کتاب مفتش اعظم
معرفی کتاب مفتش اعظم
«مفتش اعظم» نوشته فئودور داستایوسکی (۱۸۸۱-۱۸۲۱)، نویسنده برجسته روس است. داستان «مفتش اعظم» در اصل پنجمین فصلِ کتاب پنجمِ رمان «برادران کارامازوف» است که به سبب ساختار و محتوای ویژه آن بارها به طور مستقل منتشر شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
او پیر مردی است تقریبا نود ساله، بلند بالا و با قامتی کشیده گام برمیدارد و چهرهای استخوانی دارد و چشمانی گود افتاده، که از آنها هنوز هم درخششی همچون شرارههای آتشین زبانه میزند. امروز در لباس باشکوهِ اسقفی خود نیست، در همان لباسی که دیروز هنگامی که او دشمنان کلیسای روم را به آتش میسپرد، در برابر مردم ظاهر گشته بود - نه، در این لحظه لباس کشیشی کهنه و زمختِ خود را به تن دارد. و دستیاران عبوس و خادمان و نگهبانان «مقدسِ» کلیسا با فاصله مناسبی او را دنبال میکنند.
او در برابر جمعیت متوقف میشود و از دور حوادث را زیر نظر میگیرد. مفتش همه چیز را میبیند، میبیند که چطور تابوت را جلوی پای او قرار میدهند، میبیند که چگونه آن دختر زنده میشود، و چهرهاش تیره و عبوس میگردد، ابروان پُرپشتِ خاکستریش را درهم میکشد، و از دیدگانش آتشی شوم زبانه میزند. دست دراز میکند و با انگشتش، او را به نگهبانانش نشان داده و دستور دستگیری او را میدهد. و بنگر: او از چنان قدرت و اقتداری برخوردار است و مردم چنان دستآموز و چاکرصفت شدهاند و چنان مطیعانه با ترسو لرز از او فرمان میبرند، که فورا از جلو نگهبانان به عقب میروند و راه را برای آنان باز میکنند. این مردان در میان سکوتِ مرگباری که به ناگاه حاکم گشته، او را میگیرند و میبرند. جمعیت در همین لحظه همانند تنی واحد، در برابر مفتشِ پیر تعظیم میکنند و همه در مقابل او به خاک میافتند، و او در سکوت، مردم را تبرک میکند و آهسته و با وقارِ تمام پیش میرود.
حجم
۷۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
حجم
۷۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب در توضیح فصل بازرس بزرگ از جلد اول برادران کارامازوف نوشته شده،لحظه ایی که ایوان شعری را(لفظ شعر را مترجم بکار برده) برای برادرش آلیوشا میخونه. بشدت پیشنهاد میشه چندین و چند بار بخونین ولی قبل آن برادران کارامازوف
شاهکار، همین و بس!
بی نظیر بود
ترجمه کتاب بسیار افتضاح بود انگار با گوگل ترجمه شده بود ، این اثر خوب خراب نکنید
نمیدونم چطوری همه نوشتن خوبه، شاید سر پولی که دادن به خودشون امیدواری میدن :) شایدم چون من کتاب خون نیستم ۳۰-۴۰ صفحه حرفای تکراری اون یارو پیرمردست من که حوصلم نکشید