دانلود و خرید کتاب سگ ولگرد صادق هدایت
تصویر جلد کتاب سگ ولگرد

کتاب سگ ولگرد

نویسنده:صادق هدایت
امتیاز:
۲.۹از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سگ ولگرد

کتاب سگ ولگرد مجموعه داستان‌های کوتاه نوشته صادق هدایت است. این اثر شش داستان کوتاه دارد که با زبانی نمادین به مسائل مهم زندگی انسان می‌پردازند و به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، ترکی استانبولی، ارمنی، بلغاری، و قزاقی ترجمه شده است.

درباره کتاب سگ ولگرد

سگ ولگرد داستان کوتاهی از صادق هدایت است. او این داستان را در سال ۱۳۲۱ نوشت. اما چون در آن دوران ممنوع‌القلم بود، داستانش را بعد از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، به همراه چند داستان دیگر در کتابی به همین نام در تهران منتشر کرد. 

سگ ولگرد، ماجرای یک سگ اصیل اسکاتلندی به نام پات است. پات پس از گم کردن صاحبش، سرگردان شده. انسان‌ها آزارش می‌دهند. اما در همان زمانی که آزار می‌بیند در عمق چشمانش می‌توان روح او را دید. او سگی معمولی نیست. پات در آرزوی بازگشت به دوران کودکی است....

در این کتاب داستان‌های سگ ولگرد، دون ژوان کرج، بن‌بست، کاتیا، تاریک‌خانه و میهن‌پرست را می‌خوانیم.

کتاب سگ ولگرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به تمام دوست‌داران داستان کوتاه و علاقه‌مندان به آثار هدایت پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ صادق هدایت

صادق هدایت در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ متولد شد و در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه او در گورستان پر-لاشز قرار دارد.

او نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. صادق هدایت را همراه محمدعلی جمال‌زاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستان‌نویسی نوین ایرانی می‌دانند. بسیاری از پژوهشگران، رمان بوف کور او را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند. هرچند او را بیشتر به دلیل داستان‌‌هایش می‌شناسند اما آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن و نیز از نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف و فرانتس کافکا و آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کرده‌ است. 

شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسل‌های بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی صادق هدایت واقع شده و درباره‌اش سخن گفته‌اند. از میان آثار صادق هدایت می‌توان به زنده به گور سه قطره خون، نیرنگستان، سایه روشن و فواید گیاهخواری اشاره کرد.

بخشی از کتاب سگ ولگرد

دن‌ژوان گرامافون را بکار انداخت و پی در پی با خانم می‌رقصید. حسن پکر و عصبانی خون خونش را می‌خورد و به شوخی به او گوشه و کنایه می‌زد که خالی از بغض نبود، می‌گفت: «جون ما راسش رو بگو، عاشق معشوقه ما شدی؟ بگو دیگه، ما طلاقش می‌دیم.»

دن‌ژوان یک صفحه ویلون احساساتی گذاشت، آمد روی تختخواب نشست و گفت: «به! من خودم نومزد دارم، تو گمون می‌کنی!...» از کیف بغلش عکس دختر غمناکی را درآورد. می‌بوسید و به سر و رویش می‌مالید و در چشمهایش اشک حلقه زد؛ مثل اینکه گریه توی آستینش بود.

احساس رحم خانم به‌جوش آمد، بلند شد رفت پیش دن‌ژوان نشست. حسن برای اینکه از رقص دن‌ژوان با خانمش جلوگیری بکند از پیشخدمت ورق بازی خواست و دن‌ژوان را دعوت به بازی بلوت کرد. آنها مشغول بلوت دونفری شدند. ولی خانم که سر کیف بود و قر توی کمرش خشک شده بود، گویا برای لج‌بازی با حسن، رفت یک صفحه گذاشت و مرا دعوت به رقص کرد. در میان رقص حس کردم که خانم دست مرا فشار می‌داد و به من اظهار علاقه می‌کرد و دو سه بار صورتش را به صورت من چسبانید.

حسن فرصت را غنیمت دانسته بود، در بازی دق دلی و دلپری خودش را سر دن‌ژوان خالی می‌کرد. جر می‌زد، داد می‌کشید، عصبانی شده بود. همین که رقص تمام شد، خانم رفت و یک سیلی آبدار به حسن زد و گفت: «برو گمشو! این چه ریختیه؟ عقم نشست. برو گمشو، عینهو یه حمال!»

حسن با چشمهای رک زده به او نگاه می‌کرد و بغض بیخ گلویش را گرفته بود. بی‌اراده دستش را برد که کراوات خودش را درست بکند، ولی یخه‌اش باز بود. دن‌ژوان از بازی استعفا داد و دوباره با خانم شروع به رقص کرد. من زیرچشمی حسن را می‌پاییدم: دیدم بلند شد، از اتاق بیرون رفت. دن‌ژوان یک صفحه تانگو گذاشت.

حسن وارد اتاق شد، نگاهی به اطراف انداخت، آمد دست مرا گرفت از اتاق بیرون کشید. حس کردم که دستش می‌لرزید: زیر چراغ گاز ایوان، رگهای روی شقیقه‌هایش بلند شده بود، چشمهایش باز و لب پایینش ول شده بود. درست به ریخت لاابالی زمانی که او را در مدرسه دیده بودم، درآمده بود. همینطور که دست مرا گرفته بود، بریده بریده گفت: «دیشب که تو به من گفتی، من به خیالم فقط با تو هستم، تقصیر تو شد که اونو به من معرفی کردی! خوب تو دیده و شناخته بودی، اما اون بی‌اجازه من با زنم می‌رقصه. این خلاف تمدن نیس؟ تو بهش حالی کن که این اداهای لوس بچگونه رو از خودش درنیاره. انگشتر بدلی خودش به رخ زن من می‌کشه، می‌گه ده هزار تومن برای معشوقه خودم خرج کرده‌ام! عاشق میشه، پای صفحه گرامافون گریه می‌کنه. به خیالش من خرم. وختی که می‌رقصه چرا از من اجازه نمی‌خواد؟ همه اینها رو من می‌فهمم، من از اون زرنگترم. منم خیلی از این عاشقی‌های کشکی دیدم. ببین تو اونو به من معرفی کردی. می‌دونی این زن زیاد آزاده، من می‌دونستم که نمی‌تونم زیاد باهاش زندگی بکنم، ولی همین الآن من می‌رم دیگه اینجا بند نمیشم.»

«ای بابا! یکشب هزار شب نمیشه. حالا برو یک مشت آب به سر و روت بزن، از خر شیطون پایین بیا. عرق خوردی پرت میگی. ونگهی شب اول ساله بدشگونی میشه.»

معرفی نویسنده
عکس صادق هدایت
صادق هدایت
ایرانی | تولد ۱۲۸۱ - درگذشت ۱۳۳۰

صادق هدایت (۱۳۳۰- ۱۲۸۱)، نویسنده برجسته ایرانی است. هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران است و بسیاری از محققان رمانِ «بوف کور» او را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران می‌دانند. به گفته خود صادق هدایت اولین آشنایی‌اش با ادبیات جهان در مدرسه سن‌لویی، مدرسه فرانسوی‌ها، بود و به کشیش آن مدرسه درس فارسی می‌داد و کشیش هم او را با ادبیات جهان آشنا می‌کرد. دو سال پس از فارغ‌التحصیلی از مدرسه سن لویی در ۱۳۰۵ با اولین گروه دانش‌آموزان اعزامی به خارج، راهی بلژیک شد و در رشته ریاضیات محض به تحصیل پرداخت.

khazar
۱۴۰۳/۰۴/۰۱

اگه نسخه چاپی قدیمی و اصلیش رو پیدا کنید که با کاغذای رنگ کاهی و حتی پوسیده! باشه تجربه جالب‌تری خواهید داشت. لذت بردم و مشتاقم تمام کتاب‌های نویسنده رو (با همون نسخه چاپی و قدیمی و کاهی) پیدا کنم و

- بیشتر
ولی چیزی که بیشتر از همه پات را شکنجه می‌داد، احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچه‌ای بود که همه‌اش توسری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده؛ مخصوصآ با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش‌از پیش احتیاج به نوازش داشت.
سمیه جنگی
او مثل بچه‌ای بود که همه‌اش توسری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده؛ مخصوصآ با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش‌از پیش احتیاج به نوازش داشت.
khazar
یک مشت احساسات فراموش‌شده، گم‌شده همه به هیجان آمدند
کاربر ۳۶۸۶۲۰۶
او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز کند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را به کسی نشان بدهد اما به نظر می‌آمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت؛ هیچکس از او حمایت نمی‌کرد و توی هر چشمی نگاه می‌کرد به‌جز کینه و شرارت چیز دیگری نمی‌خواند و هر حرکتی که برای جلب توجه به این آدمها می‌کرد مثل این بود که خشم و غضب آنها را بیشتر برمی‌انگیخت.
الهه =)
آدمهایی که سابق با آنها محشور بود، به دنیای او نزدیکتر بودند، دردها و احساسات او را بهتر می‌فهمیدند و از او بیشتر حمایت می‌کردند.
khazar
لاشه خود را از این سوراخ به آن سوراخ کشانیده بود و حالا انتظار روزهای بهتری را نداشت.
تمنا
افسوسی که دارم اینه که چرا مدتی بی‌خود از دیگرون پیروی کردم. حالا پی بردم که پرارزش‌ترین قسمت من همین تاریکی، همین سکوت بوده. این تاریکی در نهاد هر جنبنده‌ای هست، فقط در انزوا و برگشت به‌طرف خودمون، وختی‌که از دنیای ظاهری کناره‌گیری می‌کنیم به ما ظاهر می‌شه. اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو مییون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!
khazar
او کسی است که سر راهش گلها را می‌چیند، بو می‌کند و دور می‌اندازد!
khazar
بعضی اشخاص به اولین برخورد، دو جان در یک قالب می‌شوند، به‌قول عوام، جور و اخت می‌آیند و یکبار معرفی کافی است برای اینکه یکدیگر را هیچ‌وقت فراموش نکنند
khazar
اگر هرگز به‌دنیا نیامده بود، به کجا برمی‌خورد. اگر پررو و خوش‌مشرب و سرزباندار و بی‌حیا مثل دیگران بود، حالا یادبودهای گواراتری برای روز پیریش اندوخته بود.
khazar
همه محض رضای خدا او را می‌زدند و به‌نظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفتا جان دارد، برای ثواب بچزانند.
رستم
حاضر بود جان خودش را بدهد، درصورتی‌که یکنفر به او اظهار محبت بکند و با دست روی سرش بکشد. او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز کند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را به کسی نشان بدهد اما به نظر می‌آمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت
Relax

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
تومان