کتاب قضیه متران پاژ
معرفی کتاب قضیه متران پاژ
کتاب قضیه متران پاژ نمایشنامهای نوشتهٔ الکساندر وامپیلوف و ترجمهٔ مژگان صمدی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب قضیه متران پاژ
الکسـاندر وامپیلـوف در اوت ۱۹۳۷، صدمین سالمـرگ بزرگترین شاعر روس ــ الکساندر پوشکین ــ به دنیا آمد. از این رو نام الکساندر بر او نهـادند. وامپیـلوف در اوت ۱۹۷۲، در حالـی که تنهـا ۲ روز به سـیوپنج سالگیاش مـانده بود در دریـاچهٔ بایکال غـرق شد. او علیرغم فرصت کمی که داشت تنها با نوشتن چهار نمایشنامهٔ بلند و سه نمایشنامهٔ کوتاه، انقلابی در نمایشنامهنویسی و تئاتر روسی به وجـود آورد. در تـاریخ نمـایشنامهنویسی روسیـه دورهای به نـام پساوامپیلوف معروف است.
وامپیلوف نمایشنامهٔ قضیه مترانپاژ را در ۱۹۷۱ نوشت، یعنی زمانی که نیم قرن از انقلاب اکتبر میگذرد و هجده سال از مرگ استالین که روشنفکران روس آن را امید و شروعی برای بازگشت به اهداف انقلاب و ایجاد اصلاحات فرهنگی میدانستند.
وامپیلوف در نمایشنامههایش از بعد اجتماعی زندگی قهرمانش شروع میکند و به رابطهٔ جامعه با انسان میپردازد؛ مثلاً در پسر بزرگ (۱۹۶۸) به یکی از معضلات قرن بیستم روسیه خصوصاً بعد از جنگ جهانی یعنی بیپدری، که خود وامپیلوف هم طعم تلخش را چشیده بود اشاره میکند، و در خداحافظی در ژوئن بیاعتنایی انسانها نسبت به هم و فراموش شدن مفهوم برادری به شکلی بسیار زیبا مورد توجه قرار میگیرد. در قضیهٔ مترانپاژ (۱۹۷۱) بیاعتمادی و بدبینی انسانها به هم، ترس از مافوق، ریا، حیلهگری و زرنگی در جامعهٔ تحت حاکمیت ایدئولوژی مورد توجه نمایشنامهنویس قرار میگیرد. در شکار مرغابی یکی از بزرگترین معضلات جامعهٔ شوروی ـ مشکل مسکن ـ رکود جامعه و درگیر بودن انسانها با کارهای روزمره و پیش پاافتاده مطرح میشود. در والنتینا بیعدالتی، عدم تساوی در برابر قانون و حاکمیتِ روابط به جای ضوابط در جامعه از موضوعات اصلی است.
نمایشنامهنویس سپس به بررسی نتیجهٔ این معضلات در سطح محدودتر ـ خانواده ـ میپردازد و بعد از آن به رابطهٔ انسان با خودش توجه میکند. میتوان گفت وامپیلوف راهحل معضلات اجتماعی را در نوع نگاه به انسان جستوجو میکند؛ گویی مشکلات اجتماعی را انعکاس آشفتگی درونی انسان میداند و نبودن تعادل و هماهنگی با جامعه را در نبودن تعادل درونی فرد.
خواندن کتاب قضیه متران پاژ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامه و ادبیات روسیه پیشنهاد میکنیم.
درباره الکساندر وامپیلوف
الکساندر وامپیلوف در ۱۹ اوت ۱۹۳۷ میلادی، صدمین سالمرگ بزرگترین شاعر روس ـ الکساندر پوشکین ـ به دنیا آمد؛ از این رو نام الکساندر بر او نهادند. او چهارمین فرزند خانواده از پدری بورات (بخشی از ساکنان سیبری) و مادری روس بود که هر دو معلم بودند. پدرش معلم ادبیات و مادرش معلم ریاضی بود. چندی قبل از تولد الکساندر، پدرش که دور از خانه به سر میبرد در نامهای به همسرش در مورد فرزندی که انتظارش را میکشیدند چنین مینویسد: «احتمال میدهم پسر باشد و میترسم که نویسنده شود چرا که مرتب خواب نویسندگان را میبینم».
الکساندر یک سال و نیم بیشتر نداشت که پدرش والنتین نیکیتیچ در مارس ۱۹۳۸ تیرباران شد. دههٔ سی، خصوصاً سالهای پایانی آن، برای روسها سخت، غمانگیز و پر از ترس و وحشت بود؛ دورانی که روشنفکران، ناعادلانه و به کوچکترین بهانه حبس و اعدام میشدند.
الکساندر به ادبیات و موسیقی علاقه داشت. او رشتهٔ ادبیات روسی را در دانشگاه ایرکوتسک سیبری تمام کرد و در دانشکدهٔ ادبیات گورکی مسکو ادامهٔ تحصیل داد. قصهنویسی را از سال اول دانشکده شروع کرد. نوشتههایش در روزنامههای ساوتسکایا مالادیوژ، ایرکوتسکی اونیورسیتت و لنینسکیی زاوتی به چاپ میرسید.
وامپیلوف در ۱۷ اوت ۱۹۷۲، در حالی که تنها دو روز به سیوپنجسالگیاش مانده بود، در دریاچهٔ بایکال غرق شد. او، علیرغم فرصت کمی که داشت، تنها با نوشتن چهار نمایشنامهٔ بلند و سه نمایشنامهٔ کوتاه، انقلابی در نمایشنامهنویسی و تئاتر روسی به وجود آورد. در تاریخ نمایشنامهنویسی قرن بیستم روسیه دورهای به پساوامپیلوف معروف است: نسلی از نمایشنامهنویسان متأثر از آثار او بهوجود آمد که پتروشفسکایا، اسلاوکین، کازانتسوف، رازاموفسکایا، ساکالوا، آرو و گالین از آن جملهاند.
در دوران شوروی نگاه ابزاری به انسان به مثابهٔ وسیلهٔ ساخت کارخانهها، نیروگاهها، رژهٔ نظامی و سرودهای انقلابی و انعکاس قهرمانیهای روزمره، نویسندگان را نیز تحت تأثیر قرار داده بود. مسلماً بسیاری از آنان با آمادگی کامل آثار سفارشی بیرون میدادند و از کار خود احساس رضایت هم میکردند، اما نویسندگانی هم بودند که کارشان در خدمت سرودهای پیروزی و رجزخوانیهای روزمره نبود؛ سرنوشت تسویتایوا، ماندلشتایم، اخماتوا، پلاتونف و... را یاد بیاوریم.
نقطهٔ قوت و نوآوری وامپیلوف در مقام نمایشنامهنویس در این نبود که درام او نسبت به استانداردهای زمان خودش پیچیدهتر و یا از نظر روانشناختی عمیقتر بود؛ نقطهٔ قوت او در این بود که نمایشنامههای او متفاوت بود. جنبهٔ اخلاقی وجود انسان و ارتباط متقابل میان ایدئال و واقعیت، ذهن وامپیلوف را به خود مشغول کرده بود، او تقابل میان اوج احساسات و عملگرایی، تقابل میان ویژگیهای والا و پستِ انسان معاصر، مبارزهٔ میان نیمهٔ زنده و نیمهٔ مردهٔ روح آدمی را موشکافانه بررسی میکرد و این امر اساس ایدهٔ هنری وامپیلوف و نو بودن سبکش را نشان میداد.
بعد از گذشت چند دهه از انقلاب اکتبر، به تدریج احساس رضایت و اطمینان به تزلزلناپذیری اساسِ نظام شوروی و امید به تحققِ «معیارهای لنینی در ساختار حزبی و دولتی» بهتدریج در جامعهٔ روسیه محو شده بود و دلسردی و ناامیدی از ایجاد «سوسیالیسم با حفظ کرامت انسانی» در حکومت توتالیتر جامعه را فرا گرفته بود. اولین نمایشنامهٔ بلند او، خداحافظی در ژوئن، در ۱۹۶۶ نوشته شد، یعنی تقریباً در انتهای دورانی از تاریخ شوروی که اُتّیپل نام گرفته است، دورانی که با مرگ استالین در ۱۹۵۳، به امید فرارسیدن «تابستان» شروع شد.
بخشی از کتاب قضیه متران پاژ
«پاتاپف: سلام! رادیوی شما کار میکنه؟
ویکتوریا: رادیو؟
پاتاپف : (بیصبرانه) رادیو!
ویکتوریا : مگه چی شده؟
پاتاپف : کار میکنه یا نه؟
ویکتوریا: رادیو را روشن میکند. صدای گزارشگر ورزشی که بازی فوتبال را گزارش میکند در اتاق میپیچد. پاتاپف وارد اتاق میشود و آرام به طرف رادیو میرود
صدای گزارشگر: زیر پای حسینوف، او به یانکین پاس میده، حالا یانکین به سمت راست زمین میآد...
پاتاپف: کنار رادیو میایستد و سراپا گوش میشود.
... بهش یورش میبرن. پاس میده... اما نه، پاس خوبی نیست. و حالا این شالیمفه که حملهشو آغاز میکنه... شالیمف توپ رو میفرسته... باز هم یه پاس ناموفق، دوباره توپ زیر پای حسینوف...
ویکتوریا: آها پس فوتباله، من فکر کردم...
پاتاپف: هیس!
گزارشگر... شالیمف رو جا میذاره...
ویکتوریا: شما منو ترسوندین...
پاتاپف : (با عصبانیت) ساکت!
گزارشگر... دو نفر از خط دفاع بهش یورش میبرن...
ویکتوریا: لااقل بشینین...!
گزارشگر... حسینوف توپ رو میفرسته به منطقهٔ جریمه و اونجا...
ویکتوریا: بفرمایین بشینین!
پاتاپف : (غضبناک) شما میتونین ساکت شین یا نه؟
گزارشگر... و اونجا متأسفانه هیچکسی نیست که توپ رو جمع کنه، هیچ کس به جز مدافعان تیم «تارپدو»... و این هم صدای سوت داور.... به این ترتیب نیمهٔ اول بازی بدون هیچ نتیجهای به پایان میرسه... صفر ـ صفر. بازیکنان دو تیم برای استراحت از زمین خارج میشن. شنوندگان عزیز ماهم موقتاً از شما خداحافظی میکنیم و بعد از یک ربع استراحت برمیگردیم تا ببینیم برندهٔ این بازی تماشایی و حساس بالاخره کدوم تیم خواهد بود.»
حجم
۴۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۴۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه روان و خوبی داشت،نمایشنامه کوتاه و جالبی بود،در کل در مورد اینه که حماقت میتونه هر کسی رو از راه به در کنه و نابودش کنه اما باز با این حال بعضیا هستن که از حماقتشون آگاه نیستن و