کتاب پیش از آن که قهوه سرد شود
معرفی کتاب پیش از آن که قهوه سرد شود
کتاب پیش از آن که قهوه سرد شود نوشتهٔ توشیکازو کاواگوچی و ترجمهٔ جفری تروسلوت و مهسا ملک مرزبان است. نشر چشمه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر در «مجموعه جهان نو» منتشر شده است. «اگر میتوانستی به گذشته برگردی، دوست داشتی چه کسی را ببینی؟» با این جمله است که کتاب حاضر آغاز میشود.
درباره کتاب پیش از آن که قهوه سرد شود
کتاب پیش از آن که قهوه سرد شود میتواند در یک نشست خوانده شود.
این رمان اقتباسی است از نمایشنامهٔ «۱۱۱۰ تولید» نوشتهٔ همین نویسنده است که «جایزهٔ بزرگ دهمین جشنوارهٔ درام سوگینامی» را از آن خود کرده بود. تا امروز بیش از ۵۰۰/۰۰۰ نسخه از این رمان به فروش رفته و نامزد «جایزهٔ کتابفروشان ژاپن» نیز شده است.
پیش از آن که قهوه سرد شود در ۴ بخش نوشته شده است. عنوان این بخشها بهترتیب عبارتاند از «عاشق و معشوق»، «زن و شوهر»، «خواهرها» و «مادر و فرزند».
ماجرای این رمان از این قرار است که در کافهای قدیمی در یکی از محلات کوچک توکیو مشتریان میتوانند با نوشیدن قهوهای ویژه «سفر در زمان» را تجربه کنند؛ سفری که قوانین خاص خودش را دارد. قوانین کافه این است که مشتریان وقتی به گذشته برمیگردنند، نمیتوانند از اتفاقی جلوگیری کنند یا همهٔ مشکلات گذشته را حل کنند؛ آنها تنها بهاندازهٔ زمان سردشدن قهوهٔ مخصوصشان فرصت دارند و زمانی که قهوه سرد شود به زمان حال بازمیگردند.
توشیکازو کاواگوچی با کتاب پیش از آنکه قهوهات سرد شود پرسشی تفکربرانگیز در ذهن ما پدید می آورد؛ اگر هر کدام از ما به جای مشتریان کافه بودیم و تنها یک بار فرصت داشتیم تا برای چند دقیقه فردی در گذشتهمان را ببنیم به ملاقات چه کسی میرفتیم؟
خواندن کتاب پیش از آن که قهوه سرد شود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و قالب رمان در ژانر تخیلی پیشنهاد میکنیم.
درباره توشیکازو کاواگوچی
توشیکازو کاواگوچی (Toshikazu Kawaguchi) در سال ۱۹۷۱ در اوزاکای ژاپن به دنیا آمد. او نمایشنامهنویس، کارگردان و تهیهکنندهٔ تئاتر است.
رمان «پیش از آن که قهوه سرد شود» یکی از کتابهای اوست که در ایران نیز به فارسی برگردانده و منتشر شده است.
بخشهایی از کتاب پیش از آن که قهوه سرد شود
«در هایکو، جیرجیرک هیگوراشی نماد فصل پاییز است. واژهٔ هیگوراشی صدای این حشره در پایان تابستان را تداعی میکند. در حقیقت، صدای این حشره از ابتدای تابستان شنیده میشود. صدای جیرجیرک ابورا و جیرجیرک مینمین یادآور خورشید سوزان، نیمهٔ تابستان و روزهای پُرحرارت است، اما صدای هیگوراشی شب و اواخر تابستان را به ذهن میآورد. وقتی خورشید رو به غروب میگذارد و هوا گرگومیش میشود، جیرجیر هیگوراشی آدم را مالیخولیایی میکند و به سرش میزند هر چه زودتر برگردد به خانه.
در شهر، جیغ هیگوراشی بهندرت شنیده میشود. به این دلیل که هیگوراشی برعکسِ جیرجیرکِ ابورا و جیرجیرکِ مینمین مکانهای سایهدار مثل سایبان جنگل یا سروستانهای دور از آفتاب را میپسندد. اما نزدیک کافهٔ ما، یک تکجیرجیرکِ هیگوراشی زندگی میکرد. نزدیک غروب، از جایی جیرجیر پیوستهٔ ضعیف و کوتاهی شنیده میشد. صدا گاهی به کافه هم میرسید، هر چند از آنجا که کافه زیرِ زمین بود برای شنیدنش باید گوشَت را تیز میکردی؛ در این حد ضعیف بود.
