بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه قطره خون | طاقچه
تصویر جلد کتاب سه قطره خون

بریده‌هایی از کتاب سه قطره خون

نویسنده:صادق هدایت
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۴۶ رأی
۳٫۵
(۴۶)
بجز مرگ نبود غمم را علاج
wolfi
مابین هزاران مردهٔ دیگر میان خاک سرد نمناک خوابیده... کفن به تنش چسبیده! دیگر نه اول بهار را می‌بیند و نه آخر پاییز را و نه روزهای خفهٔ غمگین مانند امروز را... آیا روشنایی چشم او و آهنگ صدایش به کلی خاموش شد!... او که آنقدر خندان بود و حرف‌های بامزه می‌زد...»
Fact finder
«مرجان... مرجان... تو مرا کشتی... به که بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.» اشک از چشم‌های مرجان سرازیر شد.
Relax
ما همه‌مان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندان‌های گوناگون. ولی بعضی‌ها به دیوار زندان صورت می‌کشند و با آن خودشان را سرگرم می‌کنند، بعضی‌ها می‌خواهند فرار بکنند دستشان را بیهوده زخم می‌کنند و بعضی‌ها هم ماتم می‌گیرند
arghavan
روپوش واگن که عقب رفت، هنوز لب‌های ما به هم چسبیده بود
Relax
برای نخستین بار حس کرد که میان او و همهٔ کسانی که دور او بودند گرداب ترسناکی وجود داشته که تا کنون به آن پی نبرده بود.
wolfi
میان این مردمان عجیب و غریب زندگی می‌کنم
wolfi
تاکنون نه کسی به دیدن من آمده و نه برایم گل آورده‌اند، یک‌سال است.
hossein_sh82
هر کسی با قوهٔ تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوهٔ تصور خودش است که کیف می‌برد نه از زنی که جلو اوست و گمان می‌کند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد.»
arghavan
می‌گوید که هر کاری به خصوص پیغمبری بسته به بخت و طالع است. هر کسی پیشانیش بلند باشد اگر چیزی هم بارش نباشد کارش می‌گیرد و اگر علامهٔ دهر باشد و پیشانی نداشته باشد به روز او می‌افتد.
Vahid
من دیگر از چیزی نمی‌توانم کیف بکنم، همه این‌ها برای شاعرها و بچه‌ها و کسانی که تا آخر عمرشان بچه می‌مانند خوب است
SARA
تمام خط سیر او چکه‌های خون چکیده بود. نازی مدتی دنبال او گشت تا رد پایش را پیدا کرد، خونش را بوئیده و راست سرکشتهٔ او رفت. دو شب و دو روز پای مرده او کشیک داد. گاهی با دستش او را لمس می‌کرد، مثل این که به او می‌گفت: «بیدار شو، اول بهار است. چرا هنگام عشق‌بازی خوابیدی، چرا تکان نمی‌خوری؟ پاشو، پاشو!» چون نازی مردن سرش نمی‌شد و نمی‌دانست که عاشقش مرده است.
maha
«درست است، اما در تمام این مدت آیا به من دروغ نمی‌گفتی، آیا مرا از ته دل دوست داشتی؟» «تو برای من مظهر کس دیگر بودی، می‌دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این مطلب بهتر معلوم می‌شود چون هر کسی با قوهٔ تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوهٔ تصور خودش است که کیف می‌برد نه از زنی که جلو اوست و گمان می‌کند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد.»
امیرمحمد
ناگاه طوطی با لحن داشی – با لحن خراشیده‌ای گفت: «مرجان... مرجان... تو مرا کشتی... به که بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.» اشک از چشم‌های مرجان سرازیر شد.
saba
یک‌سال است که میان این مردمان عجیب و غریب زندگی می‌کنم. هیچ وجه اشتراکی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آنها فرق دارم – ولی ناله‌ها، سکوت‌ها، فحش‌ها، گریه‌ها و خنده‌های این آدم‌ها همیشه خواب مرا پر از کابوس خواهد کرد.
Vahid
می‌دانید که مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هر شب آن قدر ناله می‌کشد تا سه قطره خون از گلویش بچکد
Vahid
این عشق مرا می‌کشد... مرجان... تو مرا کشتی.... به که بگویم؟ مرجان... عشق تو مرا کشت...!»
Ha.lh
«دلم دیوانه شد، ای عاقلان، آرید زنجیری که نبود چارهٔ دیوانه جز زنجیر تدبیری!»
Ha.lh
می‌دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این مطلب بهتر معلوم می‌شود چون هر کسی با قوهٔ تصور خودش کس دیگر را دوست دارد
Ha.lh
«از حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ!»
Ha.lh
هر چه باشد آدمیزاد شیر خام خورده، من همان آدم بودم که از سبیل‌هایم خون می‌چکید.
Ha.lh
ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم ولی وقتی می‌آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می‌شود...
رسول شعبانی
ناله‌ها، سکوت‌ها، فحش‌ها، گریه‌ها و خنده‌های این آدم‌ها همیشه خواب مرا پر از کابوس خواهد کرد
wolfi
مگر من، که رنج و غمم شدن فزون. «جهان را نباشد خوشی در مزاج، «به جز مرگ نبود غمم را علاج، «ولیکن در آن گوشه در پای کاج، «چکیده است بر خاک سه قطره خون.»
maha
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟
کاربر ۹۲۵۶۳۶۰
مثل این است که باد بهاری یک شور دیوانگی در همه جنبندگان می‌دمد
Ha.lh
برود جایی که هیچ کس را نبیند، صدای کسی را نشنود، در یک گودال بخوابد و دیگر بیدار نشود. چون برای نخستین بار حس کرد که میان او و همهٔ کسانی که دور او بودند گرداب ترسناکی وجود داشته که تا کنون به آن پی نبرده بود.
Ha.lh
همهٔ اهل شیراز می‌دانستند که داش آکل و کاکا رستم سایهٔ یکدیگر را با تیر می‌زدند.
Ha.lh
«رستم بود و یک‌دست اسلحه، ما بودیم و همین سماور لکنته.»
Ha.lh
«به شب‌نشینی زندانیان برم حسرت که نقل مجلسشان دانه‌های زنجیر است»
Ha.lh

حجم

۱۰۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۰۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان