کتاب کابوس چهاربعدی
معرفی کتاب کابوس چهاربعدی
کتاب کابوس چهاربعدی نوشته جی. جی. بالارد و ترجمه علیاصغر بهرامی است. این کتاب را نشر چشمه منتشر کرده است.
درباره کتاب کابوس چهاربعدی
پرخاشگری و تندخویی قلم سرکش بالارد حدومرز نمیشناسد. قصهها بهخوبی قوام یافتهاند. اکنون دیگر بهراحتی میتوان از فضای بالاردی، از کاراکترهای بالارد، و از زبان بالارد سخن گفت، بالاردی که به گفته برایان آلدیس جادوگر اعظم قصه مدرن است.
اوج جذابیت شاعرانه دنیای بالارد و زبان شاعرانه او را، در قصه باغ زمان بهخوبی میتوان شاهد بود. این کتاب اوج توانایی بالارد در به نمایش گذاشتن نثر خاص و شاعرانهاش است. کتابی که شما را وارد دنیای حیرتانگیز نویسنده میکند و تجربههای تازه برایتان میسازد.
خواندن کتاب کابوس چهاربعدی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به خواندن مجموعه داستان میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
درباره جی. جی. بالارد
بالارد در سال ۱۹۳۰ در بندر شانگهای چین به دنیا آمد. پدرش در آن زمان در چین تجارت میکرد. در دوران جنگ جهانی دوم که ژاپنیها چین و بندر شانگهای را تصرف کردند، خانواده بالارد را نیز دستگیر کردند و بعد از حمله به پرلهاربر در سال ۱۹۴۱ آنها را به اردوگاه اسرای غیرنظامی فرستادند. پس از تسلیم ژاپن خانواده بالارد را آزاد کردند و همه آنها در سال ۱۹۴۶ به انگلیس برگشتند.
وی را یکی از نویسندگان گونه ادبیات پادآرمانشهری میدانند. مشهورترین رمان او تصادف است که در آن توانایی انسانی در نابودی خودش بهوسیله فناوری ساخته خودش در طی فرایند مکانیکیسازی جهان با استفاده از خودروها بهعنوان نمادها، به نمایش گذاشته میشود. در این داستان شخصیت اصلی - که نامش بالارد است - در فرایندی وسواسگونه، به شدت جنسی-روانی و خشن حول محور اصلی تصادف خودرو به عنوان تخلیه انرژی جنسی، درگیر میگردد.
بخشی از کتاب کابوس چهاربعدی
«پاورز بهاختصار خندید. «اگر قرار باشد کاری بکنم، این یکی آخرین کاری است که حاضرم به آن تن بدهم. دلم میخواهد توینبی و اشپنگلر را فراموش کنم، نه اینکه بنشینم و سعی کنم حرفهای آنها را به یاد بیاورم، راستش را بخواهی، پل، میخواهم همه چیز را فراموش کنم. البته نمیدانم فرصت کافی دارم یا نه. آدمی ظرف سه ماه چقدر میتواند فراموش کند؟»
«گمان کنم اگر دلت بخواهد، همه چیز را. اما یکدفعه نخواهی با ساعت مسابقه بگذاری.»
پاورز آرام سرش را به نشانه تأیید تکان داد، و این جمله آخر را در ذهن خود تکرار کرد. مسابقه با ساعت درست همان کاری بود که در همه این مدت انجام داده بود. از جا که بلند شد و با اندرسون خداحافظی کرد ناگهان تصمیم گرفت ساعت زنگدار را دور بیندازد، و از وسواس بیثمری که نسبت به زمان پیدا کرده بود بگریزد و برای آنکه این تصمیم به یاد او بماند، ساعتمچیاش را باز کرد، تنظیم آن را به هم ریخت، و ساعت را توی جیب کتش سراند. پاورز ساختمان را که ترک میکرد و بهطرف پارکینگ میرفت، به این فکر افتاد که با همین کار ساده چقدر احساس آزادی میکند. اکنون میخواست راههای فرعی را، درهای جنبی را سیاحت کند و سه ماه میتوانست برای خود ابدیتی باشد.
پاورز اتومبیل خود را در صف اتومبیلهای دیگر پیدا کرد و سلانهسلانه بهطرف اتومبیل رفت؛ پاورز دست را سایبان چشم کرد تا از آفتاب تندی که بر پهنه سهمی شکل بام سالن سخنرانی میخورد و میتابید در امان دارد.»
حجم
۲۹۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۲۹۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه