دانلود و خرید کتاب اعترافات گرگ تنها ناصر ایرانی
تصویر جلد کتاب اعترافات گرگ تنها

کتاب اعترافات گرگ تنها

نویسنده:ناصر ایرانی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۲.۴از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اعترافات گرگ تنها

کتاب اعترافات گرگ تنها نوشتهٔ ناصر ایرانی وقایع‌نگاری زندگی نویسنده بین سال‌های ۱۳۱۶ تا ۱۳۵۳ است که نشر چشمه منتشر کرده است.

درباره کتاب اعترافات گرگ تنها

اعترافات گرگ تنها که زندگی‌نامهٔ ناصر ایرانی به قلم خودِ اوست، شامل ۲ جلد است. جلد اول از تولد او در سال ۱۳۱۶ تا اواسط دههٔ پنجاه هجری شمسی را در بر می‌گیرد و جلد دوم از اواسط دههٔ ۵۰ تا اوایل دههٔ هشتاد را؛ یعنی سال‌های نگارش این کتاب.

پس از مرگ ناصر ایرانی در آبان ۱۳۹۷ با تلاش‌ها و پیگیری‌های قاسمعلی فراست جلد اول اعترافات گرگ تنها مجوز انتشار گرفت که اکنون در نشر چشمه منتشر شده است. 

ناصر ایرانی با نام کامل ناصر نظیف‌پور ایرانی نویسنده، مترجم و نمایشنامه‌نویس مشهور ایرانی است.  او در آغاز ۱۴ سالگی عضو سازمان جوانان حزب توده ایران شد و در آغاز ۱۸ سالگی در تابستان ۱۳۳۴ شمسی از آن سازمان کناره گرفت. او در شب ۲ آبان ۱۳۹۷ شمسی در ۸۱ سالگی و پس از تحمل مدت‌ها بیماری درگذشت. از مشهورترین نمایشنامه‌های او می‌توان به «ما را مس کنید»، «کسالت‌بار»، «قتل»، «در پایان» و «حُفره» اشاره کرد. او با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و دفتر نشر فرهنگ اسلامی همکاری می‌کرده و در دههٔ ۷۰ هجری شمسی در نشریات بسیاری مطلب می‌نوشت. این کتاب شرح زندگی‌اش از زبان خودش است با قلمی جذاب و شیوا که شما را با خود همراه می‌کند. 

خواندن کتاب اعترافات گرگ تنها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به تاریخ اجتماعی ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اعترافات گرگ تنها

«هشتی خانه‌ای قدیمی. وسطش یک آب‌نمای کاشی. دورتادورش، روی دیوارها، کاشی‌های بزرگ که روی هر یک تک‌چهرهٔ خیالیِ یکی از پهلوانان و شاهان شاهنامه نقش بسته؛ رستم و زال و اسفندیار و سهراب و گودرز و گیو و کیخسرو و جمشید…

نمی‌دانم این هشتیِ خیال‌انگیز را در کجا و چه وقت دیده‌ام. تنها این را می‌دانم که از روزی که خودم را شناخته‌ام تصویر آن در ذهنم زنده بوده. بعدها، متعجب از دوام و تأثیر رؤیاپرورِ تصویر آن هشتی در ذهنم، چندین‌بار از بزرگ‌سالانِ خانواده‌ام پرسیدم نمی‌دانید چنین هشتی‌ای در کجا بوده، در چه خانه‌ای. و پاسخ تمامِ آنان این بود که در خانهٔ قدیمی‌مان در محلهٔ سنگلج. اگر پاسخ آنان دقیق بوده باشد، که لابد دقیق بوده، آن هشتی را باید تا دوسالگی‌ام دیده باشم.

من در هفتم مرداد یک‌هزار و سیصد و شانزده در محلهٔ سنگلجِ تهران به دنیا آمدم. احتمالاً در خانه‌ای قدیمی که چنان هشتیِ رؤیاپروری داشته. می‌گویند وقتی به دنیا آمدم فربه و سبزه‌رو بودم ــ چندان سبزه‌رو که خاله مریمم گفته بود: «اَه، این چیه که زاییده‌ای، ملک‌خانم؟» خاله مریمم آدمی را زیبا می‌دانست که سفیدرو باشد و چشم‌زاغ و فربه؛ و من از این سه معیارِ زیبایی فقط فربهی‌اش را داشتم که آن را هم پس از دورهٔ شیرخوارگی‌ام از دست دادم.

ملک‌خانم نام مادرم بود. مادر و خواهران و شوهرش وی را به این نام صدا می‌زدند، اما ما بچه‌هایش به او می‌گفتیم عزیز. من فرزند سومِ عزیز بودم ــ در واقع فرزند پنجم او. دو فرزندِ پیش از من، پیش از تولد من، مُرده بودند. هر دوی آنان پسر بودند و محسن نام داشتند. محسنِ اول در پنج‌سالگی به مرض حصبه مُرده بود و محسنِ دوم در هجده‌روزگی بر اثر استعمال تریاک. تعجب نکنید. خودش تریاک نخورده بود. طفلکی شبی گریه می‌کرده نمی‌گذاشته دیگران بخوابند و عزیز، که تشخیص داده گوش او درد می‌کند، به تجویزِ پدرم پشتِ گوش او تریاک می‌مالد تا آرام بگیرد. و او آرام می‌گیرد، تا ابد. بزرگ‌سالانِ خانواده‌مان می‌گفتند آن یک ذره تریاکی که عزیز به تجویزِ پدرم پشتِ گوش محسنِ دوم مالیده جذب بدن او شده و او را کُشته ولی بعید نیست که مرگش علت دیگری داشته. به‌هرحال جسد او را کسی به گورستان مسگرآباد می‌برد بی‌هیچ دنگ‌وفنگی چال می‌کند. گویا آن وقت‌ها دفن جسدِ بچه هیچ تشریفاتی لازم نداشته.

عزیز، که آرزوبه‌دل بوده پسری به نام محسن داشته باشد، تصمیم می‌گیرد نام مرا هم محسن بگذارد، ولی خاله مریمم مخالفت می‌کند. می‌گوید معلوم است که این اسم برای تو آمد ندارد، و پیشنهاد می‌کند نامم را ناصر بگذارند. عزیز هم، که خواهر حرف‌شنویی بوده، پیشنهاد وی را می‌پذیرد و من شدم ناصر.

دو سال بعد، رضاشاه تصمیم می‌گیرد آن بخشی از محلهٔ سنگلج را که خانهٔ ما در آن بود خراب کند تا به جای آن نمی‌دانم چه بسازد، اما چون روزگار به او اجازه نداد چیزی را بسازد که قصد داشت بسازد (یعنی ارتش‌های بیگانه به خاک ایران تجاوز کردند و وی را از تختِ سلطنت به زیر آوردند و پسر جوانش را روی آن نشاندند) ناگزیر ویرانه‌ای به جا ماند که پس از چندین و چند سال شد پارک شهر فعلی. خانوادهٔ من در محلهٔ شاهپور، در تهِ کوچهٔ بن‌بستِ نسبتاً پهن و کوتاهی اندکی پایین‌تر از میدان شاهپور، خانه‌ای رهن کرد و در آن‌جا مسکن گزید.

تصویر مطبوع دیگری که آن هم به نحوی زایل‌نشدنی در ذهنم حک شده است مربوط به همین خانهٔ رهنیِ پایین‌تر از میدان شاهپور است. از آن خانه تنها چیزی که در حافظه‌ام باقی مانده حیاطِ مربع‌شکل آن است. درِ حیاط را، که در تهِ کوچهٔ بن‌بست رو به خیابان شاهپور بود، در سال‌های بعد بارها و بارها از دور دیده‌ام و خوب به یاد دارم. این را هم به یاد دارم که دالان مسقفی خانهٔ رهنیِ ما را وصل می‌کرد به حیاط وسیع پُردرختی. در آن‌سوی حیاطِ وسیع پُردرختْ پلکان سنگی پهنی بود که تا ایوان بزرگی بالا می‌رفت.» 

niusha
۱۴۰۲/۱۱/۰۲

اطاله کلام و پرگویی بی دلیل و خودشیفتگی کم نظیر نویسنده متن را برای من آزاردهنده و ملال آور کرد. خدایش بیامرزاد ولی مرحوم ناصر نظیف پور ایرانی چنان داستانی از زندگی بی نقص خودش تعریف می کند که انگار

- بیشتر
جامعه‌ای که براساس اصول اخلاقی‌اش نوعی دایرهٔ کارهای مجاز رسم می‌کند هدفش بیش‌تر این است که افراد از آن دایره خیلی فاصله نگیرند نه این‌که اگر پنجهٔ پای‌شان را کمی از آن بیرون گذاشتند پای‌شان را از بیخِ ران قطع کند. در جامعه‌ای که اختیار و اداره‌اش به دست خشکه‌مقدس‌های بنیادگراست و آنان در کارِ سخت‌گیری اخلاقی به اندازه‌ای افراط می‌کنند که دایرهٔ کارهای مجاز از سوراخِ سوزن هم تنگ‌تر می‌شود یقین داشته باشید که مردم، خاصه جوانان که لطمه‌پذیرترند، افسرده می‌شوند و ریاکار بار می‌آیند و سرانجام نیز عصیان می‌کنند و اصول اخلاقی را پاک زیرِ پا می‌گذارند؛ حتی اصول اخلاقیِ عالی را که در مجاورتِ اصول اخلاقیِ ریایی کم‌وبیش می‌گندد (دریغا و دردا که جامعهٔ ما اکنون در شُرفِ ــ یا در حالِ ــ چنین عصیانی است). به بیان دیگر، ذره‌ای گناه اصلاً بد نیست و بی‌فایده نیست. دست‌کمش این است که نمی‌گذارد آدم به گناه کبیرهٔ تکبر و خودپسندی دچار شود.
shahram naseri
بازی هر کس نمایشگر صادق روحیهٔ اوست. آدمِ سخت‌کوش و پای‌بند به اصول اخلاقی، سخت‌کوشی و پای‌بندی‌اش به اصول اخلاقی را نمایش می‌دهد؛ آدمِ مردِ رندِ مفت‌بَر تا بتواند به تقلب متوسل می‌شود؛ و آدم خودنما به جای آن‌که در خدمت تیم باشد می‌کوشد جلوه‌گری کند.
shahram naseri
من هم نمی‌توانم نگویم که اُنس به طبیعت چه بهره‌ای نصیب انسان می‌کند ــ بهره‌ای که ما ایرانیان کم‌وبیش از آن محروم‌ایم زیرا با طبیعت خیلی اُنس نداشته‌ایم. امروز که هیچ، حتی در زمان‌هایی که طبیعت را این‌همه تصرف و تخریب و آلوده نکرده بودیم و در شهرهای آجری و سنگی و سیمانیِ زشت از آن دور نیفتاده بودیم خیلی با آن تماس بی‌واسطه و رابطهٔ عاطفی نداشتیم.
shahram naseri
نظام سیاسی‌ای که تمام راه‌های مخالفتِ مسالمت‌آمیز با خود را مسدود می‌کند و به مصلحانِ درون نظام اجازهٔ اصلاحاتِ دائم نمی‌دهد برای مبارزانی که طاقت‌شان طاق شده (و لابد روزی می‌رسد که طاقتِ تمام مردم طاق می‌شود) چاره‌ای باقی نمی‌گذارد جز توسل به مبارزهٔ قهرآمیز و انقلاب.
shahram naseri
(یکی از تجربه‌های من در زندگی‌ام این است که تو اگر اهل چُس‌ناله نباشی درد و غم و فقرت که نادیده می‌ماند هیچ، همه می‌پندارند در نازونعمت زندگی می‌کنی. مردم ما نمی‌دانم به چه علت‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی‌ای بیش‌ازاندازهٔ معقول از روزگار گله می‌کنند. شاید در این کار نوعی مصونیت می‌جویند، از جمله مصونیت از چشم‌زخم حسودان)؛
shahram naseri
ایدئولوژی‌های بهشت‌ساز و انسان طراز نوین‌ساز (از هر نوعش، الحادی و دینی) علی‌رغم نیت‌های خیرخواهانهٔ مبدعان و حاملان آن‌ها، چه‌قدر خطرناک‌اند و ممکن است چه مصیبت‌های عظیمی به بار بیاورند؛ و نیز این درس بزرگ را که آن‌که عظیم است و کریم است و عزیز است همانا انسانِ کوچک معمولی با همان عیب و هنرهای کوچکش است که تصویر کلی‌اش (نه فرد فردش) شاه‌کار بی‌بدیل آفرینش است، شاه‌کاری که نه حق است نقطه‌ای بر آن بیفزایند و نه حق است نقطه‌ای از آن بکاهند.
shahram naseri
