دانلود و خرید کتاب اول شخص مفرد هاروکی موراکامی ترجمه محمدحسین واقف
تصویر جلد کتاب اول شخص مفرد

کتاب اول شخص مفرد

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۲از ۲۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اول شخص مفرد

کتاب اول‌ شخص مفرد، مجموعه داستان‌های هاروکی موراکامی است. این کتاب با ترجمه محمدحسین واقف منتشر شده است. این کتاب شما را به دنیای داستان‌های موراکامی می‌برد. 

درباره کتاب اول‌ شخص مفرد

کتاب شامل هشت داستان است که جز داستان اول‌شخص مفرد همگی پیش‌تر همه در مجله‌ ادبی بونگاکوکای منتشر شده بودند و چندتایی از آن‌ها در مجلات نیویورکر و گرانتا به انگلیسی ترجمه شده بودند. 

راوی همه‌ هفت داستان این مجموعه اول‌شخص مفرد راوی کلاسیک موراکامی است. خاطرات جوانی، تأملات موسیقایی و عشق پُرشور به بیسبال تا داستان‌های خواب‌مانند همه‌ این‌ها کنار هم رابطه‌ی ذهن ما و جهان بیرون را به چالش می‌کشد.

نثر موراکامی در این داستان‌ها هم همان نثر خوش‌خوان و روان همیشگی‌ای است که سعی دارد رها از پیچیدگی‌های روانی به خواننده دنیایی تازه را معرفی کند که در آن تجربیات متفاوت را از سر گذرانده است. 

خواندن کتاب اول‌ شخص مفرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب اول شخص مفرد، تجربه جالبی برای تمام علاقه‌مندان به مطالعه آثار هاروکی موراکامی می‌سازد.

درباره هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی، نویسنده مشهور و پرفروش ژاپنی ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو، ژاپن به دنیا آمد. او برای رمان‌ها و داستان‌هایش که به زبان‌های بسیاری هم ترجمه شده و در سراسر دنیا خوانده می‌شوند، جوایز بسیاری مانند جایزه جهانی فانتزی، جایزه بین‌المللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را از آن خود کرده است.

پدر و مادرش هر دو استادان ادبیات ژاپنی بودند و شاید همین مساله هم یکی از دلایل علاقه‌مندی او به ادبیات بود. او در دوران کودکی، مثل کوبوآبه، تحت تاثیر فرهنگ غربی و ادبیات روسیه بود و با خواندن آثار فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونه‌گات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک روزهایش را می‌گذراند.

از هاروکی موراکامی تا به حال کتاب‌های بسیاری منتشر و به فارسی ترجمه شده‌اند، جنگل نروژی، به آواز باد گوش بسپار، تعقیب گوسفند وحشی، IQ۸۴ و کافکا در ساحل از جمله کتاب‌های محبوب او در زبان فارسی است.

بخشی از کتاب اول‌ شخص مفرد

گفتم «گاهی از این جور اتفاق‌ها تو زندگی آدم می‌افته. اتفاق‌های غیرمنطقی مبهمی که عمیقاً آزاردهنده‌ند. به گمونم نباید به‌شون فکر کنیم، فقط باید چشم‌ها رو ببندیم و ازشون رد شیم. انگار از زیر یه موج بزرگ رد می‌شیم.»

دوست جوان‌ترم مدتی ساکت بود، به آن موج بزرگ می‌اندیشید. موج‌سوار مجربی بود. وقتی پای موج‌ها به میان می‌آمد، مسائل جدی مهمی وجود داشت که باید لحاظ‌شان می‌کرد. سرانجام به حرف آمد. «اما به چیزی فکر نکردن هم باید خیلی سخت باشه.»

«درسته. حتماً سخته.»

پیرمرد گفته بود تو این دنیا چیزی که ارزش به دست آوردن داشته باشه، آسون به دست نمی‌آد، با اعتقادی راسخ، انگار فیثاغورث قضیه‌اش را شرح می‌داد.

دوستم پرسید «درباره‌ی دایره‌هه که مرکزهای زیادی داره اما محیط نداره، هیچ‌وقت به جوابی هم رسیده‌ای؟»

گفتم «سؤال خوبیه.» و آرام سرم را تکان دادم. رسیده بودم؟

در زندگی من، هر گاه اتفاقات آزاردهنده پیش می‌آیند (نمی‌گویم زیاد پیش می‌آیند، اما چندباری بوده)، همیشه به آن دایره برمی‌گردم؛ دایره‌ای با چند مرکز و بدون محیط. و مانند هجده‌سالگی‌ام روی آن نیمکت آلاچیق، چشمانم را می‌بندم و به ضربان قلبم گوش می‌دهم.

