بریدههایی از کتاب بیگانه
۳٫۳
(۴۹)
آن وقت فهمیدم آدمی که یک روز هم زندگی کرده باشد میتواند بیهیچ زحمت صد سال را در زندان سپری کند. آنقدر خاطره دارد که حوصلهاش اصلاً سر نرود. از جهتی یک جور مزیت به حساب میآمد.
هنگامه
هیچکس، هیچکس حق نداشت برایش اشک بریزد. و من هم احساس کردم آمادهام همهچیز را از نو زندگی کنم. انگار آن خشم شدید وجودم را از پلیدی پاک کرده باشد، از امید تهی شده باشم، و در برابر این شب انباشته از نشانهها و ستارهها نخستینبار آغوش گشودم بر بیتفاوتی لطیف عالم. آنقدر او را شبیه خودم یافتم و سرانجام آنقدر برادر دانستمش که از خوشبختی لبریز شدم و هنوز هم احساس خوشبختی میکنم. برای آنکه همهچیز خاتمه بگیرد، برای آنکه کمتر احساس تنهایی کنم، فقط مانده آرزو کنم روز اعدامم خیلیها به تماشا بیایند و نفرتشان را با فریاد نثارم کنند.
shakiba
همه میدانند زندگی آش دهنسوزی هم نیست. از این نکته هم غافل نبودم که اولوآخرش فرق نمیکند در سیسالگی بمیرم یا هفتادسالگی چون مسلماً، در هر دو حالت، همواره مردان و زنانی دیگر به زندگی ادامه میدهند و این وضع تا هزاران سال بعد هم تعطیلبردار نیست. این مطلب مثل روز روشن بود. همیشه کسی که میمُرد من بودم، خواه الآن باشد، خواه بیست سال دیگر.
zahra
در پاریس گاهی تا سه چهار روز با مُرده میمانند. اینجا فرصت اینجور کارها نیست؛ تا آدم میآید بفهمد چه مصیبتی پیش آمده، باید نعشکش خبر کند.
Riha Monra
پرسید آیا تغییر در زندگی برایم جالب نیست. جواب دادم محال است آدم بتواند زندگیاش را عوض کند و هر موقعیت لطف خودش را دارد
Yas
همهچیز بیآنکه در آن دخالتی داشته باشم رخ میداد. سرنوشتم را رقم میزدند بیآنکه نظرم را جویا شوند.
Yas
مامان اغلب میگفت هیچوقت آدم کاملاً بدبخت نیست.
هنگامه
در پاریس گاهی تا سه چهار روز با مُرده میمانند. اینجا فرصت اینجور کارها نیست؛ تا آدم میآید بفهمد چه مصیبتی پیش آمده، باید نعشکش خبر کند.
Riha Monra
تازه، این یکی از باورهای سفتوسخت مامان بود که اغلب تکرار میکرد «بنیآدم یعنی بنیعادت.»
Afshin
. دلم میخواست بکوشم مؤدبانه، حتی با محبت، برایش توضیح بدهم که توی عمرم هرگز پیش نیامده بهراستی از چیزی پشیمان باشم. همیشه دغدغهام زمانِ حال یا آیندهٔ نزدیک بوده و فرصتی برای حسرتِ گذشته باقی نمیمانده.
Ali
همهچیز بیآنکه در آن دخالتی داشته باشم رخ میداد. سرنوشتم را رقم میزدند بیآنکه نظرم را جویا شوند. گاهی دلم میخواست حرف همه را قطع کنم و بگویم «هیچ معلومه اینجا متهم کیه؟ متهم بودن مهمه. هر چی باشه من هم حرفی واسه گفتن دارم.»
کاربر ۶۸۸۴۱۲۳
چهطور میتوانستم بدانم در چه حال است، وقتی بیرون از رابطهٔ بین جسمهایمان که اکنون از همدیگر جدا افتاده بودند، چیزی ما را به هم پیوند نمیداد و یاد هم نمیانداخت.
محیا
پرسید آیا دوستش دارم. جواب دادم اینجور سؤالها بیمعنیاند و گمان نمیکنم دوستش داشته باشم
MEHR AZIN
حجم
۱۰۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان