با فراغ و از دست دادن بالغ و پخته میشویم؛ جدایی از دامن امن خانواده، از دست دادن عزیزترینها و داغ عشقی که تا ابد در دل میماند و التیامپذیر نیست. بهجبر میآموزیم که هیچ سیل اشکی سد راه هیچ رفتنی نمیشود. میپذیریم که تماشای رفتن دیگران، نبودن و دگرگون شدن بخشی از مسیر زندگی است و نام رنجهایمان را تجربه میگذاریم و بعد از آن مسیر زندگیمان عوض میشود و دیگر آن آدم قبلی نخواهیم بود
لاوین
هیچ سیل اشکی سد راه هیچ رفتنی نمیشود. میپذیریم که تماشای رفتن دیگران، نبودن و دگرگون شدن بخشی از مسیر زندگی است و نام رنجهایمان را تجربه میگذاریم و بعد از آن مسیر زندگیمان عوض میشود و دیگر آن آدم قبلی نخواهیم بود.
لاوین
ناخواسته میآموزیم که بیانتظار معجزتی، نشانهای، تحول یا گشایشی باید به زندگی ادامه بدهیم، و این همان حقیقتی است که گاهی تلاش میکنیم به روشهای گوناگون پنهانش کنیم و در دل آرزو میکنیم ای کاش میتوانستیم به گذشته بازگردیم.
لاوین
والدین هیرای بسیار به او امید داشتند، چون ذاتاً اجتماعی و دوستداشتنی بود. فکر میکردند مدیر درجهیکی برای مسافرخانه خواهد شد. اما پیچیدگیهای شخصیت او را دستکم گرفته بودند.
minoo
آن مجله دربارهٔ افسانهٔ محلی کافه نوشته بود «در پایان ماجرا، کسی چه به گذشته برگردد چه به آینده سفر کند، حال عوض نمیشود. در نتیجه این سؤال پیش میآید که فایدهٔ آن صندلی چیست.»
اما کازو همچنان معتقد است که آدمها با هر مشکلی مواجه شوند، همیشه قدرت غلبه بر آن را مییابند. فقط دلوجرئت میخواهد. و اگر آن صندلی بتواند دل آدم را عوض کند، کارش را کرده است.
minoo
اگر میتوانستی به گذشته برگردی، دوست داشتی چه کسی را ببینی؟
پریسا همانی
میآموزیم که هیچ سیل اشکی سد راه هیچ رفتنی نمیشود.
پریسا همانی
گو اینکه نقاب شجاعت به چهره زده بود، شجاعتش حقیقی بود. من میتونم کنارش بمونم چون پرستارم.
کازو با لیوانش بازی میکرد، قیافهاش بیروح شده بود.
چشمهای کِی دوباره پُر شد و یک قطره اشک از آن چکید.
تپ.
minoo