گاهی حس می‌کنم یک جورهایی می‌فهمم آن دایره چیست، اما فهم ژرف‌تر از من می‌گریزد. بارها و بارها این اتفاق افتاده. این دایره، به احتمال زیاد، نه دایره‌ای با شکل ملموس واقعی، بلکه دایره‌ای است که تنها در ذهن ما شکل می‌گیرد. وقتی از ته دل کسی را دوست داریم یا دل‌مان برای کسی می‌سوزد یا درکی آرمان‌گرایانه داریم از این‌که جهان باید چگونه باشد یا وقتی ایمان (یا چیزی شبیه به آن) را کشف می‌کنیم، آن وقت است که این دایره را مفروض می‌گیریم و در قلب‌مان آن را می‌پذیریم. گرچه مسلماً این چیزی بیش از تلاش مذبوحانه‌ی من برای شرح و توضیح آن نیست.

مغز آدم برای فکر کردن به مسائل سخت آفریده شده است. برای کمک به رسیدن به لحظه‌ی فهمیدن چیزی که اول کار نمی‌فهمیدی؛ لحظه‌ای که خامه‌ی زندگی آدم می‌شود. باقی‌اش ملال‌آور و بی‌ارزش است. این‌ها را پیرمرد موجوگندمی به من گفته بود. در غروب ابری یکشنبه‌ای اواخر پاییز، روی کوهی در کوبه، وقتی دسته‌گلی سرخ را در دست گرفته بودم. و حتی حالا هم، هر وقت اتفاق آزاردهنده‌ای برایم می‌افتد، دوباره به آن دایره‌ی به‌خصوص می‌اندیشم و به ملال‌آورها و بی‌ارزش‌ها. و خامه‌ی بی‌نظیری که لابد همان جاست، در ژرفای وجود من.

معرفی نویسنده
عکس هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس می‌کردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیری‌ها به‌شدت دچار جراحت شده بود. موراکامی بعدها در مقاله‌ای به نام از «پدرم که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» بیان کرد که آسیب‌های وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر به‌سزایی داشته است.

امین نوبهار
۱۴۰۱/۰۶/۰۸

برگ برنده‌ی موراکامی در داستان‌هایش، نشان‌دادن و پرداختن به جزییات بدیهی‌ای است که ما هم می‌بینیم اما به آن‌ها توجه نمی‌کنیم؛ چیزی که در این داستان‌ها از آن لذت می‌بریم همین جزییات است که کم‌کم داستان را می‌سازند. این جدای

- بیشتر
حَنا
۱۴۰۲/۱۲/۱۸

کتاب متشکل از ۸ داستان کوتاه هستش که هر کدوم جالب و قشنگ بودند. توصیه میکنم بخونید.

کاربر ۱۱۵۸۰۱۳
۱۴۰۳/۰۳/۰۶

جذبم نکرد

دنیا
۱۴۰۲/۱۲/۱۸

حیلی شیک و دوست داشتنی منکه دوسش داشتم. اصلا آثار موارکامی را خیلی می پسندم

تو این دنیا چیزی که ارزش به دست آوردن داشته باشه، آسون به دست نمی‌آد.
n.l.r
مرگ یک رؤیا یک جورهایی می‌تواند از مرگ یک موجود زنده غم‌انگیزتر باشد.
realarezu
تالستوی در آغاز آنا کارنینا نوشته است، «خانواده‌های خوشبخت همه مثل هم‌اند؛ هر خانواده‌ی بدبختی به شیوه‌ی خودش بدبخت است.»
n.l.r
«همه‌ی ما کم‌وبیش نقاب به چهره داریم. چون بدون نقاب نمی‌تونیم تو این جهان خشن دووم بیاریم. زیر نقاب روح خبیث، چهره‌ی طبیعی فرشته‌ای هست و زیر نقاب فرشته، چهره‌ی روحی خبیث. نمی‌شه فقط یکی‌شون رو داشت. ما این‌طورییم.
n.l.r
تکرار واقعیت‌های درستْ مسیر راستین خرد است.
n.l.r
معتقدم عشق سوخت ناگزیر ما برای ادامه‌ی زندگیه.
n.l.r
مغز آدم برای فکر کردن به مسائل سخت آفریده شده است. برای کمک به رسیدن به لحظه‌ی فهمیدن چیزی که اول کار نمی‌فهمیدی؛ لحظه‌ای که خامه‌ی زندگی آدم می‌شود. باقی‌اش ملال‌آور و بی‌ارزش است.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
تکرار واقعیت‌های درستْ مسیر راستین خرد است.
ali peik
هر وقت اتفاق آزاردهنده‌ای برایم می‌افتد، دوباره به آن دایره‌ی به‌خصوص می‌اندیشم و به ملال‌آورها و بی‌ارزش‌ها. و خامه‌ی بی‌نظیری که لابد همان جاست، در ژرفای وجود من.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
تکرار واقعیت‌های درستْ مسیر راستین خرد است.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
تو این دنیا چیزی که ارزش به دست آوردن داشته باشه، آسون به دست نمی‌آد.
Mina
«مرگ همیشه ناگهانی سر می‌رسه. اما عجله‌ای هم نداره. مثل جمله‌های زیبایی که به ذهن آدم می‌رسه. لحظه‌ای می‌مونند، ولی می‌تونند تا ابد کش بیان. به وسعت ساحل شرقی تا ساحل غربی ــ یا حتی تا خودِ بی‌نهایت. مفهوم زمان در مرگ گم شده. به این معنا، شاید حتی زمانی هم که زنده بودم، مُرده بودم. ولی باز خودِ مرگ خوردکننده است. هر چی تا اون زمان وجود داشته، یهو به‌کل ناپدید می‌شه. هیچ‌وپوچ می‌شه. در تجربه‌ی من، اون وجود من بودم.
n.l.r
خوشبختی همیشه نسبی است. این‌طور فکر نمی‌کنی؟
sasa
«گاهی از این جور اتفاق‌ها تو زندگی آدم می‌افته. اتفاق‌های غیرمنطقی مبهمی که عمیقاً آزاردهنده‌ند. به گمونم نباید به‌شون فکر کنیم، فقط باید چشم‌ها رو ببندیم و ازشون رد شیم. انگار از زیر یه موج بزرگ رد می‌شیم.»
کاربر ۱۲۵۶۰۱۴
«همه‌ی ما کم‌وبیش نقاب به چهره داریم. چون بدون نقاب نمی‌تونیم تو این جهان خشن دووم بیاریم. زیر نقاب روح خبیث، چهره‌ی طبیعی فرشته‌ای هست و زیر نقاب فرشته، چهره‌ی روحی خبیث. نمی‌شه فقط یکی‌شون رو داشت. ما این‌طورییم.
realarezu
شنیده‌ام که می‌گویند شادترین زمانِ زندگی‌مان، وقتی است که آهنگ‌های پاپ واقعاًً برای‌مان معنایی دارند و به دل‌مان می‌نشینند. شاید حرف درستی باشد، شاید هم نه، شاید هم ته تهش چیزی جز یک مشت آهنگ‌ پاپ نباشند. و شاید زندگی‌های‌مان صرفاً چیزهایی زینتی و مصرفی باشند، پاشیدن گذرای رنگ، همین و بس.
fatemeh komeilipour
«خانواده‌های خوشبخت همه مثل هم‌اند؛ هر خانواده‌ی بدبختی به شیوه‌ی خودش بدبخت است.»
realarezu
خاطرات هر قدر هم که روشن باشند، نمی‌توانند بر زمان چیره شوند.
realarezu
«معتقدم عشق سوخت ناگزیر ما برای ادامه‌ی زندگیه. یه روز اون عشق ممکنه ته بکشه. یا حتی شاید هیچ‌وقت به جایی نرسه. اما حتی اگه عشق از بین بره، حتی اگه یه‌طرفه باشه، باز هم می‌تونی به خاطره‌ی دوست داشتن کسی، عاشق کسی شدن، چنگ بزنی. و این مثل منبع ارزشمند گرماست.
realarezu
پیرمرد با صدایی که انگار جسم سفتی را به بیرون تف می‌کرد گفت «البته که سخته. تو این دنیا چیزی که ارزش به دست آوردن داشته باشه، آسون به دست نمی‌آد.»
realarezu

حجم

۱۱۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

حجم

۱۱۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان