بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیگانه | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیگانه

بریده‌هایی از کتاب بیگانه

نویسنده:آلبر کامو
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۷۳ رأی
۳٫۵
(۷۳)
آن وقت فهمیدم آدمی که یک روز هم زندگی کرده باشد می‌تواند بی‌هیچ زحمت صد سال را در زندان سپری کند. آن‌قدر خاطره دارد که حوصله‌اش اصلاً سر نرود. از جهتی یک جور مزیت به حساب می‌آمد.
هنگامه
همه می‌دانند زندگی آش دهن‌سوزی هم نیست. از این نکته هم غافل نبودم که اول‌وآخرش فرق نمی‌کند در سی‌سالگی بمیرم یا هفتادسالگی چون مسلماً، در هر دو حالت، همواره مردان و زنانی دیگر به زندگی ادامه می‌دهند و این وضع تا هزاران سال بعد هم تعطیل‌بردار نیست. این مطلب مثل روز روشن بود. همیشه کسی که می‌مُرد من بودم، خواه الآن باشد، خواه بیست سال دیگر.
zahra
هیچ‌کس، هیچ‌کس حق نداشت برایش اشک بریزد. و من هم احساس کردم آماده‌ام همه‌چیز را از نو زندگی کنم. انگار آن خشم شدید وجودم را از پلیدی پاک کرده باشد، از امید تهی شده باشم، و در برابر این شب انباشته از نشانه‌ها و ستاره‌ها نخستین‌بار آغوش گشودم بر بی‌تفاوتی لطیف عالم. آن‌قدر او را شبیه خودم یافتم و سرانجام آن‌قدر برادر دانستمش که از خوشبختی لبریز شدم و هنوز هم احساس خوشبختی می‌کنم. برای آن‌که همه‌چیز خاتمه بگیرد، برای آن‌که کم‌تر احساس تنهایی کنم، فقط مانده آرزو کنم روز اعدامم خیلی‌ها به تماشا بیایند و نفرت‌شان را با فریاد نثارم کنند.
shakiba
مامان اغلب می‌گفت هیچ‌وقت آدم کاملاً بدبخت نیست.
هنگامه
در پاریس گاهی تا سه چهار روز با مُرده می‌مانند. این‌جا فرصت این‌جور کارها نیست؛ تا آدم می‌آید بفهمد چه مصیبتی پیش آمده، باید نعش‌کش خبر کند.
Riha Monra
همه‌چیز بی‌آن‌که در آن دخالتی داشته باشم رخ می‌داد. سرنوشتم را رقم می‌زدند بی‌آن‌که نظرم را جویا شوند.
Yas
پرسید آیا تغییر در زندگی برایم جالب نیست. جواب دادم محال است آدم بتواند زندگی‌اش را عوض کند و هر موقعیت لطف خودش را دارد
Yas
تازه، این یکی از باورهای سفت‌وسخت مامان بود که اغلب تکرار می‌کرد «بنی‌آدم یعنی بنی‌عادت.»
Afshin
. دلم می‌خواست بکوشم مؤدبانه، حتی با محبت، برایش توضیح بدهم که توی عمرم هرگز پیش نیامده به‌راستی از چیزی پشیمان باشم. همیشه دغدغه‌ام زمانِ حال یا آیندهٔ نزدیک بوده و فرصتی برای حسرتِ گذشته باقی نمی‌مانده.
Ali
در پاریس گاهی تا سه چهار روز با مُرده می‌مانند. این‌جا فرصت این‌جور کارها نیست؛ تا آدم می‌آید بفهمد چه مصیبتی پیش آمده، باید نعش‌کش خبر کند.
Riha Monra
شاید با اطمینان ندانم چه چیزی واقعاً برایم جالب است، اما کاملاً مطمئنم چه چیزی برایم جالب نیست.
ملیحه آهنگرها
چه‌طور می‌توانستم بدانم در چه حال است، وقتی بیرون از رابطهٔ بین جسم‌های‌مان که اکنون از همدیگر جدا افتاده بودند، چیزی ما را به هم پیوند نمی‌داد و یاد هم نمی‌انداخت.
محیا
آن وقت فهمیدم آدمی که یک روز هم زندگی کرده باشد می‌تواند بی‌هیچ زحمت صد سال را در زندان سپری کند.
abolfazl
«خب، بله، واسهٔ آزادی. از آزادی محروم‌تون می‌کنند.»
کاربر ۹۲۱۷۴۰۷
برای آن‌که همه‌چیز خاتمه بگیرد، برای آن‌که کم‌تر احساس تنهایی کنم، فقط مانده آرزو کنم روز اعدامم خیلی‌ها به تماشا بیایند و نفرت‌شان را با فریاد نثارم کنند.
پارمیدا
مامان امروز مُرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم.
حسن
موقعی قدر خوشبختی الآنت رو می‌فهمی که دیگه دیر شده.
ملیحه آهنگرها
زیرلب گفت به نظرش آدم عجیبی هستم و شاید به همین خاطر دوستم دارد و چه‌بسا روزی به همین علت از من بیزار شود.
ملیحه آهنگرها
گفت به نظرش آدم عجیبی هستم و شاید به همین خاطر دوستم دارد و چه‌بسا روزی به همین علت از من بیزار شود.
کاربر ۵۴۹۴۱۷۸
همه می‌دانند زندگی آش دهن‌سوزی هم نیست. از این نکته هم غافل نبودم که اول‌وآخرش فرق نمی‌کند در سی‌سالگی بمیرم یا هفتادسالگی چون مسلماً، در هر دو حالت، همواره مردان و زنانی دیگر به زندگی ادامه می‌دهند و این وضع تا هزاران سال بعد هم تعطیل‌بردار نیست. این مطلب مثل روز روشن بود. همیشه کسی که می‌مُرد من بودم، خواه الآن باشد، خواه بیست سال دیگر.
ملیحه آهنگرها
به تپش قلبم گوش می‌سپردم. باورم نمی‌شد صدایی که تمام عمر همراهم بوده ناگهان متوقف شود.
Abolfazl
مشکل اصلی این بود که چه‌طور وقت‌کُشی کنم. از لحظه‌ای که یاد گرفتم به خاطره‌ها بچسبم، دیگر اصلاً حوصله‌ام سر نرفت.
Melika.R
می‌گفت در حقیقت اصلاً روح ندارم و با هر چه انسانی است و با تمام اصول اخلاقی که به ابنای بشر دلگرمی می‌بخشد و آنان را از وسوسهٔ شرارت در امان نگه می‌دارد بیگانه‌ام.
Melika.R
اما همه می‌دانند زندگی آش دهن‌سوزی هم نیست. از این نکته هم غافل نبودم که اول‌وآخرش فرق نمی‌کند در سی‌سالگی بمیرم یا هفتادسالگی چون مسلماً، در هر دو حالت، همواره مردان و زنانی دیگر به زندگی ادامه می‌دهند و این وضع تا هزاران سال بعد هم تعطیل‌بردار نیست. این مطلب مثل روز روشن بود.
کاربر ۹۶۲۵۵۱۲
آخرین‌باری که به ییلاق رفته بودم خیلی وقت پیش بود و احساس می‌کردم چه‌قدر گردش در آن‌جا کیف می‌داد، اگر قضیهٔ مامان نبود.
Sajedeh
آدم همیشه از چیزهایی که نمی‌شناسد تصوری اغراق‌آمیز دارد.
She
همه‌چیز بی‌آن‌که در آن دخالتی داشته باشم رخ می‌داد. سرنوشتم را رقم می‌زدند بی‌آن‌که نظرم را جویا شوند. گاهی دلم می‌خواست حرف همه را قطع کنم و بگویم «هیچ معلومه این‌جا متهم کیه؟ متهم بودن مهمه. هر چی باشه من هم حرفی واسه گفتن دارم.»
کاربر ۶۸۸۴۱۲۳
پرسید آیا دوستش دارم. جواب دادم این‌جور سؤال‌ها بی‌معنی‌اند و گمان نمی‌کنم دوستش داشته باشم
MEHR AZIN
آسایشگاه سالمندان در مارنگو است، در هشتاد کیلومتری الجزیره. با اتوبوسِ ساعت دو می‌روم و عصر می‌رسم. این‌طوری می‌توانم شب بر بالینش بیدار بمانم و فردا غروب برگردم. از کارفرمایم دو روز مرخصی خواستم؛ عذرم به‌قدری موجه بود که نمی‌توانست موافقت نکند. ولی دلخوری از قیافه‌اش می‌بارید. حتی گفتم «تقصیر من که نیست.» جواب نداد.
حسن
فعلاً وضع جوری است که انگار مامان نمُرده؛ برعکس، بعد از خاک‌سپاری، می‌شود پروندهٔ مختومه و همه‌چیز رسمی‌تر جلوه می‌کند.
حسن

حجم

۱۰۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۱۰۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان