
کتاب خاموشی
معرفی کتاب خاموشی
کتاب خاموشی نوشتهٔ بهاره شریفی است. نشر سخن نو این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خاموشی
کتاب خاموشی رمانی ایرانی نوشتهٔ بهاره شریفی است. «گلپر»، یکی از شخصیتهای این رمان، دختر هشتسالهٔ «مهرداد» در تمام عکسها و خاطرات پدر در پی ردی از مادرش است؛ مادری که فقط یک نام در شناسنامهٔ گلپر دارد. مهرداد برچسب خیانت را به همراه دارد، اما به خاطر قولی که به یک شخص داده راز مادر گلپر را نگه داشته است. چه ماجراهایی پیش روی این خانواده است؟ این رمان ایرانی را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب خاموشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خاموشی
«به غیر از پونهٔ نامردی که زمانی او را در بدترین شرایطی که به او نیاز داشت رهایش کرده و رفته بود، پونه دیگری نمیشناخت. گوشی را رها کرد و دو دستی موهایش را گرفت و ناباور گفت:
ــ دیوانه شده؟ برای چی برداشته به من زنگ زده...
تازهتازه مغزش داشت به کار میافتاد و خشم به تکتک سلولهایش هجوم میآورد. اینبار با خشم بیشتری گوشی را روی تخت پرت کرد و پتو را کنار زد و سمت در رفت:
ــ از همون روز اولم خودخواه بودی. همیشه باید حرف حرف تو میبود.
در دستشویی را با حرص باز کرد. صدای زنگ گوشیاش دوباره بلند شد. بیتوجه به آن داخل روشویی رفت و مقابل آینه ایستاد و به موهای به هم ریخته و چشمهای خوابآلودش نگاه کرد:
ــ برای چی زنگ میزنی پونه؟
شیر را باز کرد و مشتی آب به صورتش زد. مسواکش را برداشت و خمیردندان رویش گذاشت. مسواک را روی دندانهایش کشید. با حرص مسواک میکشید که به صدای زنگ گوشیاش توجه نکند. خمیردندان را تف کرد توی روشویی و دهانش را پر از آب کرد. زنگ تلفن خاموش شد. پوزخند زد:
ــ حق نداری هشت سال ول کنی و بری و بعد برگردی و ورداری به من زنگ بزنی. حق نداری پونه!
آب دهانش را خالی کرد توی روشویی. حرص تمام تنش را گرفته بود ولی کمکم داشت به خودش مسلط میشد. از دستشویی بیرون رفت و راهی آشپزخانه شد. صبحانه خورد. توی یخچال را چک کرد. گلپر ظرف سالاد الویهاش را هم برده بود. لبخند تلخی زد و دوباره با خودش تکرار کرد:
ــ حق نداری پونه. هیچ حقی نداری!
تا لباس پوشید دیگر خبری از زنگ گوشیاش نبود. موهایش را جلوی آینه شانه میزد و سر تکان میداد:
ــ درستش همینه. همینه که دیگه دستت رو شمارهٔ من نچرخه.
میگفت ولی ته ته دلش منتظر بود. از اینکه پونه برگردد و منت او را بکشد لذت زیادی میبرد. ولی اینبار دیگر او نبود که التماس میکرد. تصاویر گذشته را از جلوی چشمش کنار زد. پونه هیچوقت آدم عجز و لابه نبود.
گوشی را بیتوجه به تعداد تماسهای بیپاسخ از روی تخت چنگ زد و از خانه بیرون رفت. داشت ماشین را از پارکینگ بیرون میبرد که دوباره گوشیاش زنگ خورد. اخمی کرد و با حرص برشداشت تا خاموشش کند که با دیدن شمارهٔ مدرسهٔ گلپر اخمی به چهره نشاند و تند تماس را برقرار کرد:
ــ بله؟
ــ سلام جناب کاشفی. خوب هستین؟»
حجم
۳۹۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
حجم
۳۹۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
نظرات کاربران
متاسفانه برعکس همهیکتابهای خانوم شریفی، این کتاب هیچجذابیتی نداشت، یک سوم اولو به امید جذاب شدن خواندم و دیگه نتونستم ادامه بدم، بعد به سراغ یک سوم اخر رفتم و بازهم هیچ کششی ایجاد نشد
متاسفانه اصلا به سلیقه من جور نبود خیلی یکنواخت و کسل کننده بود نتونستم تا آخرش بخونم و نصفه ولش کردم حیف پولی که پرداخت کردم
توقعم بیش از این ها بود کپی نه چندان دقیقی از فیلم نبات یه سری آدم طلبکار که آخرم معلوم نشد سرنوشت شون چیشد شخصیت ها وارد شدند یکم در موردشون حرف زده شد و سپس رها شدند