کتاب در غیاب بلانکا
معرفی کتاب در غیاب بلانکا
کتاب الکترونیکی «در غیاب بلانکا» نوشتهٔ آنتونیو مونیز مولینا با ترجمهٔ اشکان غفاریان دانشمند در نشر نیماژ چاپ شده است. آنتونیو مونیز مولینا یکی از نویسندگان ادبیات معاصر در اسپانیای امروز است که برندهٔ چندین جایزهٔ معتبر ادبی، از جمله پرمیو پلانتا در سال ۱۹۹۱ و جروزالم پرایز در سال ۲۰۱۳ شده است.
درباره کتاب در غیاب بلانکا
ماریو دلباختهٔ بلانکاست، اما تمام توجه و حواس بلانکا معطوف به هنر و هنرمندان است و همین مسئله زمینهساز بروز حسادت و ناراحتی در رابطهشان میشود. در این اثر، دیدگاه طبقههای مختلف جامعه دربارهٔ ازدواج و هنر مطرح شده و تقابل طبقات فرهنگی و اقتصادی گوناگون در رابطهٔ بلانکا و ماریو بهزیبایی هرچهتمامتر بهتصویر کشیده میشود. مولینا دغدغههای فرهنگی را وارد داستانهایش میکند، داستانهایی که از جنبههای مختلف روانشناسی، جامعهشناسی و فرهنگ عامه جای نقد و بررسی بسیار دارند. در غیاب بلانکا نیز از همین قاعده پیروی میکند.
کتاب در غیاب بلانکا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهایی که به نشاندادن تفاوتهای فرهنگی و طبقاتی میپردازند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب در غیاب بلانکا
«بلانکا هیچوقت قبل از تمیز کردن میز سیگار روشن نمیکرد و کم پیش میآمد اتاق غذاخوری را رها کند و، بدون تمیز کردن آشپزخانه و گردگیری، روی مبل لم بدهد و تلویزیون تماشا کند: در واقع خیلی کم پیش میآمد که بلانکا تلویزیون ببیند، مگر اینکه اخبار پخش میشد یا همان برنامهٔ عجیب و غریب آخر شب که پر از تصاویر مهیج و ریتمهای موسیقی متال بود، متروپولیس. در همین برنامه بود که یک بار گزارشی از یک نقاش پخش شد که بلانکا موقع آشنایی با ماریو با او بههم زده بود. حالا این زن جسور و ازخودمطمئن، در کمال بیشرمی، لباسهای بلانکا را پوشیده بود، همان لباس ابریشمی که حس نرمی پوستش را داشت، همان شلوار جین که آنقدر تنگ بود او را قدبلندتر و جذابتر نشان میداد، پابرهنه راه میرفت و کفشهای تخت بلانکا را کنار پایهٔ مبل رها کرده بود. زنی که بلانکا نبود، روی بالشی پهن که از چرم مشکی بود لم داده بود، تلویزیون میدید و سیگار هم میکشید، یا بهتر است بگوییم که سیگار را در دستش گرفته بود و بهکل فراموش کرده بود آن را بتکاند. اگر ماریو بهموقع نرسیده بود، دستش را میسوزاند یا خاکسترش را روی قالی میریخت که حتماً خرابش میکرد. نگاه ماریو، که مدام مشکوک بود و دنبال نشانههای ظاهری میگشت، روی پاهای او قفل شد. باریک و کشیده بود با خطهای ظریف از رگهای آبیرنگ که بین قوزک و انگشتانش کشیده شده بود. بااینکه پاشنهٔ پاهایش صاف صاف نبود، برای ماریو جای تعجب بود که هیچ نشانهای از ساییدگی یا زبری پوست روی پاشنههایش دیده نمیشود. نگاهش را جلوتر برد و چشمش به ناخنهایش افتاد که با لاک قرمزرنگ پوشانده شده بود. هیچوقت ندیده بود که بلانکا چنین کاری بکند. بلافاصله بهشک افتاد و ذهنش مشغول شد. ماریو حواسش به این چیزها نبود. بلانکا هم قبلاً مینالید که او هیچ توجهی نمیکند، نه به لباسهایی که میپوشد و نه به تغییر دکور ـ البته کار خاصی هم نمیتوانست بکند چون آنقدرها پول نداشتند ـ که تمام تلاشش را میکرد تا دستی به سروشکل روستایی و سادهاش بکشد. فکرش را که میکرد، مطمئن بود که بلانکا هیچوقت ناخنهای پایش را لاک نمیزد: همانطور که حافظهاش را بالا و پایین میکرد تا تصویر واضحتری پیدا کند، به فکر فرو رفت که رنگ هیجانآور قرمز روی ناخنهایش چقدر او را جذابتر میکند. چقدر همهچیز خوب بود اگر او ادای بلانکا را درنمیآورد و خود او میبود، اما این زن بلانکا نیست و نمیتواند هم باشد.»
حجم
۱۱۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۱۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه