کتاب مجموعه داستان کوتاه صادق هدایت
معرفی کتاب مجموعه داستان کوتاه صادق هدایت
کتاب مجموعه داستان کوتاه صادق هدایت، مجموعه داستانهای حاجی مراد، اسیر فرانسوی، داوود گوژپشت، مادلن، آتشپرست، آبجی خانم، مرده خورها، آب زندگی... از صادق هدایت است.
درباره کتاب مجموعه داستان کوتاه صادق هدایت
صادق هدایت به نوعی پدر داستاننویسی مدرن ایران است، او به دلیل آشنایی با زبان فرانسه آثار داستانی فرانسه را مطالعه کرد و آغازگر شکل جدیدی از ادبیات داستانی در ایران شد، در این کتاب بعضی از داستانهای او جمع شده است که به شما کمک میکند این نویسنده توانای ایران را بهتر بشناسید.
خواندن کتاب مجموعه داستان کوتاه صادق هدایت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستان پیشنهاد میکنیم.
درباره صادق هدایت
صادق هدایت در ۲۸ بهمن سال ۱۲۸۱ در تهران متولد شد. این نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی را از بنیانگذران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند. صادق هدایت تحصیل در دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد اما بهعلت درد چشم مجبور شد که یک سال مدرسه متوسطه را ترک کند و پس از آن به مدرسه سنلویی که مدرسه فرانسویها بود رفت. تحصیل در این مدرسه زمینه آشنایی هدایت با ادبیات جهانی را فراهم کرد. او از نوجوانی نوشتن در روزنامهها را آغاز کرد. نخستین کتاب صادق هدایت انسان و حیوان، نام دارد که راجع به مهربانی با حیوانات، تالیف شده است.
هدایت در سال ۱۳۰۵ با اولین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج راهی بلژیک شد و در رشته ریاضیات محض به تحصیل پرداخت. در همین سال داستان مرگ را در مجله ایرانشهر که در آلمان منتشر میشد به چاپ رسانید و مقالهای به فرانسوی به نام جادوگری در ایران در مجله لهویل دلیس، نوشت. هدایت از وضع تحصیل و رشتهاش در بلژیک راضی نبود و میخواست که خود را به فرانسه و در آنجا به پاریس که آن زمان مرکز تمدن غرب بود برساند. سرانجام در اسفند ۱۳۰۵ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان به پاریس منتقل شد. هدایت در سال ۱۳۰۹، بیآنکه تحصیلاتش را به پایان رسانده باشد، به تهران بازگشت و در بانک ملی مشغول به کار شد. اما از وضع کارش راضی نبود؛ با این وجود سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ برای هدایت دورانی پربار محسوب میشود و آثار تحقیقی و داستانی بسیاری انتشار داد. از جمله این آثار میتوان به مجموعه انیران، مجموعه داستانهای کوتاه سایهروشن، نمایشنامه مازیار با مقدمه مینوی، کتاب مستطاب وغوغ ساهاب با همکاری مسعود فرزاد، مجموعه داستانهای کوتاه سه قطره خون و چندین داستان کوتاه دیگر نظیر گرداب، دون ژوان کرج، مردی که نفسش را کشت، صورتکها، چنگال، لاله، آفرینگان، طلب آمرزش، محلل، مردهخورها، عروسک پشت پرده، چاپ نخست علویه خانم و همچنین سفرنامه اصفهان نصف جهان اشاره کرد.
هدایت در دوران اقامت خود در بمبئی اثر معروف خود بوف کور را که در پاریس نوشته بود پس از اندکی دگرگونی با دست بر روی کاغذ استنسیل نوشته، بهصورت پلیکپی در پنجاه نسخه منتشر کرد. این نویسنده سرشناس ایرانی سرانجام در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمان اجارهایاش در خیابان شامپیونه، واقع در پاریس با گاز خودکشی کرد.
بخشی از کتاب مجموعه داستان کوتاه صادق هدایت
حاجیمراد به چابکی از سکوی دکان پایین جست. کمرچین قبای بخور خود را تکان داد. کمربند نقرهاش را سفت کرد. دستی به ریش حنا بسته خود کشید. حسن، شاگردش را صدا زد. باهم دکان را تخته کردند. بعد از جیب فراخ خود چهار قران درآورد، داد به حسن که اظهار تشکر کرد و با گامهای بلند، سوت زنان، مابین مردمی که در آمد وشد بودند، ناپدید گردید. حاجی عبای زردی که زیر بغلش زده بود، انداخت روی دوشش. به اطراف نگاهی کرد و سلانه سلانه به راه افتاد. هر قدمی که برمیداشت، کفشهای نو او غژ غژ صدا میکرد. در میان راه بیشتر دکاندارها به او سلام و تعارف میکردند و میگفتند: «حاجی سلام، حاجی احوالت چطور است؟ حاجی خدمت نمیرسیم؟... » از این حرفها گوش حاجی پر شده بود و یک اهمیت مخصوصی به لغت حاجی میگذاشت، به خودش میبالید و با لبخند بزرگ منشی جواب سلام میگرفت. این لغت برای او حکم یک لقب را داشت، درصورتی که خودش میدانست که به مکه نرفته بود. تنها وقتی که بچه بود و پدرش مرد، مادر او مطابق وصیت پدرش خانه و همۀ دارایی آنها را فروخت. پول و طلا کرد و بنه کن رفتند به کربلا. بعد از یکی دو سال، پولها خرج شد و به گدایی افتادند. تنها حاجی به هزار زحمت خودش را رسانیده بود به عمویش در همدان. اتفاقاً عموی او مرد و چون وارث دیگری نداشت، همۀ دارایی او رسیده بود به حاجی و چون عمویش در بازار معروف به حاجی بود، این لقب هم با دکان به او ارث رسیده بود. او در این شهر هیچ خویش و قومی نداشت. دو سه بار هم جویای حال مادر و خواهرش که در کربلا به گدایی افتاده بودند شده بود، اما از آنها هیچ خبر و اثری پیدا نکرده بود. دو سال میگذشت که حاجی زن گرفته بود، ولی از طرف زن خوشبخت نبود. چندی بود که میان او و زنش پیوسته جنگ و جدال میشد. حاجی همه چیز را میتوانست تحمل کند مگر زخم زبان و نیشهایی که زنش به او میزد و او هم برای این که از زنش چشم زهره بگیرد، عادت کرده بود او را اغلب میزد. گاهی هم از این کار خودش پشیمان میشد، ولی در هر صورت زود روی یکدیگر را می بوسیدند و آشتی میکردند. چیزی که بیشتر حاجی را بدخُلق کرده بود این بود که هنوز بچه پیدا نکرده بود. چندین بار دوستانش به او نصیحت کرده بودند که یک زن دیگر بگیرد، اما حاجی گول خور نبود و میدانست که گرفتن زن دیگر بر بدبختی او خواهد افزود. از این رو نصیحت ها را از یک گوش میشنید از گوش دیگر به در میکرد. وانگهی زنش هنوز جوان و خوشگل بود و بعد از چند سال باهم اُنس گرفته بودند و خوب یا بد زندگانی را یک جوری به سر میبردند. خود حاجی هم که هنوز جوان بود، اگر خدا میخواست به آنها بچه میداد. از این جهت حاجی مایل نبود که زنش را طلاق بدهد ولی، این عادت هم از سر او نمیافتاد، زنش را میزد و زن او هم بدتر لجبازی میکرد. به خصوص از دیشب میانۀ آنها سخت شکرآب شده بود.
حجم
۳۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۳۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
نظرات کاربران
این همون داستان زنده به گوره. بسیار عالی
عالی
عاشق کارهای صادق هدایتم
همه داستانهای کتاب زیبا هستند. اما در داستانهای حاجی مراد، گوژپشت و آتش پرست میشه اوج هنر داستان نویسی صادق هدایت رو دید.
لطفا کتاب "کم یعنی زیاد"نوشته کلودیا هانتر جانسن ترجمه محمد گذر آبادی رو در طاقچه بی نهایت قرار بدید ممنون