کتاب من از یادت نمی کاهم، مارتیتا
معرفی کتاب من از یادت نمی کاهم، مارتیتا
کتاب من از یادت نمی کاهم، مارتیتا نوشتهٔ ساندرا سیسنروس و ترجمهٔ اسدالله امرایی است. نشر چشمه این رمان کوتاه مکزیکی - آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب من از یادت نمی کاهم، مارتیتا
کتاب من از یادت نمی کاهم، مارتیتا رمانی کوتاه به قلم ساندرا سیسنروس است که در آن با رویکردی اجتماعی - روانشناختی به مسائل زنان و به موضوع اقلیت و در حاشیهبودن پرداخته شده است. نویسنده با روایتی موجز که جاهایی به شعر پهلو میزند، داستان زنانی را روایت میکند که «دیگری»هایی در جامعۀ بزرگ به حساب میآیند. کتاب حاضر را داستان شوروشوقهای به خاموشیگراییده و آرزوهای بربادرفته در کوران روزمرگی دانستهاند و قصۀ دوستیهایی که گسست و پراکندگی از پی آنها آمده، اما یادشان باقی مانده و چشمانتظار فرصتی است تا زنده شود و پیش چشم آید. متن اصلی کتاب اولینبار در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. داستان این رمان کوتاه چیست؟ «کورینا»، «پائولا» و «مارتیتا»، سه دوست و سه شخصیت اصلی هستند. آنها روزگاری، هر یک به انگیزهای و امید و آرزویی به پاریس رفته بودهاند و همانجا با هم آشنا شدهاند. سالها از روزهای بودن این سه دوست در پاریس گذشته و حالا آنها از هم جدا شده و هر یک بهدنبال زندگی و سرنوشت خود رفته است. کورینا راوی اصلی کتاب است. این رمان با لحظهای آغاز میشود که او (که حالا خانوادهای به هم زده) نامهای از مارتیتا مییابد و این نامه آغاز مرور خاطرات و نامههای دیگر است و بازگشت به روزهای زندگی در پاریس و آشنایی با دیگرانی که کورینا در این شهر با آنها آشنا شده؛ دیگرانی که اقلیت محسوب میشدهاند و از آمریکای لاتین به آنجا آمده بودند. ساندرا سیسنروس در کتاب «من از یادت نمیکاهم، مارتیتا» از خلال مرور خاطرات کورینا، به زندگی زیرزمینی آمریکای لاتینیها در پاریس نقب میزند و مسائل اقلیتها، بهویژه زنان را مطرح میکند. عشقها و روابط عاطفی، آرزوها و کمبودها و خواستهای انگار مخفینگهداشتهشده و دشواریهای «دیگری» و اقلیتبودن، از موضوعات اصلی مطرح در کتاب «من از یادت نمیکاهم، مارتیتا» است؛ اثری که روایتی موجز و قطعهقطعه دارد و گویی در آن، تکههای خاطرات همینطور که به ذهن میآیند، روایت میشوند و از کنار هم قرارگرفتن این تکهها است که کلیت ماجرا ترسیم میشود.
خواندن کتاب من از یادت نمی کاهم، مارتیتا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا - مکزیک و قالب رمان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره ساندرا سیسنروس
ساندرا سیسنروس (Sandra Cisneros) در ۲۰ دسامبر ۱۹۵۴ به دنیا آمد. او نویسندهای مکزیکی - آمریکایی است که و بهخاطر تنهایی در دوران کودکی، خیلی زود با خواندن و نوشتن داستان عجین شد. مادرش در علاقهٔ او به حوزهٔ ادبیات، نقش بهسزایی داشت. سیسنروس، اولین شعر خود را در ۱۰ سالگی نوشت. در سالهای دبیرستان، بهخاطر نوشتن داستانهایش، در مدرسه شناخته شده بود. پس از گذراندن دورهٔ نویسندگی خلاق در سال ۱۹۷۴، بهطور حرفهای وارد عرصهٔ نویسندگی شد. ساندرا سیسنروس در رشتهٔ هنرهای زیبا در دانشگاه های شیکاگو و آیووا تحصیل کرده است. زنستیزی در فرهنگ آمریکایی و مکزیکی، فقر و مسائل اقلیتها از جمله درونمایههای اصلی آثار ساندرا سیسنروس است. او بابت آثارش جوایز مختلفی گرفته است. از مشهورترین آثار سیسنروس میتوان به رمان «خانهٔ خیابان مانگو» اشاره کرد که اولین رمان او است. کتابهای «مری را دیدهاید؟» و «خانهای از خودم» و رمان کوتاه «من از یادت نمیکاهم، مارتیتا» از دیگر آثار او هستند.
درباره اسدالله امرایی
اسدالله امرایی در اولین روز اردیبهشت ۱۳۳۹ به دنیا آمد. او در نوجوانی مطالعه را با نشریههای روز آغاز کرد. در همان زمان دومین فرد مهم زندگیاش یعنی یکی از همسایههایشان، وارد زندگیاش شد. این همسایه که معلم و اهل ادب و فرهنگ بود، او را به ادبیات داستانی علاقهمند کرد و باعث شد اسدالله امرایی از سال ۱۳۵۵ قلم به دست بگیرد و پا در دنیای نوشتن بگذارد. اولین اثر داستانی این نویسنده و مترجم ایرانی، با نام «سیگار خاموش» در پیک نوجوان به چاپ رسید و بهدنبال آن، دریافت اولین جایزهٔ ادبی کامش را شیرین کرد. امرایی از سال ۱۳۶۰ وارد حرفهٔ روزنامهنگاری شد و بیش از ۳ دهه با روزنامهها و مجلات مختلفی همچون کیهان، اطلاعات، سروش، همشهری، گردون، کارنامه، آدینه، ایران جوان، آفتاب و... بهعنوان روزنامهنگار همکاری داشت. اسدالله امرایی مدتی هم در استخدام سازمان هواشناسی کشور بود و در بخش روابط بینالمللِ این سازمان فعالیت میکرد. او در دورهٔ متوسطه مشغول به تحصیل بود که دبیر زبان انگلیسیاش، استعداد زبانآموزی او را کشف کرد. همان زمان بود که با تشویقهای دبیر زبان، چند داستان کوتاه انگلیسی را ترجمه کرد و تصمیم گرفت این مهارت را بهصورت آکادمیک فرا بگیرد. برای همین در دانشگاه در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرد و موفق به دریافت مدرک کارشناسی در این رشته شد. او توانست ترجمهٔ داستان «امتحان رانندگی» نوشتهٔ آنجلیکا گیبز، نویسندهٔ اهل آفریقای جنوبی را که اولین کار جدیاش در حوزهٔ ترجمه بود، در روزنامهٔ اطلاعات منتشر کند. در سال ۱۳۶۸ موفق شد اولین کتابی را که ترجمه کرده بود، بهطور رسمی به چاپ برساند؛ کتابی تحتعنوان «خوشخنده و داستانهای دیگر»، نوشتهٔ هانریش بل.
ترجمهٔ مجموعه داستان کوتاه «مردان بدون زنان» (Men Without Women) اثر ارنست همینگوی، یکی دیگر از مهمترین آثار اسدالله امرایی در قامت مترجم است؛ کتابی که نسخهٔ فارسی آن بههمت این مترجم ایرانی برای اولینبار در سال ۱۳۷۰ وارد بازار نشر شد. اسدالله امرایی آثار مهمی از ادبیات جهان را به فارسی ترجمه کرده است؛ از جمله «خزان خودکامه» اثر گاربریل گارسیا مارکز، «کوری» و «بینایی» هر دو نوشتهٔ ژوزه ساراماگو، «گلهای میخک» از ریموند کارور و همینطور آثار سهگانهٔ ایزابل آلنده که شامل کتابهای «سرزمین اژدهای طلایی»، «شهر جانوران» و «جنگل کوتولهها» میشود. در اینجا تعدادی از مهمترین ترجمههای اسدالله امرایی را آمده است: کتاب «داستانهای زنان دربارهٔ زنان» که اسدالله امرایی تکتک داستانهای این کتاب را خودش از منابع مختلف جمعآوری و یا از شخص نویسنده دریافت کرده؛ داستانهایی از نویسندگان زن در سراسر جهان که به مسائل و دغدغههای زنان میپردازند و کتاب «خزان خودکامه» (The Autumn of the Patriarch) که حاوی یک رمان مشهور از گابریل گارسیا مارکز است و به شرح داستان یک دیکتاتور مستبد میپردازد.
بخشی از کتاب من از یادت نمی کاهم، مارتیتا
«من و ریچارد پساندازمان را روی هم میگذاریم و برای ساختمانمان گچبرگ و فورمیکا و کاشی و الوارهای دو در چهار میخریم. میگوییم ساختمانمان، هر چند هنوز پولی بابت آن نپرداختهایم؛ آپارتمان لانهمرغیِ سهطبقه. اگر از چیزی خوشمان نیاید صاحبخانهای نیست که به او غر بزنیم و فقط خودمان میمانیم که به هم غر بزنیم. موی سرمان از گردوخاک سیخ و انگشتهایمان از روغنجلا نارنجی شده بود. خیلی جدی میگیریم. تا آنکه سرمان را بلند میکنیم و نگاهی به هم میاندازیم. بعد هم فقط میخندیم.
ریچارد میگوید «کورینا، چرا ولش نمیکنی همینطور بماند؟ کلبه همانطور هم خیلی خوب بود؛ رنگ کوکاکولا.» اما من میگویم رنگ سوسک است. من یک کابینت دارم به رنگ بادام که رنگش ورآمده. کار کُند پیش میرود، اما ولکن نیستم، شاید ریچارد فکر میکند خسته میشوم و ول میکنم. عصبانی هم نمیشوم. نرم و آهسته، هر روز بعد از کار مقداری از آن را میکَنم و روزهای تعطیل شنبه آنقدر خسته نیستم که کار را ول کنم. اما خب فرصت رفتن به کنار دریاچه نیست.»
حجم
۷۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه
حجم
۷۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه