دانلود و خرید کتاب صوتی خونمردگی
معرفی کتاب صوتی خونمردگی
کتاب صوتی خونمردگی نوشته الهام فلاح، نویسنده جوان ایرانی است که با صدای گرم و روان محسن بوالحسنی منتشر شده است. الهام فلاح در کتاب خونمردگی تجربه جدیدی از روایت را نشان میدهد که در آن حقیقت ودروغ درهمآمیخته شده است.
درباره کتاب خونمردگی
کتاب خونمردگی ماجرای عشق است. عشقی آتشین و پرهیجان میان پسری به اسم عامر و دختری به نام ابتسام که در جنوب ایران زندگی میکنند اما جنگ باعث میشود فاصلهای بین این عاشق و معشوق بیفتد، به طوری که اتفاقات شخصیت و حوادث زندگیشان را بسیار تغییر میدهد.
زمان داستان از روزگار جنگ ایران و عراق آغاز میشود و به زمان حال میرسد و هر چه رمان جلوتر میرود شنونده با حقایق تکاندهندهتری روبه رو میشود. پردهها کنار میروند و چهره اصلی آدمها مشخص میشوند و به تدریج خواننده درمییابد که چه کسی حقیقت و چه کسی دروغ میگوید.
لهجه و لحن جنوبی در اثر بسیار پررنگ است و یکی از ویژگیهای منحصربهفرد این اثر اقلیمی محسوب میشود محسن بوالحسنی در اجرای لهجه بسیار توانمند عمل کرده است.
خونمردگی با چنین ساختار روایی و فضایی سعی دارد بیدرنگ و با قصهگویی جهانی خلق کند که گذشتهها در آن بازآفرینی میشوند و به هویتهای لایهلایه و پیچیده آدمها بعد دیگری میبخشند و در پایان پرده فرومیافتد و همهچیز آشکار میشود و در نهایت چهره کریه جنگ است که خود را نشان میدهد.
شنیدن کتاب خونمردگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خونمردگی
اِبتسام نگران و دستپاچه کاغذ را تا کرد و چپاند توی پاکت. گرفت سمت اُمریحان. اُمریحان کنج قالی را بالا کشید و پاکت را لاپوشاند.
شروع کرد به تابتاب دادن هیکل درشت و فرسودهاش. هر تابی که میخورد بوی حنای تازه و تُرشی عرقش بیشتر بلند میشد. چشمهای درشتی داشت که دو کنج انتهایش کشیده بود پایین و سر دماغ گوشتالودش را کهولت خم کرده بود سمت لبها.
«ها، میبینی خاله؟ حالا شدُم عجوزه. طفل صغیر لَفته و ریحان به دندان گرفتُم و نگذاشتُم بره تحت ید عبدالطاهر کِنانی بد کِردُم؟ بد کردُمِش فرستادُم مدرسه تا درس بوخونه؟ بد کردُم لیل تا فجر بادش زدُم و جای ریحان لایلایش کردُم؟ تو بگو. بد کردُم؟ او موقع که اخویش دل به ریحان سپرد و همه پشتش کردن، کجا بود محبت ای شیخعبدالطاهر که خون لفته حلالِ عشیرهایها کرده بود؟»
چانهٔ گرد پیرزن که به لرزه میافتاد طرح خالکوبی سبزشدهٔ چانهاش جان میگرفت و به رقص میآمد.
ابتسام بیهوا پرسید «حالا عامر باید بره چِنانه؟»
اُمریحان تندی گفت «کجا بره؟ مگه اُمریحان مُرده باشه. میخواد بره عاموشِ ببینه، بره. اما عین باقی رزمندههایی که خانهٔ عبدالطاهر میرن و نفس تازه میکنن. اُمریحان کی رو داره که ای پسر هم بره بلاد غربت؟ که سرش همو بلا بیاد که سر ابویش آمد؟ ایهمه جوان تو همین مملکت درس نمیخونن؟ زن نمیگیرن؟ اولادشان نمیشه؟ بعدِ ایهمه سال پیرمرد زباننفهم یادش افتاده به ابتر بودنش؟»
پیرزن اینها را که میگفت، دلش خنک شده باشد انگار، اشکش بند آمد. دست کشید به چشمهاش. ابتسام اما توی عالم خودش بود. یکباره از جا بلند شد. عبا سر کرد و رفتنی گفت «خاله برو سرتو بشور. همیقدر حنا به موهات مانده بسه.»
ابتسام که به خانه رسید صدای قیلوقال پدرش از پشت در میآمد. داخل رفت. نَجلا سرش گرم شستن کهنههای زردمالشدهٔ دوقلوها بود و فینفینش بهراه. باز همان دعوای همیشگی. محمد دِریساوی که چشمش به ابتسام افتاد نهیب زد که برود بچهها را بپوشاند. ابتسام پا تند کرد سمت اتاق. پدر باز صدا بالا برد.
«به خداوندیِ خدا مرد نیستُم اگه یهبار دیگه ای بحثها رو توی خونه راه بندازی و نرُم دست یه زن دیگه رو نگیرُم و نیارُم خونه.»
ابتسام بچه را زمین گذاشت و از اتاق بیرون رفت. لب نَفنوف که هم بلند شده بود و هم گشاد، گیر کرد به سر انگشت پایش. سکندری خورد و قبلِ آنکه با صورت زمین بخورد محمد دریساوی دستش را گرفت.
«ها؟ چهته؟»
زمان
۹ ساعت و ۲۹ دقیقه
حجم
۵۳۰٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۹ ساعت و ۲۹ دقیقه
حجم
۵۳۰٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
نویسنده کاملا ما را با داستان پرکشش و بسیار روانش همراه میکند ، انتخاب و اجرای راوی عالی
بسیار عالی ..چقد جزییات ب زیبایی گفته شده بود و چقد گوینده زیبا فضاسازی کرده ...عالی عالی
خیلی کتاب خوبی بود من به هرکسی پیشنهادش دادم خوند خوشش اومد مثل کتاب هرس توی ذهنم جاویدان شد 🌼
داستان کشش بسیار زیادی داشت و ارزش شنیدن رو داره اما کاملا یک کتاب ایرانیه چون پایانش کاملا قابل حدسه
داستان عشقی یک طرفه با پایان بندی قابل انتظار
داستان زیبایی که با خوانش جناب بوالحسنی جذابتر هم شده بود. نسخه چاپیش رو هم خریدم که داشته باشم
نشر چشمه و نوین کتاب فوق العاده اید ممنون