دانلود و خرید کتاب در فاصله دو نقطه...! ایران درودی
تصویر جلد کتاب در فاصله دو نقطه...!

کتاب در فاصله دو نقطه...!

نویسنده:ایران درودی
انتشارات:نشر نی
امتیاز:
۴.۵از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در فاصله دو نقطه...!

کتاب در فاصله دو نقطه...! زندگی‌نامهٔ نقاش بزرگ ایران، ایران درودی، به قلم خود اوست که نشر نی منتشر کرده است.

درباره کتاب در فاصله دو نقطه...!

ایران درودی ۱۱ شهریور ۱۳۱۵ در نیشابور به دنیا آمد. کودکی او در دل طبیعت و در خانه‌ای بزرگ و در دامان خانواده‌ای فرهنگ‌دوست و اشرافی گذشت. او از همان کودکی با نقاشی، رنگ‌ها، طبیعت و عشق آشنا شد. هنگامی که بزرگ شد برای تحصیل در رشته‌ٔ نقاشی راهی اروپا شد. در اروپا بزرگانی چون سالوادور دالی را از نزدیک دید. سپس در یک مهمانی با همسر آینده‌اش آشنا شد و به او دل بست و همین حس باعث شد ایران از همسرش خواستگاری کند. با همسرش به ایران برگشت و در کشورش که تمام عشقش بود، شروع به کشیدن نقاشی‌ کرد. هرکدام از تابلوهای او صحنه‌ای از تاریخ و بزرگی ایران را پیش چشم خواننده متجلی می‌کنند. ایران در دوره‌ای می‌زیست و کار می‌کرد که بزرگان دیگری چون احمد شاملو و... نیز می‌زیستند و همین هم‌زیستیِ اهالی هنر و ادب با یکدیگر باعث شده بود هنر ایران در نقطهٔ اوج خود قرار بگیرد. ایران درودی در کتاب در فاصله دو نقطه روایت خود از تمام این سالیان را بازگو می‌کند؛ از کودکی، نوجوانی، تحصیل در اروپا، عشق، ازدواج، ایران، نقاشی، دوستی‌ها و رفاقت‌ها، مرگ دوستان و... .

در فاصله‌ دو نقطه اتوبیوگرافی ایران درّودی، نقاش ایرانی است. او در این کتاب ماجرای زندگی خود را از هنگام تولد شروع کرده است و نکته به نکته تمامی آنچه شخصیت وی را ساخته است به زبانی ساده بازگو می‌کند. لابه‌لای صفحات کتاب به مناسبت موضوع تصاویری از تابلوهای نقاش به‌چاپ رسیده است.

ایران درّودی در کتابش می‌نویسد: «تا این مرحله از زندگی دانسته‌ام که می‌باید کوله‌بار غم‌ها و دلتنگی‌ها را بر زمین گذارد و به استقبال آینده رفت حتی اگر این آینده یک روز یا یک ساعت یا فقط یک لحظه باشد. مطمئن هستم بهترین لحظه، لحظه‌ٔ بعدی زندگی‌ام خواهد بود. شاید لحظه‌ٔ بعدی، نوید خلق اثری باشد که هنوز نیافریده‌ام. ولی در لحظه‌ٔ بعدی، اثری به ابعاد آرزوهایم، اثری به رنگ عشق‌هایم، اثری به شفافیت تمام آینه‌ها، خلق خواهم کرد و سپس این اثر را در بالاترین نقطه‌ٔ آسمان بر خواهم افراشت تا تصویر تمامی این جهان در آن انعکاس یابد.»

ایرانْ ۷ آبان ۱۴۰۰ پس از یک دوره بیماری چشم از جهان فروبست و دنیا را با تمام عشقی که به آن داشت ترک کرد اما نقاشی‌هایش تا ابد بر این پهنه باقی می‌مانند و روایتگر عشق او به زندگی و کشورش خواهند بود.

خواندن کتاب در فاصله دو نقطه...! را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران خانم ایران درودی، نقاش برجستهٔ ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب در فاصله دو نقطه...!

