کتاب بیگانه
معرفی کتاب بیگانه
کتاب بیگانه نوشتهٔ آلبر کامو و ترجمهٔ کاوه میرعباسی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. بیگانه رمان مشهور کامو درخصوص پوچی زندگی است. بیگانه ترجمههای مختلفی به زبان فارسی دارد اما کاوه میرعباسی سعی کرده این بار ترجمهٔ متفاوت و صحیحتری از این کتاب ارائه دهد.
درباره کتاب بیگانه
کتاب بیگانه داستان زندگی مردی بیعاطفه به نام مرسو که نگاهی متفاوت به زندگی دارد. مرسو بهدلیل قتلی که مرتکب شده است منتظر مراسم اعدامش است.
رمان بیگانه یکی از آغازهای شاهکار تاریخ ادبیات را دارد. کتاب با این جمله شروع میشود: «مامان امروز مُرد. شاید هم دیروز، نمیدانم. از آسایشگاه یک تلگرام رسید. «مادر فوت شده. خاکسپاری فردا. احترامات فائقه.» چیزی را معلوم نمیکند. شاید دیروز بوده.»
رمان بیگانه از دو بخش تشکیل شده است. در قسمت اول، شخصیت اصلی داستان در مراسم کفن و دفن مادرش بدون نشاندادن هیچ غمی شرکت کرد و بعد از آن در طول داستان متوجه این مسئله میشویم که این فرد بههیچ عنوان با اطرافیان و آشنایانش رابطهٔ عاطفی برقرار نمیکند و کاملا بیتفاوت است. مرسو از این روند راضی است و شکایتی ندارد. اما این روند زندگی و ارتباطش با اطرافیانش بعدها که در موقعیتی سخت قرار میگیرد به ضررش تمام میشود و در شرایطی او را به دردسر میاندازد و در این شرایط کسی نیست که به او کمک کند. در ادامه و در قسمت دوم محاکمهٔ مرسو را میخوانیم. در این قسمت او برای اولین بار در زندگیاش نتیجهٔ رفتار خشک و سردش با اطرافیان را میبیند.
کتاب بیگانه یکی از بهترین کتابهای آلبر کامو است. نوشتن این رمان در سال ۱۹۴۰ به پایان رسید اما در سال ۱۹۴۲ برای اولین بار با حمایت آندره مالرو و در انتشارات گالیمار به چاپ رسید و منتشر شد. آلبر کامو در این رمان احساس پوچی را به خواننده منتقل میکند و به سرگذشت یک زندگی کاملا پوچ میپردازد.
خواندن کتاب بیگانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای شاهکار دنیا پیشنهاد میکنیم.
درباره آلبر کامو
آلبر کامو در ۷ نوامبر سال ۱۹۱۳ در خانوادهای فقیر در الجزایر متولد شد. آن زمان الجزایر تحت استعمار فرانسه بود. پدرش کارگری فقیر بود و مادرش خدمتکار بود. آنها صاحب دو فرزند به نام «لوسین» و «آلبر» بودند، پدرش در جنگ کشته شد و مسئولیت نگهداری دو بچه بر عهده مادرش افتاده بود. کامو به خاطر خانوادهاش مدرسه را رها کرد و به کارگری مشغول شد. معلمش به استعداد او پی برد و او را به ادامه تحصیل تشویق کرد، و به او کمک کرد تا بتواند بورسیه تحصیلی شود. با وجود اینکه کامو یکی از متفکران مکتب اگزیستانسیالیسم است او همواره این برچسب خاص را رد میکرد. او در دانشگاه الجزیره تحصیل کرد و تا پیش از آنکه در سال ۱۹۳۰ گرفتار بیماری سل شود دروازهبان تیم فوتبال این دانشگاه بود. کامو در بعد از ظهر چهارم ژانویه ۱۹۶۰ و در سن ۴۷ سالگی بر اثر سانحهٔ تصادف نزدیک سن، در شهر ویلبلویل درگذشت.
به عقیدهٔ بسیاری او یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیستم و نویسنده کتاب مشهور بیگانه و مقاله جریانساز افسانهٔ سیزیف است. کامو در سال ۱۹۵۷ به خاطر آثار مهم ادبیاش که بهصورت واضح به مشکلات وجدان بشری در این عصر پرداخته است برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. آلبر کامو نخستین نویسندهٔ زادهٔ قارهٔ آفریقا است که برنده این جایزه شده است. او دو سال پس از بردن جایزهٔ نوبل در یک سانحهٔ تصادف درگذشت. در جیب کت او یک بلیط قطار استفاده نشده پیدا شد، او ابتدا قرار بود با قطار و به همراه همسر و فرزندانش به سفر برود ولی در آخرین لحظات پیشنهاد دوست ناشرش را برای همراهی پذیرفت تا با خودروی او سفر کند. رانندهٔ اتوموبیل و میشل گالیمار، دوست نزدیک و ناشر آثار کامو، نیز در این حادثه کشته شدند. آلبر کامو در گورستان لومارین در جنوب فرانسه دفن شد.
زمانی که کامو در حادثهٔ اتومبیل کشته شد، مشغول کار بر روی نسخهٔ اول رمان تازهای به نام آدم اول بود. به دوستی نوشته بود: «همهٔ تعهداتم را برای سال ۱۹۶۰ لغو کردهام. این سال، سال رمانم خواهد بود. وقت زیادی میبرد؛ اما به پایانش خواهم برد.» حادثهٔ اتومبیل زمانی پیشآمد که عازم پاریس بود تا کاری تازه را در زمنیه کارگردانی شروع کند.
بعد از مرگ کامو، همسر و فرزندانش حق تکثیر آثار او را در اختیار گرفتند و دو اثر باقیمانده او را منتشر کردند. اولین آنها کتاب مرگ شاد بود که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. دومین کتابی که پس از مرگ کامو منتشر شد یک اثر ناتمام به نام آدم اول بود که سال ۱۹۹۵ منتشر شد. آدم اول یک خودزندگینامه دربارهٔ دوران کودکی نویسنده در الجزایر است.
بخشی از کتاب بیگانه
«امروز توی دفتر سرم خیلی شلوغ بود. کارفرمایم محبتش گل کرد. پرسید آیا خسته نیستم و خواست سن مامان را بداند. گفتم «حدود شصت.» که یک وقت اشتباه نکرده باشم و نمیدانم چرا قیافهاش نشان داد خیالش آسوده شده و قضیه را خاتمهیافته دانست.
یک عالم بارنامه روی میزم تلنبار شده بود و بایست همهشان را بررسی میکردم. قبل از اینکه برای صرف ناهار بیرون بروم، دستهایم را شستم. ظهر از این لحظه خیلی لذت میبرم. غروب کمتر به دلم مینشیند چون حولهٔ گردانی که ازش استفاده میکنیم حسابی خیس است، تمام روز از آن استفاده کردهاند. یک روز این نکته را به کارفرمایم گفتم. جواب داد قبول دارد که اسباب تأسف است، اما بههرحال جزئی و بیاهمیت به حساب میآید. کمی دیر، نیمساعت ازظهرگذشته، همراه امانوئل که در بخش ارسال کار میکند، بیرون آمدم. دفتر مشرف به دریاست و کمی معطل شدیم تا، زیر آفتابِ سوزان بندر، محمولهها را تماشا کنیم. همان موقع، کامیونی با سروصدای گوشخراشِ زنجیرها و لولهٔ اگزوز از راه رسید. امانوئل پرسید «بریم دنبالش؟» و من پا به دویدن گذاشتم. کامیون ازمان سبقت گرفت و ما هم تعقیبش کردیم. در هیاهو و غبار غوطه میخوردم. دیگر چیزی نمیدیدم، فقط شوق لجامگسیختهٔ مسابقه را احساس میکردم و، میان جرثقیلها و ماشینآلات، بادبانهای رقصان بر پسزمینهٔ افق و بدنهٔ کشتیها که از کنارشان میگذشتیم، بال گرفته بودم. من زودتر به کامیون آویزان شدم و برقآسا بالا پریدم. بعد به امانوئل کمک کردم سوار شود. از نفس افتاده بودیم، کامیون، میان گردوخاک و آفتاب، روی آسفالت ناصافِ اسکله جستوخیز میکرد. امانوئل از خنده رودهبُر شده بود.»
حجم
۱۰۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
در ابتداش روندِ بی سر وصدایی که پوچ گرایی و اگزیستانسیالیسم رو به ما القا میکرد و انتهایِ فصل آخر یکدفعه مارو شوکه میکنه و این باعث میشه با شوقِ بیشتری فصل دوم رو بخونیم. در یک کلام فوق العاده بود
فوق العاده بود. واقعا دوستش داشتم ترجمه هم خوب و روان بود و نسبت به نشر دیگه ای که من مقایسه کردم، سانسور کمتری داشت
واقعا از اسمش مشخصه...داستان یک بیگانه(:
زیبا و هیجان برانگیز بود اونقدر زیبا انفاقات توصیف کرده بود که همزمان با شخصیت اصلی همه لحظات رو زندگی می کنی
من زیاد دوست نداشتم و چیزی ازش متوجه نشدم واسه همین تا آخر ادامه ندادم.
ترجمهش زیاد تعریفی نداشت اما بد نبود. داستان کتاب به نظرم معمولی بود و جذابیت زیادی نداشت. البته نیمهی دومش خیلی بهتر بود. در کل توقع بیشتری داشتم.