کتاب بی پایانی
معرفی کتاب بی پایانی
کتاب بی پایانی نوشتهٔ بلقیس سلیمانی است. نشر چشمه این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بی پایانی
کتاب بی پایانی حاوی سرگذشت زوجی است که زندگی خود را صرف تحققبخشیدن به آرزویی دیرینه میکند. این زوج به نامهای «پریوش» و «بهمن» میخواهد عمارتی بهارثرسیده را به اقامتگاهی بومگردی تبدیل کند. گفته شده است که در رمان «بیپایانی»، نوعی نگاه انتقادیِ دقیق و تیزبین را تشخیص میدهیم که بیش از همه ناظر است به عناصر واپسگرا و مرتجعِ نهفته در فرهنگ ایرانی. در نوشتههای بلقیس سلیمانی، به موازات نگاه انتقادی یادشده، نوعی علاقه و شیفتگی را نیز نسبت به ساحتهای روشن و نظرگیر فرهنگ ایرانی احساس میکنیم. بهمن ابتدا تمایلی به عملیساختن این آرزو ندارد، اما بهمرور و بهواسطهٔ اصرارهای پریوش، با این آرزوی شیرینْ همراه و همدل شده و درصدد تحقق آن برمیآید. این چنین است که سفر پرماجرای پریوش و بهمن به لنجان و تلاشهایشان برای دایرساختن اقامتگاهی بومگردی در این روستای زیبا و کهن آغاز میشود. در این مسیر مشکلات فراوانی پیش روی این دو شخصیت سبز میشود؛ از جملهٔ این مشکلات، دشواریِ اخذ مجوز برای برپایی اقامتگاه از نهادهای قانونی مربوطه است. بخشهای قابلتوجهی از صفحات کتاب «بیپایانی» به شرح دستوپنجه نرمکردن پریوش و بهمن با مسئولان لنجانی برای اخذ مجوز اختصاص یافته است.
خواندن کتاب بی پایانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره بلقیس سلیمانی
بلقیس سلیمانی اول اردیبهشت ۱۳۴۲ در کرمان به دنیا آمد. در دانشگاه رشتهٔ فلسفه خواند و کارهای مختلفی را تجربه کرد. در رادیو فرهنگ، مدیر گروه مطالعات فرهنگی و فرهنگ عامه شد. مقاله نوشت. در دو فیلم سینمایی بازی کرد. ادبیات درس داد و به نقد و پژوهش ادبی پرداخت. او در سال ۱۳۹۵ موفق به دریافت نشان درجهیک هنری شد. این نشان را وزارت فرهنگ و ارشاد بر اساس سوابق هنری به هنرمندانی میدهد که تحصیلات دانشگاهی ندارند یا تحصیلات آکادمیکشان با سطح هنریشان برابری نمیکند. نشان درجهیک معادل مدرک دکتری است. کتابهای «بازی آخر بانو»، «خالهبازی»، «سگسالی»، «من از گورانیها میترسم»، «شب طاهره» و «بیپایانی» از آثار این نویسنده هستند. بلقیس سلیمانی جوایز و افتخارات گوناگونی را نصیب خود کرده است.
بخشی از کتاب بی پایانی
«چراغو اصلش لنجانی نبوده. جعفربیگ از یکی از سفرهایش به سیستان او را برای بچهپایی میآورد. اسمش هم در اصل چراغعلی نبوده. چیزی بوده تو مایههای جینگو که لنجانیها فیالفور عوضش میکنند و میگذارند چراغعلی و کمکم صدایش میزنند چراغو. در واقع جعفربیگ چراغو را برای رتقوفتقِ امورِ تکپسرش شاهرخبیگ که آن زمان پنج سال داشته از سیستان میآورد. این هم یکی از آن رسمهای عجیبوغریب بیگها و خانها بوده. اما برخلاف همهٔ خانها و بیگها، که با بچهپونشان مثل سگشان تا میکردند، شاهرخبیگ و چراغو از لحظهای که در عالم بچگی همدیگر را میبینند میشوند یار و همدمِ هم. البته حرفوحدیث دربارهٔ رابطهٔ آن دو فراوان بوده و هست. بعضی حتی اعتقاد دارند جعفربیگ به این دلیل چراغو را اخته کرده بوده که کارِ رابطهٔ مشکوک پسرش شاهرخبیگ را با نوکرش چراغو یکسره کند که موفق نمیشود. البته شاهرخبیگ از اولش هم غیرعادی بوده. از آن بچههای خیالاتی که لنجانیها به احترام بیگ بودنش به او میگفتند خیالاتی، وگرنه آدم مجنونی بوده. نه از آن مجنونها که نیاز باشد ببرندشان دیوانهخانه یا غلوزنجیرشان کنند، نه. از قضا بچهٔ درسخوانی بوده. دانشگاه هم رفته. آنهم کِی؟ زمانی که گویا فقط تهران دانشگاه داشته و حتی خانها بچههایشان را به دانشگاه نمیفرستادند. چراغو هم سرجهازیاش بوده. چهار سال با همین چراغو تهران بوده به بهانهٔ دانشگاه و حتی یکی دوبار که به فرنگ میرود هم او را با خودش میبرد. جعفربیگ که مثل اجدادش همیشه یک گام از خانها جلوتر بوده شاهرخبیگ را میفرستد تهران تا درس دکتری یا مهندسی بخواند. البته خانها دانشگاه را بهانه میدانند: جعفربیگ پسرش را برای معالجه فرستاده تهران یا حتی فرنگ، وگرنه شاهرخبیگی که بعدِ چهار سال از تهران برگشته هیچ توفیری با شاهرخبیگِ چهار سال قبل نداشته؛ همانجور خیالاتی و همانجور امردطور.»
حجم
۲۴۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
حجم
۲۴۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
نظرات کاربران
باتوجه به موضوع اصلی داستان انچنان که باید داستان ساخته و پرداخته نشده بود بیشتر به جزئیات بی اهمیت زندگی بهمن و پری پرداخته بود و درکل انسجام و هماهنگی کارهای قبلی نویسنده مثل پیاده و مارون و سگ سالی
کتابهای خانم سلیمانی متاسفانه طی گذر سالها عجیب داره ضعیف میشه انگار. این دو کتاب اخرشون رو با علاقه گرفتم که بخونم ،، هر دو ضعیف. این کتاب رو که حتی تمام نکردم .
بسیارعالی بود؛هم موضوع،هم قلم نویسنده وهم فراز وفرود داستان
انتظار بیشتری ازش داشتم ، اونقدر شگفت زده نکرد منو، معمولی، با یه پایان مسخره!
داستانی که فکر میکنی یه داستان معمولیه رفته رفته عحیب تر میشه و در عجیب ترین حالت ممکن تموم میشه
داستان جالبی بود که معمولی شروع شد و عجیب تمام شد. این پنجمین کنابی بود که من از خانوم سلیمانی خواندم و واقعا به سبک نگارش و داستان نویسی روان این خانوم علاقمند شدم. خواندن این کتاب را هم توصیه