«آن‌طرف خیابان روبه‌روی کاراوان، محوطه‌ای بود که به آن می‌گفتم ‌"یک جریب زمین خالی". نمی‌دانستم که واقعاً یک جریب کامل بود یا نه، ولی به‌هرحال پیش خودم این‌طور بود. یک محوطهٔ پارکینگ پر از چاله‌وچوله که هیچ ماشینی دیگر به خودش زحمت نمی‌داد توی آن بیفتد چون دلیلی نداشت که به آنجا برود. مغازهٔ بزرگ قدیمی پشت آن هم خالی بود. مومرز می‌گفت که قبلاً آنجا می‌شد ساندویچ هوکی با تخفیف گرفت. اسم‌های دیگر ساندویچ هوکی، ساب‌مرین، "پسر بیچاره"، "قهرمان" یا "آسیاب" بود و بستگی به منطقه‌ای داشت که در آن زندگی می‌کردید یا منطقه‌ای که پدر و مادرتان در آن به دنیا آمده بودند، مومرز دوران کودکی‌اش در اوهایو زندگی کرده بود و آنجا به آن هوکی می‌گفتند.

جلوی محوطهٔ "جریب خالی"، پمپ بنزین و مینی‌سوپر کوچکی بود. اولین روزی که از مدرسه برگشتم، پشت مغازه یک آپارتمان شیشه‌ای بزرگ، شبیه گل‌خانه کشف کردم. آپارتمان با شیروانی شیب‌دارش تا نزدیکی محوطهٔ پر چاله‌وچوله جلو آمده بود. برگ‌های گیاهان و درخت‌ها به دیوار شیشه‌اش چسبیده بودند. می‌توانستم وسایل زندگی و مبلمان چوب بامبو داخل آپارتمان را ببینم. حتماً کسی آنجا زندگی می‌کرد.

آن بعدازظهر، یک‌راست داخل مینی‌سوپر رفتم تا جنس‌هایش را ببینم. خوب است که همسایه‌ها را بشناسیم. جالب بود که در آن منطقه، تعداد مغازه‌ها بیشتر از تعداد آدم‌هایش بود. خیلی زود فهمیدم من تنها دختر بچه‌ای بودم که در محله‌ای که "نات‌استریت" جادهٔ "پل فریمن" را قطع می‌کرد، زندگی می‌کردم.

قفسه‌های مینی‌سوپر را نگاه کردم. همه‌چیز از آب‌نبات گرفته تا سوپ پیاز و عینک‌آفتابی و پوشک بچه توی قفسه‌ها به چشم می‌خورد. جالب بود که توی مینی‌سوپر به آن کوچکی چقدر جنس جا شده بود. رفتم پشت پیشخوان قهوه‌فروشی و یک قفسهٔ دونات، یک مایکروفر و یک یخچال کوچک پر از بستنی چوبی و ساندویچ‌های کوچک پیدا کردم. مردی مرا کنار زد و به‌طرف مایکروفر رفت و ظرفی پر از گوشت گاو و لوبیا و تخم‌مرغ توی آن گذاشت. بوی سیگار می‌داد، بوی سیگارش با بوی سیگاری که مومرز می‌کشید فرق داشت، اما به همان بدی بود. نفسم را حبس کردم و از راه دهان نفس کشیدم.»

hani_szn
۱۴۰۲/۰۵/۲۶

یک زندگینامه بسیار خواندنی و پرکشش از ایران درودی به قلم خود او. اگر هنرجو هستید و یا به هنر علاقه دارید اگر خوندن آثاری که راجع به زندگی هنرمندان و مسیری که برای هنرمند شدن طی کردن برای شما جذابیت داره

- بیشتر
الهه =)
۱۴۰۳/۰۴/۰۵

خانم درودی ای‌کاش زودتر با شما آشنا می‌شدم. تا به حال کسی رو ندیدم که انقدر عاشق باشه. عاشق زندگی، عاشق خانواده، عاشق کشورش، عاشق هویتش، عاشق خودش و... . از شما باید عشق رو یادگرفت. فکر نکنم باز هم

- بیشتر
کاربر ۲۰۰۴۷۴۹
۱۴۰۲/۰۹/۰۱

نویسنده کتاب رو عشق نوشته من یه جورایی لقب آنشرلی ایران زمین رو به ایشون میدم ولی بخشی از کتاب که طاقچه گذاشته رو من تو کتاب ندیدم🤔

meysamsun
۱۴۰۲/۰۷/۳۰

درجه یک 👌

Atita
۱۴۰۳/۰۴/۰۶

اگه مث‌ من حسودیتون نمیشه ، این کتاب باعث میشه با زندگی سرشار از عشق و تلاش و فراز و نشیب این بانوی مشهور و هنرمند آشنا بشید ... یک زیست غنی !‌ ...

پدرگفته بود: ــ کم دانستن خطرناک‌تر از هیچ ندانستن است.
الهه =)
به یاد دارم روزی در کودکی یک نقطه بر روی یک صفحهٔ کاغذ سفید گذاردم. آثارم به دنبال و در ادامهٔ این نقطه هستند تا روزی که آخرین نقطه را بگذارم... و به خواب هیچ‌کس نبودن فرو روم...! یک زندگی، چند اثر...، در فاصلهٔ دو نقطه...!
الهه =)
ــ شما خدا را چگونه توصیف می‌کنید؟ ــ من به آن جمله قدیمی معتقدم که «هرکس خدا را از چشم خویشتن می‌بیند».
الهه =)
در باور من، مشکل ناهماهنگی از زمانی بروز می‌کند که هیاهو و همهمه را می‌شنویم و صدایی که با درون ما همآهنگ است در میان سایر صداها گم می‌شود. ما هر چه را در مقابل دیدگانمان قرار می‌گیرد، با هم و به یکسان می‌نگریم و فرصت «انتخاب» را از دست می‌دهیم. فقط انسانهای برگزیده‌اند که زواید را نمی‌بینند و صدای حقیقت را با وجود هیاهوها می‌شنوند. نادرند کسانی که به ندای قلب خود گوش فرا می‌دهند و در مرداب، به رویش نیلوفر آبی می‌نگرند.
کاربر ۶۶۸۴۴۹۵
با آرزوهایم زندگی می‌کردم و با آنها افسانه‌وار روبه‌رو می‌شدم. انسانهایی که سپاس خوشبختی را دارند، شاعرانی هستند که با «واژه‌های لحظات زندگی» شعر می‌گویند.
کاربر ۶۶۸۴۴۹۵
دنیای شماتتها و قضاوتها را نمی‌شناختم، ولی غم مادر را از شنیدن جملاتی که نام من نیز در لابلای آنها شنیده می‌شد، از صورتش می‌خواندم و حسی از گناه سراسر وجودم را فرا می‌گرفت، در جایی به دلیلی... گناهکار بودم، شاید که گناهم در «موجودیتم» بود؟!
الهه =)
و سپس باور کردم: که این جهان پیشتر از اینکه به رنگهای اصلی یا مکمل، رنگ‌آمیزی شده باشند، رنگِ حسهای ما را به خود می‌گیرد.
الهه =)
باید بگویم، به طور کلی پدر و مادر، در مقابل خواستهای ما آزادمنشانه عمل می‌کردند. به مدارک اخذ شده در دبیرستان و نحوهٔ امتحانات و بعدها انتخاب رشتهٔ تحصیلی ما، کاری نداشتند. آنها امتیازی برای رتبهٔ شاگرداولی یا دریافت قدرنامه‌ای قائل نبودند. چرا که پدر باور داشت، انسانها نسبت به خمیرهٔ ذاتی و جوهر وجودی، در طول زندگی به دنبال ارزشها و فراگیریها می‌روند و ارزشهای نهفتهٔ خود را نسبت به هدفی که دنبال می‌کنند، بروز می‌دهند و برای این ارزشها مدرکی وجود ندارد، مگر شعور انسانها.
الهه =)
به هرحال خانواده بیشتر به نحوهٔ فراگیریها توجه داشت تا به امتیاز به دست آمده در این راه. آنها نگران بودند که مبادا به‌دست آوردن این تکه کاغذها، «هدف» قرارگیرد و بروز ارزشها به همین «کاغذها» محدود شود.
الهه =)
پس از دو سال هنوز با هیچ دانشجویی رابطهٔ دوستی نداشتم. در ناهارخانهٔ دانشگاه، دانشجویان معماری زشت‌ترین شوخیها را می‌کردند.
الهه =)

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۸۹ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۸۹ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان