کتاب آزمون
معرفی کتاب آزمون
کتاب آزمون نوشتهٔ سیلون نوول و ترجمهٔ محمد غفوری است و نشر نیماژ آن را منتشر کرده است. آزمون قصهٔ مردی مهاجر است که در حال آزموندادن برای قبولی در ادارهٔ مهاجرت است تا بتواند برای خودش و همسر و فرزندانش اقامت بگیرد.
درباره کتاب آزمون
آزمون داستانی گیرا، پرتنش و درگیرکننده دارد. سیلون نوول بریتانیا را در آیندهای خیالی به تصویر کشیده است. ایدیر دندانپزشکی است که میخواهد به همراه همسر و فرزندش تابعیت انگلستان را بگیرد، پس باید به نمایندگی از آنها در آزمونی شرکت کند که آیندهشان را تعیین میکند. اما این آزمون یک آزمون ساده نیست.
آزمون را بهجرئت میتوان از هولناکترین رمانهای کوتاه عصر حاضر دانست. این کتاب با روایت آنتالوژیگونهاش کاری میکند که تصور کنید درحال خواندن نسخهٔ مکتوب یکی از اپیزودهای سریال آینهٔ سیاه هستید. جامع بودن این اثر را میتوان در مضامین مطرحشده در آن بهوضوح دید. نوول در اثری با حجمی چنین اندک، مفاهیمی همچون جبر و اختیار، فلسفه، آزادی، اعتقاد، نژادپرستی، عشق، سلطهٔ تکنولوژی و گاهی ایدئولوژیهایی در لایههای زیرین داستان را بهتصویر میکشد.
نوول با پیشکشیدن برخی مفاهیم، گاهی آزمون را به اثری سختخوان تبدیل میکند.
درنهایت اینکه خواندن آزمون به صبر و اعصابی قوی نیاز دارد. تصاویر و موقعیتهای بیرحمانه و جنونآمیز این داستان طوری بر روح و روان خواننده رژه میروند که فراموشکردن آن را به امری دشوار بدل میکنند. به همین دلیل، شاید این اثر عامهپسند نباشد، اما چنانچه آستانهٔ تحملتان دربرابر شکنجهشدن زیاد است، به هیچ عنوان خواندن یکی دو ساعتهٔ این اثر تکاندهنده را از دست ندهید.
خواندن کتاب آزمون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره سیلون نوول
سیلون نوول نویسندهٔ کانادایی را در جهان به واسطهٔ سهگانهٔ غولهای خفته، تنها انسان و خدایان بیدار میشناسند. او در سال ۲۰۰۳ از دانشگاه شیکاگو مدرک دکترای زبانشناسی خود را دریافت کرد و اکنون به عنوان رئیس سازمانی مرتبط با ترجمه در مونترال فعالیت میکند. آزمون در سال ۲۰۱۹ منتشر شد.
بخشی از کتاب آزمون
«سؤال شمارهٔ ۱: قدیس حامی ولز چه کسیست و چه تاریخی در تقویم به روز عید او منسوب شده است؟
جواب این سؤال را میدانم. سنت دیوید، یکم مارچ. همسرم «تیدیر» را هم در همین تاریخ ملاقات کردم. سالگرد آشناییمان همین روز است. آن روز را بهخاطر دارم. آمده بود دندانش را پُر کند که عاشقش شدم. نه عاشق خودش، هنوز نمیدانستم چه جور آدمیست و با آن دهان باز خیلی هم نمیتوانست حرفی بزند. عاشق دندانش شده بودم. دندان نیشش مشکل داشت و مینای دندانهای پایینش هم دچار رنگرفتگی شده بودند. دندانهایش شبیه بستنی ناپلی بود؛ دندان نیش ناپلی. این را همان لحظه فهمیدم.
چند هفته بعد، دوباره در کافهای همدیگر را دیدیم. از او اجازه گرفتم تا سر میزش بنشینم و او هم قبول کرد. یک ماه بعد ازدواج کردیم. اگر از او بپرسید چرا با من ازدواج کرده، میگوید که قبل از دیدن من درد داشته و من این درد را از او دور کردم. من فقط درد دندانش را درمان کردم. باقی دردهایش عمیقتر از آن هستند که دست من به آن برسد. او خیلی سختی کشیده و صبر کرده. اصلاً دلیل مهاجرتمان خود اوست.
پیش از سالگرد ازدواج، سالگرد آشناییمان را جشن میگیریم. گرچه ازدواج خواسته و انتخاب هر دوی ما بود، اما آن درد دندان و پُر کردن دندان کار خدا بود. خانه را تزئین میکنم و کف آشپزخانه را از گلبرگ گل رُز پر میکنم. گاهی آن لابهلا از گل لاله هم استفاده میکنم، اما به خودش چیزی نمیگویم. سال اولی را که در لندن گذراندیم، همسایهمان فکر کرد داریم روز سنت دیوید را جشن میگیریم. همسایهمان اهل ولز بود. شاید خندهدار باشد، اما دقیقاً از همان روز به صمیمیترین دوستان یکدیگر بدل شدیم و حالا این روز را در کنار هم جشن میگیریم. این سؤال نوعی نشانه است. امروز روزی فوقالعاده خواهد بود.
اولش خیلی خوب شروع نشد. همین که از راه رسیدیم، از من آزمایش گرفتند. از این مدل آزمایش متنفرم. اگر سرنگ دست خودم باشد، مشکلی با آن ندارم، اما وقتی آن طرفش باشم و به نوکِ تیز سوزن خیره شوم، حالت تهوع میگیرم. البته خیلی زود تمام شد و بعد هم فرستادندمان اینجا. عجب جایی! همیشه اسم ادارهٔ مهاجرت که میآمد، یاد ساختمانهای خاکستری و بدنور و دیوارهای کدر و بیروح میافتادم.
فکر کردم قرار است پشت نیمکتهای قدیمی مدرسه، درحالیکه آدامسی جویدهشده زیر جامیزش چسبیده آزمون بدهم، اما اینجا بیشتر به هتلی مجلل میماند؛ یک لابی زیبا، بینهایت زیبا، ترکیبی از سنت و مدرنیته و بافتی مرکب از فلز ضدزنگ و چوب ماهون. اینجا هم از همان کفشهای راحتی داشتند که در شهر خودمان داشتیم. تیدیر ازشان خوشش نمیآید، اما من دوستشان دارم. حسی را که زمین زیر انگشتانم دارد، دوست دارم. تازه رسیده بودیم و یک جفت کفش نو از میان انبوهی از کفشهای تروتمیز، نصیب هر کداممان شد.»
حجم
۱۵۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۵۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
داستانی به شدت دردناک، زیبا و نفسگیر. پساآخرالزمان و در عین حال وصف این روزهای ما. پیشنهاد میشه. نشر خوب هم ترجمهی دیگری از این کتاب منتشر کرده. مراقب باشید اشتباهی هردو کتاب رو همزمان نخرید. هر دو ترجمه خوبن و
واقعا ملاک مناسبی بودن برای یک جامعه چیست؟ معنای انسان خوب چیست؟ فداکاری در قبال اعضای خانواده یا جامعه یعنی چه؟ انتخاب بین عزیزترین افراد خانواده ممکن است؟ این هیولای سیاه خفته در هر کدام ما تا کی خفته خواهد
کتاب دلخراشی بود