یکی از چنین شبهایی در ماه اوت، جیرجیرک ابورا بیرون کافه بلندبلند جیرجیر میکرد. سازمان هواشناسی آن روز را گرمترین روز سال گزارش کرده بود. داخل کافه، با اینکه دستگاه تهویهٔ هوا وجود نداشت، خنک بود. کازو مشغول خواندن ایمیل هیرای روی گوشی ناگاره بود.
دو هفته است که به تاکاکورا برگشتهام. چیزهای زیادی باید یاد بگیرم. هر روز اشکم درمیآید. خیلی سخت است.
«آخ، داره بهش سخت میگذره…»
حواس کوهتاکه و ناگاره به کازو بود. کازو و کِی تلفن همراه نداشتند، برای همین تمام ایمیلهای کافه به خط ناگاره میآمد. کازو گوشی نداشت چون اصولاً مهارت ارتباطیاش ضعیف بود و تلفن و وسایل ارتباطجمعی را بیشتر مزاحم تلقی میکرد؛ کِی هم از وقتی ازدواج کرد تلفن همراه را کنار گذاشت، گفت «برای زن و شوهر یه گوشی کافیه.» برخلاف آنها، هیرای سهتا گوشی داشت، هر کدام برای یک منظور: برای مشتریان، خصوصی و برای خانواده. روی گوشیِ خانواده فقط شمارهٔ خانهٔ پدری و خواهرش کومی را ذخیره کرده بود. هر چند کسی در کافه نمیدانست، حالا دو شمارهٔ دیگر هم روی گوشی مخصوص خانواده ذخیره داشت: شمارهٔ کافه و خط ناگاره. کازو با صدای بلند ادامهٔ ایمیل را خواند.
رابطهام با پدر و مادرم هنوز کمی سرد است، اما حس میکنم برگشتنم بهترین انتخاب بوده. فکر میکنم اگر مرگ کومی باعث ناراحتی هم من و هم پدر و مادرم شد، تنها میراث او همین غم خواهد بود. برای همین تصمیم دارم طوری زندگی کنم که میراث شگفتانگیزتری از زندگی کومی باشد. به گمانم فکرش را نمیکردید تا این حد در تصمیمم جدی باشم.»
حجم
۱۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۲۱ صفحه
حجم
۱۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۲۱ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب از بهترین رئالیسم جادویی هاییه که میتونید بخونید. با اینکه به سفر در زمان مربوطه ولی علمی تخیلی یا خسته کننده نیست. جزء شاهکار هاس و طولانی هم نیست. در یکی از محله های شلوغ توکیو، در زیرزمینی کافه
من این کتاب رو واقعا دوست دارم.یه روایت واقعا دلچسب از کافه ای قدیمی در توکیو که در اون در زمان کوتاهی به اندازه سرد شدن یک فنجان قهوه میتونیم به گذشته برگردیم شخصیت پردازی ها بسیار عالیه و میتونیم
داستان در مورد یک کافه ی قدیمیه ک توش میتونی با نوشیدن یک فنجان قهوه به گذشته برگردی اما به همین سادگی ها هم نیست و کلی قوانین خاص داره ک خیلیارو منصرف میکنه.
من نسخه ی کاغذی رو دارم میخونم. ایده ی کتاب رو خیلی دوست دارم. اینکه به اندازه ی سرد شدن یک قهوه میشه به گذشته برگشت. اما با شرط های زیاد. ترجمه ی روانی داره. مشکلی که من با زبان ژاپنی
کتاب در مورد کافه ای است که شما را به گذشته میبرد. با این تفاوت که با رفتن به گذشته زمان حال تغییری نمیکند. (خیلی جالبه نه؟؟؟) این کتاب داستانهای کافه ایی نام دارد و یه سه گانه است که امیدوارم
عالیه حتما توصیه میکنم بخونیدش
کوتاه میگم. داستان جالبی داره و سرگرم کنندهس و یه سری پیامای خیلی خوبی داره پلی به شدت توضیحات اضافه داره بعضی وقتا سه صفحه کامل درباره ی یه چیز خیلی کسل کننده که دونستنش مهم نیست صحبت میکنه ولی
داستان همزمان هم تیکههای طنز داره که لبخند به لبت میاره هم جاهایی مجبورت میکنه مثل ابر بهاری گریه کنی. در کل داستانیه که در عین سادگی، پر از حس خوبه و از خوندنش کسی پشیمون نمیشه. همون ابتدای داستان
این کتاب دارای خط داستانی جذاب و مناسب برای افراد علاقمند به داستان های فانتزی است که نشر چشمه بهترین ترجمه رو برای این کتاب داره جزو کتاب هایی مورد علاقه م و اصلا از خواندنش خسته نشدم.