.
دربارهی کتاب پیرمرد و دریا
کتاب پیرمرد و دریا، مهمترین اثر ارنست همینگوی، داستان زندگی و تلاشهای سانتیاگو است. سانتیاگو، ماهیگیر پیر کوبایی است. او در طول ۸۴ روز گذشته، نتوانسته است حتی یک ماهی صید کند. اما یک روز در دل دریا و برای به دام انداختن یک نیزهماهی بزرگ، وارد جنگی بزرگ میشود. مبارزهای که مانند مبارزهی مرگ و زندگی است.
ارنست همینگوی با نوشتن رمان پیرمرد و دریا، به درجهی تازهای از آگاهی رسیده است. همینگوی تا پیش از این و در آثار دیگرش از زخم خوردن و ضعف و آسیبپذیری آدمهای سرسخت سخن میگفت اما اکنون از سرسختی یک پیرمرد ضعیف سخن میگوید. در انتهای کتاب هم نقدی از لیندا واگنر آمده است.
دربارهی ارنست همینگوی
ارنست میلر هِمینگوی (۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹) از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است. او از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی» شناخته میشود.
قدرت بیان و زبردستی همینگوی در توصیف شخصیتهای داستانی به گونه ای بود که او را پدر ادبیات مدرن لقب دادهاند.
همینگوی در طول زندگی خود آثار بسیاری نوشت که جوایزی را برایش به ارمغان آورد. بسیاری از آثار او مانند پیرمرد و دریا، تپههای سبز آفریقا، پاریس جشن بیکران، وداع با اسلحه و زنگها برای که به صدا درمیآیند به فارسی ترجمه شدهاند.
ارنست همینگوی در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ با شلیک گلوله اسلحه شکاری خودش، به زندگیاش پایان داد.
کتاب پیرمرد و دریا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
پیرمرد و دریا اثر کوتاه و زیبایی است که میتواند توجه علاقهمندان به آثار همینگوی و دوستداران رمانهای خارجی را به خود جلب کند.
جملاتی از کتاب پیرمرد و دریا
او پیرمردی بود که تنها با قایقی در گلفاستریم ماهی میگرفت و هشتاد و چهار روز میگذشت که هیچ ماهیای نگرفته بود. در چهل روز اول پسرکی همراهش بود. اما پس از چهل روز ماهی نگرفتن، پدر و مادر پسرک گفته بودند که پیرمرد سالائو یعنی بدبیارترین آدم روی زمین است و پسرک به دستور آنها به سراغ قایقی دیگر رفته بود و همان هفتۀ اول سه ماهی خوب گرفته بود. پسرک از دیدن پیرمرد که هر روز با قایقی خالی برمیگشت، غمگین میشد و همیشه میرفت تا در بردن گلولههای طناب یا چنگک، و قلاب و بادبان که دور دکل پیچیده بود، کمکش کند. بادبان با گونی آرد وصله شده بود و آنطور که بسته بود، به پرچم شکستی ابدی میمانست.
پیرمرد لاغر و نحیف بود و پشت گردنش چروکهای عمیق داشت. بر گونههایش لکههای قهوهای سرطان خوشخیم پوست بود که از تابش آفتاب بر دریای حاره عارض میشود. لکهها از دو گونهاش به پایین راه گرفته بودند، و بر دستانش داغ زخمهایی عمیق بود که از کشیدنِ طنابِ ماهیهای سنگین بهوجود آمده بود. اما زخمها همه کهنه بودند. به کهنگی شیارهای برهوت بیماهی.
پیرمرد همهچیزش پیر بود، مگر چشمانش که به رنگ دریا بود و شاد و شکستناپذیر بود.
همچنانکه از کنار ساحل که قایق لنگر انداخته بود راه بالا را گرفته بودند، پسرک گفت سانتیاگو، من نمیتوانم دوباره با تو بیایم. یککم پول جمع کردهایم.
پیرمرد به پسرک ماهی گرفتن آموخته بود و پسرک به او مهر میورزید.
پیرمرد گفت: نه، تو توی یک قایق خوششانسی، همانجا بمان.
ولی یادت هست که یکبار بعد از هشتاد و هفت روز ماهی نگرفتن؛ سه هفتۀ تمام چه ماهیهای درشتی گرفتیم؟
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
نظرات کاربران
یک جایی خواندم ارنست همینگوی زمانی که مشغول نوشتنِ پیرمرد و دریا بوده است ، بارها بَدحال شده و بعد از انتقالَش به بیمارستان ، پزشکان علت را دریازدگی تشخیص داده اند ، در حالی که او در زمانِ نوشتن
بهتره به چیزهایی که ندارم فکر نکنم، به جاش به چیزهایی که دارم فکر میکنم. من یه عالمه امید دارم بهتره به امید فکر کنم.... این بهترین جمله از کتاب بود. تلاش...امید و تلاش....
بهترین ترجمه این کتاب برای آقای نجف دریابندری ست. این نظر رو برای ترجمه نجف دریابندری مینویسم که متاسفانه توی طاقچه ارائه نشده. داستان یک پیرمرد ماهیگیر تنها رو روایت میکنه که یک پسر بچه کمک حالشه. توی این کتاب نباید دنبال
📚📖 ️هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست. انسان ها می گویند که اگر خوش شانس باشی بهتر است. اما من ترجیح می دهم که هوشیار باشم. چرا که وقتی شانس به سراغم بیاید از دستش نخواهم داد... #پیر مرد و
داستانی بسیار عالی، ساده و امید بخش که به دور از هرگونه حرف گزاف و پیچیدگی، تمام انسان ها را به مبارزه با مشکلات زندگی و پیشرفت در آن دعوت میکند. داستان ساده شروع میشود و ساده ادامه پیدا میکند
(اگر مردم بشنون که من با خودم حرف میزنم خیال میکنن دیوونم ولی برام مهم نیست چون خودم میدونم که دیوونه نیستم ...) عاشق مکالمه ی سانتیاگو با خودش بودم یا حتی با ماهی و دریا هم که حرف میزد برام جالب بود
عده ای از ماهیگیرها که قایق موتوری داشتند و پول آن را ازفروش کبد کوسه بدست آورده بودند دریا را(ال مار)که نامی مونث است میخواندند.ماهیگیران اغلب دریا را سلیطه ویا مکانی که دشمن داشت میدانستند.ولی پیرمرد دریا را بشکل یک
واقعا جالبه که ادبیات اقلیت وقتی فقط حتی به اسم فراگیر میشه به ادبیات عامه پسند تبدیل میشه. همه هم به به و چه چه میکنن. این فقط ی نظریه است ولی احتمالا درسته که اگه مخاطب عام نمیدونست این متن
در وصف این کتاب فقط یک چیز میشه گفت؛ رئالیسم و حقیقت دنیا؛ شاید از دید بقیه شکستی برای پیرمرد رخ داده باشه ولی برای خود اون موفقیتی والا بود؛ اینکه بعد از انجام ماموریتش تونست خوابی عمیق داشته باشه
وای من خیلی دوسش داشششتم.امیدواری پیرمرده خیلی روم تاثیر گذاشت و وقتی کوسه ها داشتن ماهیو تیکه تیکه میکندن انگار داشتن تیک تیکه از بدن منو میکندن😭