کمونیست‌ها انسان‌ها و جامعه‌های انسانی را به دو قطب متضادِ کمونیستی و سرمایه‌داری تقسیم می‌کردند. قطب کمونیستی سازندهٔ بهشتِ کمونیستی بود و قطب سرمایه‌داری از بیخ‌وبن فاسد و منحط بود. به همین سبب چاره‌ای نبود جز آن‌که اساساً ویران گردد و روی ویرانهٔ آن بهشتِ کمونیستی ساخته بشود. قطب سرمایه‌داری مطلقاً اصلاح‌ناپذیر فرض می‌شد چون چیزی را که از بیخ‌وبن فاسد و منحط است چگونه می‌توان اصلاح کرد؟ آن را باید از طریق انقلاب یکسره ویران کرد نه این‌که به فکر اصلاحش بود. اصلاً اندیشهٔ اصلاحات در جهان‌بینی کمونیستی اندیشه‌ای ضدانقلابی به حساب می‌آمد؛ و اندیشهٔ انقلاب، اندیشهٔ ویران کردنِ جهانِ منحطِ کهنه و در حال مرگ، اندیشهٔ برپا کردن جشنِ خون، تقدیس می‌شد.
shahram naseri
عیب عمدهٔ جهان‌بینی کمونیستی، حتی در همان مرتبهٔ ظاهری‌اش که سرشار از امید و خوش‌بینی می‌نمود، این بود که عمدتاً ناظر بود به جهانِ هنوز نیامده و جهانِ موجود را نماد انحطاط و ظلم‌وفساد و شر و باطل می‌دانست؛ و عیب انسان‌شناسی کمونیستی این بود که عمدتاً ناظر بود به انسان‌هایی که در جامعه‌های کمونیستی آینده ساخته می‌شوند و انسانِ معمولیِ موجود را شریر و حقیر می‌شمرد
shahram naseri
ما ملتی هستیم بسیار احساساتی، همه‌مان، از دم. با یک مویز گرمی‌مان می‌کند و با یک غوره سردی‌مان می‌کند. با یک تلنگر از قطب عشق پرتاب می‌شویم به قطب نفرت، و آن‌گاه شاید هرگز نتوانیم به قطب عشق بازگردیم مگر آن‌که معجزه‌ای زمینی صورت بگیرد.
shahram naseri
در جامعهٔ ما معمولاً کسی رشتهٔ پیوندش را با حزب و آرمانش قطع نمی‌کند مگر آن‌که راهش به جای بسیار معروفی در دهکدهٔ اوین یا جاهای دیگری نظیر آن افتاده باشد و در آن‌جاها با شیوه‌های بسیار کارآمدی به او حالی کرده باشند که یک من ماست چه‌قدر کره دارد و عقلش را سرجایش آورده باشند،
shahram naseri
افسرِ کلاهخودبه‌سر، که غبغبِ برجسته‌ای داشت و شکمِ بیش‌ازاندازه گُنده‌ای، من و منصور را به افسر نگهبان نشان داد و گفت: «این دو نفر توده‌ای‌اند و مشغول توطئه بودند که من دستگیرشان کردم.» و لاف زد که «من توده‌ای‌ها را از یک‌فرسخی می‌شناسم ــ اولاً از پیرهن‌شان که سفید است، ثانیاً از سیبیل‌شان، که عین سیبیل استالین است، و ثالثاً از این کارشان که مثل مورچه‌ها به طرفِ هم می‌آیند و همین که به هم می‌رسند دهن‌شان را می‌برند بیخ گوشِ هم، تندی چیزی به هم می‌گویند و بعد این راه خودش را می‌گیرد می‌رود، آن راه خودش را می‌گیرد می‌رود.»
shahram naseri
چنین می‌نماید که نزدِ بیش‌تر آن ایرانیانی که مرکزنشین یا حاشیه‌نشینِ میدان سیاست‌اند مبارزهٔ سیاسی یعنی تهاجم بی‌امان به حریف به قصد کوبیدن و بی‌حیثیت کردنِ او و پشیمان ساختنش از دخالت در امور سیاسی.
shahram naseri
حقیقت این است که انسان از روی غریزه به سوی چیزهایی کشانده می‌شود که لذت‌بخش باشند و کتاب‌خوانی به شرطی در جامعه‌ای رایج می‌شود که منبع لذت نیز باشد.
shahram naseri

حجم

۵۰۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۴۸ صفحه

حجم

۵۰۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۴۸ صفحه

قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
۶۱,۵۰۰
۵۰%
تومان