دانلود و خرید کتاب خانه ای روی ابرها بهاره شریفی
تصویر جلد کتاب خانه ای روی ابرها

کتاب خانه ای روی ابرها

نویسنده:بهاره شریفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۴۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خانه ای روی ابرها

کتاب خانه ای روی ابرها نوشتهٔ بهاره شریفی است و نشر شقایق آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب خانه ای روی ابرها

داستان خانه ای روی ابرها دربارهٔ خانواده‌ای است که مهاجرت کرده‌اند و در این راه اتفاقات زیادی برایشان رخ داده که اکنون و حتی آینده‌شان را نیز درگیر می‌کند. داستان از جایی شروع می‌شود که در فرودگاه هستند. مرد داستان برای یک لحظه نفسش می‌گیرد چون فرودگاه شلوغ است. مردم به هم تنه می‌زنند و بی‌خیال از اینکه شانهٔ کسی را تکان داده‌اند از هم دور می‌شوند. نگاه پریشان مرد در جمعیت می‌چرخد. به دنبال چه کسانی می‌گردد؟ نگاه بی‌قرار مرد هنوز وسط جمعیت می‌چرخد که دست خیسش در دست کسی می‌لغزد. برمی‌گردد و با همان نگاه نگران به کسی خیره می‌شود. او همسرش سیماست. از همان موقع که دست در دست سیما این کشور را میان مه و تاریکی با حالی بین مرگ و زندگی ترک کرد، از همان موقع بود که دیگر هیچ‌وقت حالش خوب نشد... .

خواندن کتاب خانه ای روی ابرها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خانه ای روی ابرها

لبخندی روی لب‌هایش آمد که باعث شد نگاهم را از او بگیرم. حسام را با این نوع نگاه نمی‌شناختم. حسام توی این چند سال بارها آمده بود و رفته بود و همیشه کنارم بود و نگاهش همیشه دوستانه بود و حسی از اعتماد به من می‌داد. ولی مدتی بود که رنگ نگاهش عوض شده بود. و این تغییر رنگ نگاه، در لحن و برخوردش هم تاثیر گذاشته بود و باعث شده بود دیگر مثل سابق با او احساس راحتی نکنم. نگاهش باعث دلشوره‌ام می‌شد و نگرانم می‌کرد. من از این نگاه‌ها گریزان بودم، نه بخاطر اینکه حسام چیزی از گذشته‌ام نمی‌دانست تنها به این دلیل که این نگاه‌ها یادآور کس دیگری بود کسی که سال‌ها مرا مثل نهال کوچکی پرورش داد و وقتی که قد کشید و جوانه زد خودش با دست خودش از ریشه قطعش کرد.

- کجایی دختر؟

نگاهش کردم با همان لبخند مخصوص خودش به من خیره شده بود. دستم را ناخودآگاه به لباسم کشیدم و سعی کردم لبخند بزنم:

- چی گفتی؟

خنده آرامی کرد و گفت:

- تو این نه سال اینقدر اینجا تغییر کرده که تو رو تا این حد بهت زده کرده؟

گذاشتم همان طور که دوست دارد فکر کند. عینکش را از روی موهایش برداشت و به چشمش زد و گفت:

- می‌خوای قبل رفتن خونه یه دور تو خیابونا بزنی تا باورت بشه خیلی هم چیزی تغییر نکرده؟

منتظر نگاهم کرد. سیما در چند قدمی من ایستاده بود. بلاتکلیف به او نگاه کردم. برایم سخت بود. هم اینکه دلم نمی‌خواست با حسام فعلا تنها باشم و هم فکر اینکه قرار است بعدا با کلی آدم روبه‌رو شوم مضطربم می‌کرد. دلم می‌خواست همراه سیما وارد جمع‌شان شوم. سیما انگار کلافگی را از نگاهم خواند. رو به حسام گفت:

- حسام، خاله باشه بعدا. الان خسته‌ایم.

کاربر ۵۴۹۹۴۱۴
۱۴۰۱/۱۰/۱۳

بنظرم یک داستان طولانی خیلی ساده با موضوع نخ نما شده است که حتی نصف آن را هم نخواندم. واقعا از خرید آن پشیمان شدم.

math
۱۴۰۱/۰۵/۰۴

داستان مثل اسمش آمیخته ای از خیال و واقعیت بود، گاهی آنقدر رویایی که خودت رو در کنار رویا و خیال شخصیت اصلی احساس می کردی. این کتاب تا حدودی متفاوت با بقیه کتابهای خانم شریفی بود، تفاوت از نظر

- بیشتر
کاربر ۵۲۶۵۳۰۲
۱۴۰۲/۰۶/۳۱

متن رون جذابیت عالی داستان پردازیه بی نظیر این دومین کتابیه که از خانم شریفی میخونم اولینش نامه های سیاه عالی بود و اما این رمان هم از ایشون خیلی خیلی قشنگ بود نمی دونم چرا ولی رگای کف دستم

- بیشتر
sanaz.f
۱۴۰۱/۰۹/۲۶

من کتاب دوست نداشتم اصلا جذاب نبود و خیلی کند پیش میرفت در مجموع یه رمان بینهایت معمولی

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۱/۰۸/۲۳

در کل خوب بود توصیه میکنم ولی یک قسمت هایی بیخود کش اومده بود و تخیلی شده بود

شهره
۱۴۰۱/۰۱/۰۵

داستانش غیر تکراری و جذاب بود، البته میشد قسمتهای گذشته کمتر و قسمتهای زمان حال بیشتر و جذابتر باشد

تسنيم
۱۴۰۳/۰۱/۲۷

یه مقدار نظر دادن راجع به کتاب سخته….واقعا قشنگ بود مخصوصا اوایل کتاب..ولی در انتها دیگه بیش از حد شل کن سفت کن شده بود رابطه دختر و پسر داستان…و آخرای کتاب از هر صفحه یه جمله بیشتر نخوندم تا

- بیشتر
کاربر fryma
۱۴۰۲/۰۴/۲۰

داستان قشنگی داشت ولی آخرش خیلی خلاصه جمع شد باید از اتفاقات بعدش هم می‌نوشت از پایان باز بدم میاد

Faeze R
۱۴۰۲/۰۳/۳۰

موضوع میتونست جذاب باشه ولی خب از اون دست داستان‌ها بود که حالا به هردلیل شخصیت دختر به شدت وابسته به پسر بود و مدام درحال تلاش برای اثبات عشقش به پسره، از اون طرف پسره‌ام هی با خودش درگیر

- بیشتر
کاربر ۵۹۸۰۳۲۶
۱۴۰۲/۰۳/۲۰

متن روان و داستان پردازی هم خوب بود اما یکمی بعضی جاها اغراق آمیز شده بود

انگار نخ‌هایی نامریی قلبم را به سمتش می‌کشیدند. مثل اینکه که پارچه‌ای نخ‌کش شود قلبم جمع و جمع‌تر می‌شد.
fateme68

حجم

۵۱۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

حجم

۵۱۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

قیمت:
۸۹,۰۰۰
۴۴,۵۰۰
۵۰%
تومان