کتاب پسر بزرگ
معرفی کتاب پسر بزرگ
کتاب پسر بزرگ نوشتهٔ الکساندر وامپیلوف و ترجمهٔ مژگان صمدی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. در نمایشنامهٔ پسر بزرگ بوسیگین و سیلویا در شبی سرد در حومهٔ شهر دو دختر را بدرقه میکنند. بوسیگین و سیلویا به آخرین قطار نمیرسند تا به خانه برگردند؛ بنابراین دنبال سرپناهی میگردند تا شب را به صبح برسانند. این دو جوان تصادفاً وارد آپارتمان سارافانوف میشوند... .
درباره کتاب پسر بزرگ
جامعهٔ شوروی در دههٔ شصت، بعد از گذشت چند دهه تبلیغِ «زندگی اشتراکی» که در آن احساس مسئولیت فرد در برابر جامعه بر هر چیزی مقدم شمرده میشد و توجه به خواستهای فردی و مالکیت خصوصی منفور به حساب میآمد، به لاقیدی کشیده شد. شعار برابری و برادری حرف روز بود و روابط خصوصی، از جمله روابط خانوادگی، باید فدای منافع جامعه میشد تا هدف تکتک افراد پیشرفت جامعهٔ کمونیستی باشد.
در نمایشنامهٔ پسرِ بزرگ داستان از این قرار است که بوسیگین و سیلویا در شبی سرد در حومهٔ شهر دو دختر را که تنها چند ساعت است با آنان آشنا شدهاند، به امید گذراندن شبی خوش بدرقه میکنند؛ اما دخترها آنها را به خانه دعوت نمیکنند. بوسیگین و سیلویا به آخرین قطار نمیرسند تا به خانه برگردند؛ بنابراین دنبال سرپناهی میگردند تا شب را به صبح برسانند. سیلویا میگوید که پدر شوخ و سرحالی دارد؛ اما به هیچوجه او را درک نمیکند. بوسیگین هم میگوید که اصلا پدر ندارد. یکی از مسائل مطرح در ادبیات قرن بیستم شوروی، خصوصاً در نیمهٔ دوم آن یعنی بعد از جنگ دوم جهانی، موضوع بیپدری بود؛ چه عدم حضور پدر به دلیل مرگ یا طلاق و چه بیپدری معنوی به دلیل نبود رابطهٔ درست و منطقی پدر ـ فرزندی. بوسیگین از داشتن پدر محروم است و سیلویا از داشتن رابطهای درست با پدر. این موضوع و نیز بیاعتمادی مردم و بیتفاوتیشان نسبت به دو جوان، زمینه را برای به وجود آمدن ایدهٔ اصلی این نمایشنامه فراهم میکند.
این دو جوان تصادفا وارد آپارتمان سارافانوف میشوند و برای آنکه چند دقیقهای گرم شوند، با پسر نوجوان او، واسینکا، گفتوگو میکنند تا اینکه... .
خواندن کتاب پسر بزرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران خواندن نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
درباره الکساندر وامپیلوف
الکساندر وامپیلوف در ۱۹ اوت ۱۹۳۷ میلادی، صدمین سالمرگ بزرگترین شاعر روس، الکساندر پوشکین به دنیا آمد؛ از این رو نام الکساندر بر او نهادند. او چهارمین فرزند خانواده از پدری بورات (بخشی از ساکنان سیبری) و مادری روس بود که هر دو معلم بودند. پدرش معلم ادبیات و مادرش معلم ریاضی بود. چندی قبل از تولد الکساندر، پدرش که دور از خانه به سر میبرد در نامهای به همسرش در مورد فرزندی که انتظارش را میکشیدند چنین مینویسد: «احتمال میدهم پسر باشد و میترسم که نویسنده شود چرا که مرتب خواب نویسندگان را میبینم».
الکساندر یک سال و نیم بیشتر نداشت که پدرش والنتین نیکیتیچ در مارس ۱۹۳۸ تیرباران شد. دههٔ سی، خصوصاً سالهای پایانی آن، برای روسها سخت، غمانگیز و پر از ترس و وحشت بود؛ دورانی که روشنفکران، ناعادلانه و به کوچکترین بهانه حبس و اعدام میشدند.
الکساندر به ادبیات و موسیقی علاقه داشت. او رشتهٔ ادبیات روسی را در دانشگاه ایرکوتسک سیبری تمام کرد و در دانشکدهٔ ادبیات گورکی مسکو ادامهٔ تحصیل داد. قصهنویسی را از سال اول دانشکده شروع کرد. نوشتههایش در روزنامههای ساوتسکایا مالادیوژ، ایرکوتسکی اونیورسیتت و لنینسکیی زاوتی به چاپ میرسید.
وامپیلوف در ۱۷ اوت ۱۹۷۲، در حالی که تنها دو روز به سیوپنج سالگیاش مانده بود، در دریاچهٔ بایکال غرق شد. او، علیرغم فرصت کمی که داشت، تنها با نوشتن چهار نمایشنامهٔ بلند و سه نمایشنامهٔ کوتاه، انقلابی در نمایشنامهنویسی و تئاتر روسی به وجود آورد. در تاریخ نمایشنامهنویسی قرن بیستم روسیه دورهای به پساوامپیلوف معروف است: نسلی از نمایشنامهنویسان متأثر از آثار او بهوجود آمد که پتروشفسکایا، اسلاوکین، کازانتسوف، رازاموفسکایا، ساکالوا، آرو و گالین از آن جملهاند.
در دوران شوروی نگاه ابزاری به انسان به مثابهٔ وسیلهٔ ساخت کارخانهها، نیروگاهها، رژهٔ نظامی و سرودهای انقلابی و انعکاس قهرمانیهای روزمره، نویسندگان را نیز تحت تأثیر قرار داده بود. مسلماً بسیاری از آنان با آمادگی کامل آثار سفارشی بیرون میدادند و از کار خود احساس رضایت هم میکردند، اما نویسندگانی هم بودند که کارشان در خدمت سرودهای پیروزی و رجزخوانیهای روزمره نبود؛ سرنوشت تسویتایوا، ماندلشتایم، اخماتوا، پلاتونف و... را یاد بیاوریم.
نقطهٔ قوت و نوآوری وامپیلوف در مقام نمایشنامهنویس در این نبود که درام او نسبت به استانداردهای زمان خودش پیچیدهتر و یا از نظر روانشناختی عمیقتر بود؛ نقطهٔ قوت او در این بود که نمایشنامههای او متفاوت بود. جنبهٔ اخلاقی وجود انسان و ارتباط متقابل میان ایدئال و واقعیت، ذهن وامپیلوف را به خود مشغول کرده بود، او تقابل میان اوج احساسات و عملگرایی، تقابل میان ویژگیهای والا و پستِ انسان معاصر، مبارزهٔ میان نیمهٔ زنده و نیمهٔ مردهٔ روح آدمی را موشکافانه بررسی میکرد و این امر اساس ایدهٔ هنری وامپیلوف و نو بودن سبکش را نشان میداد.
بخشی از کتاب پسر بزرگ
«آپارتمان سارافانوف. در میان اشیاء خانه، مبلی کهنه و ویترین ظروف چشمگیر است. درِ ورودی آپارتمان، درِ آشپزخانه، درِ دو اتاق خواب و پنجرهٔ رو به حیاط با پرده پوشیده شده است. روی میز کولهپشتی پر از وسایل قرار دارد. واسینکا پشت میز نشسته و نامه مینویسد
واسینکا: (با صدای بلند نامهای را که نوشته، میخواند)... دوستت دارم، هیچوقت، هیچکس نخواهد توانست تو را آن طوری که من دوست دارم دوست داشته باشد. یک روز این را خواهی فهمید. دیگر خیالت راحت باشد. به چیزی که خواستی رسیدی: من از تو متنفرم. خدانگهدار. اس. و
نینا: از اتاق بیرون میآید. لباس خانه به تن و کفش راحتی به پا دارد. واسینکا نامه را در جیبش پنهان میکند
نینا: چرت و پرت نویسیات تموم شد
واسینکا: به تو چه مربوط
نینا: حالا برو پیغامتو بده دستش، بعدش بیا بگیر بخواب. پدر کجاست
واسینکا: من از کجا بدونم
نینا: نصفهشبی کجا رفته؟... (کوله پشتی را از روی میز برمیدارد) این چیه دیگه
واسینکا: سعی دارد کوله را از نینا بگیرد. درگیر میشوند
واسینکا: (کوتاه میآید) به هرحال وقتی که خوابت ببره، برش میدارم
نینا: (وسایل کوله را روی میز خالی میکند) این معنیاش چیه، ها؟... کجا میخوای بری
واسینکا: گردش دستهجمعی
نینا: پس این چیه؟ گذرنامهات رو واسهٔ چی برداشتی
واسینکا: به تو مربوط نیست
نینا: چه فکری به سرت زده؟... ها؟ مگه نمیدونی من دارم از این خونه میرم
واسینکا: من هم دارم میرم
نینا: چی
واسینکا: من دارم میرم
نینا: تو چته، زده به سرت
واسینکا: گفتم دارم از اینجا میرم
نینا: (ضمن نشستن) میدونی چیه، واسکا... تو یه آدم پستی، همین و بس. اگه میتونستم با دستام خفهات میکردم.»
حجم
۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه