دانلود و خرید کتاب آبی ماورای بحار شهریار مندنی پور
تصویر جلد کتاب آبی ماورای بحار

کتاب آبی ماورای بحار

انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آبی ماورای بحار

کتاب آبی ماورای بحار یازده داستان از شهریار مندنی پور است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. حادثه‌ٔ ۱۱ سپتامبر تاريخ سياست جهانی را به دو بخش تقسيم کرد: قبل از سيرده سپتامبر و بعد از آن. شهريار مندنی پور، به عنوان اولين داستان‌نويس ايرانی، در يازده داستان اين كتاب به اين واقعه پرداخته است و در هر داستان ديدی متفاوت از دريچهٔ شخصيت‌های درگير اين رويداد بر روی خواننده می‌گشايد.

درباره کتاب آبی ماورای بحار

الهام‌بخش یازده داستان کتاب آبی ماورای بحار،‌ واقعه‌ٔ یازده سپتامبر  است. در این حادثه، مردی خود را از بلندی به پایین پرت می‌کند و همین سقوط، دست‌مایه‌ٔ مندنی‌پور می‌شود برای آفریدن. در پس‌زمینه‌ٔ اغلب این داستان‌ها بن‌مایه‌ٔ سقوط و درهم‌کوبیده‌شدن هواپیما و ساختمان، خودنمایی می‌کند. نثر مندنی‌پور در این کتاب، هم‌چون دیگر کتاب‌هایش، به‌غایت شاعرانه و پرعاطفه و ریزنگارانه است؛ نثری که شاید برای داستان‌نویسی چندان مناسب نباشد. بااین‌همه، در عمده‌ٔ داستان‌ها، همین زبانِ به‌شدت شاعرانه اصلی‌ترین جذابیت را به اثر بخشیده است. 

پیش از هرچیز، عنوان داستان‌ها گیرایی و جذابیت خاصی دارد و وسوسه‌ٔ خواندن را به جان مخاطب می‌اندازد: 

چکاوک آسمان‌خراش 

صنوبر و زن خفته

شرح افقی جدول

آوای نیم‌شبِ چکه‌ها

میعادگاه مرغ قصاب

ارباب کلمات

سنگ غلتان خیابان غربی

 چوپان برج‌ها

آبچلیک‌ها

تعلیق ناباوری

پوست متروک مار

انعقاد ترس‌ناک زمان

 تاریخ نوشته‌شدنِ بیشترِ داستان‌ها در پای آن‌ها ثبت شده و شماری از آن‌ها حتی ساعت تمام‌شدن نوشتنشان را هم با خود دارند. بعضی از این داستان‌ها تا ساعت چهار و پنجِ صبح نویسنده‌شان را پای نوشتن نگه داشته‌اند و چنین نثر خیالین و پراحساسی را از او درخواسته‌اند. برخی داستان‌ها، پرابهام‌‌اند و پیچیدگی بیش‌ازحد دارند.

خواندن کتاب آبی ماورای بحار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های مندنی پور و نثر شاعرانه و خاص او پیشنهاد می‌کنیم.

درباره شهریار مندنی‌پور

شهریار مندنی‌پور در ۲۶ بهمن ۱۳۳۵ در شیراز به دنیا آمد. نخستین مجموعه داستان او به نام سایه‌های غار در سال ۱۳۶۸ منتشر شد. او مدت‌ها سردبیر هفته‌نامهٔ توقیف‌شدهٔ عصر پنجشنبه بود و هم‌اکنون در آمریکا به سر می‌برد.

او از مهم‌ترین نویسندگان نسل سوم داستان‌نویسی ایرانی محسوب می‌شود که داستان‌هایش به لحاظ فرم و زبان از اهمیت قابل توجهی برخوردار است. وی در دانشگاه‌های هاروارد و بوستون کالج تدریس کرده‌ است. «شرق بنفشه» از معروف‌ترین داستان‌های اوست.

کتاب‌‌های شهریار مندنی‌پور از این قرار هستند:

س‍ای‍ه‌ه‍ای غ‍ار. ش‍ی‍راز: ن‍وی‍د، ۱۳۶۸.

ه‍ش‍ت‍م‍ی‍ن روز زم‍ی‍ن. ت‍ه‍ران: ن‍ی‍ل‍وف‍ر، ۱۳۷۱.

م‍وم‍ی‍ا و ع‍س‍ل (م‍ج‍م‍وع‍ه داس‍ت‍ان). ت‍ه‍ران: ن‍ی‍ل‍وف‍ر، ۱۳۷۵. 

راز. با ن‍ق‍اش‍ی پ‍ژم‍ان رح‍ی‍م‍ی‌زاده. ت‍ه‍ران: س‍روش (ان‍ت‍ش‍ارات ص‍دا و س‍ی‍م‍ا)، ۱۳۷۶. 

م‍اه ن‍ی‍م‍روز. ت‍ه‍ران: نشر مرکز‏‫، ۱۳۷۶.

دلِ دل‍دادگ‍ی. ت‍ه‍ران: زری‍اب، ۱۳۷۷. 

ش‍رق ب‍ن‍ف‍ش‍ه. ت‍ه‍ران: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز، ۱۳۷۷. 

آب‍ی م‍اورای ب‍ح‍ار (ی‍ازده داس‍ت‍ان). ت‍ه‍ران: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز‏‫، ۱۳۸۲. 

ه‍زار و ی‍ک س‍ال. ت‍ه‍ران: آف‍ری‍ن‍گ‍ان، ۱۳۸۲. 

ک‍ت‍اب ارواح ش‍ه‍رزاد: س‍ازه‌ه‍ا، ش‍گ‍رده‍ا و ف‍رم‌ه‍ای داس‍ت‍ان ن‍و. ت‍ه‍ران: ق‍ق‍ن‍وس‏‫، ۱۳۸۳. 

عقرب‌کِشی

هفت ناخدا، مجموعه داستان، تهران، مرکز، ۱۳۹۹.

بخشی از کتاب آبی ماورای بحار

«در چشم‌انداز پنجره خانه، ساکت و سرد، چمنزار گستره بود، تا علف‌های بلند تپه که زرد شده بودند. و تپه مانند شکم زنی حامله بود، که پاهای کشیده‌اش را بر هم تابانده، و ساق‌های نیم‌تمامش می‌رسیدند به برکه.

اینجا چه بادهای مرهمی دارد را، اینجا زیر یخ آب‌هایش چه امنی دارد را، حق ندارد خراب کند!... اگر آن سر و دست ناراضی را اینجا خاک کند، آنها که گوشه کنارها خواب بوده‌اند، راه می‌افتند. دیگر سایه‌هایشان، روی پنجره اتاق خواب، لای لُختی صنوبرها، توی آب‌های روان زیر یخ...

نشسته پشت پنجره، دید ماشین سیاهی از کنار برکه، به موازات پاها نزدیک می‌شود. وقتی ماشین به جاده فرعی سوی خانه پیچید، دیگر شک نداشت. مثل روزهای گذشته، در را باز نمی‌کرد. رمقی نداشت برای تسلیت احمقانه‌ای که می‌خواستند به او بگویند، هر که که باشند، متنفر بود از تقلای از پیش قرار گذاشته‌شده‌شان تا او را مثل خودشان بکنند.

برکه با نیزاری تنک و برفک‌زده، طنین خاکستری دلگیری داشت. همین جا دوتایشان را دیده بود: برهنه به رنگ کافور، دست‌ها لای پاهای جمع شده به سینه، بر پهلو کنجله شده بودند. توی گوش یکی‌شان، حشره‌ای نادان، پیله بسته بود. شاید از سرما کرخت شده بودند. یا شاید هم در یک طور خواب زمستانی مخصوص خودشان هستند، اینها که مجاب نشده‌اند.

- من مجاب نمی‌شوم هرچقدر هم سعی کنی. نه! نه! نیاورش اینجا. نباید...

برخلاف تصورش، ماشین سیاه یک نعش‌کش بود. راننده پیاده شد. پشت به‌خانه، سیگاری گیراند. قصدی نداشت برای در زدن، یا رفتن. توده دود سیگارش با باد همیشگی، رانده شد به سوی خانه. احتمالن فکر می‌کرد خانه متروک است که حتا به این تنها پنجره‌ای که پرده‌اش باز بود، نظر نینداخت. ساعتش را نگاه کرد. بعد یک پایش روی سپر ماشین، ساعدش تکیه بر همین پا، بی‌حرکت ماند. شاید به تماشای اتاقک روی تپه:

اتاقک روی تپه متروک بود. «دیگر کسی یاد ندارد برای چه آنجاست و گذشته‌ها چه استفاده‌ای داشته...» به الوارهای سیاه‌شده بدنه‌اش، گزنه‌ها و حلزون‌های زنده و مرده چسبیده بودند. بی‌مصرفی‌اش، و سماجتش در گذر بادهای تند آخر زمستان‌ها، تنها یادگار مردمانی بود که زمان‌هایی دور در این ملک زندگی‌هایی داشته بودند. زمانی خلوتگاه دو عاشق بوده، شاید زمانی به یک فراری را پناه داده، سال‌ها بعد بلکه مخفیگاهِ پسربچه‌ای بوده... ولی همه اینها و هرچه که بوده، هیچ کس نفهمیده که همیشه از درز الوارهایش، مرگ خیره شد به این خانه... که پشت این پنجره‌اش، زن، نشسته بر صندلی چرخدار، با چشمان سرخ اما خشک، تمام روز و روزها را سپری می‌کند... علاقه‌ای نداشت خرگوشی را که شوهرش گفته بود در تپه لانه دارد و گاهی جست‌هایش بالاتر از علف‌هاست ببیند. اما تماشای ابرها...

دکتر بعد از چندین معاینه و عکس‌برداری گفته‌بود از نظر علم پزشکی او می‌تواند به خوبی راه برود. اما خود او بهتر از هرکس می‌دانست که پاهایش دیگر میلی و نیازی به حرکت ندارند. و همین صندلی چرخداری که زمانی مال دخترش بوده، بهترین همدم او خواهد بود تا آخر عمرش... که میلی و نیازی هم نداشت طولانی باشد، فقط تا وقتی که با این ته‌مانده وجودش بتواند فقط بفهمد این اتفاق‌ها یعنی چه و چرا...

- هیچ کس وقتی ملخ‌ها را آتش می‌زند شک می‌کند؟ ملخ‌ها فقط آفتند. هیچ معنایی ندارد که بهترین چیزها را ضایع می‌کنند... درست مثل ملخ، آن وحشی‌های قاتل را هم باید بدون یک ذره شک...

ابرها همیشه از آن‌سوی تپه‌می‌آمدند. سایه‌شان روی چمنزار می‌لغزید و سبزی زمستانی آن را تیره‌تر می‌کرد. غازهای مهاجر هم از آن سمت می‌آیند. سایه آنها هم شنا می‌کند در علف‌های بلند تپه که به سوی خانه خمیده‌اند. و پهنایشان طلایی می‌تابد از نور خورشید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۱۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۴۱۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان