دانلود و خرید کتاب دختری که او می شناخت تریسی گارویس گریوز ترجمه بهاره شریفی
تصویر جلد کتاب دختری که او می شناخت

کتاب دختری که او می شناخت

انتشارات:نشر سنگ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۳۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دختری که او می شناخت

کتاب دختری که او می شناخت داستانی عاشقانه و زیبا از تریسی گارویس گریوز با ترجمه بهاره شریفی است. این داستان درباره دختری به نام آنیکا است که بعد از سال‌ها ناگهان عشق زندگی‌اش، جاناتان را می‌بیند...

درباره کتاب دختری که او می شناخت

تریسی گارویس گریوز در کتاب دختری که او می شناخت از زندگی دختری به نام آنیکا رز نوشته است. دختری خجالتی که عاشق تنهایی، سکوت، کتاب خواندن و شطرنج بازی کردن است. او در موقعیت‌های اجتماعی گیج می‌شود و نمی‌داند چطور باید حرف بزند یا چه رفتاری داشته باشد. او همیشه تنهایی را ترجیح می‌دهد، البته به جز زمان‌هایی که در کنار جاناتان است. حالا ده سالی از آخرین ملاقات آنیکا و جاناتان گذشته است و دوباره سر و کله او پیدا شده است...

این داستان در کنار روایتی که از یک ماجرای عاشقانه دارد، به مسائل مهم دیگر مانند حادثه یازده سپتامبر و حوادثی که برای خانواده کندی رخ داده است هم می‌پردازد.

کتاب دختری که او می شناخت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

همه کسانی را که از خواندن رمان‌های خارجی و ادبیات عاشقانه لذت می‌برند، به خواندن کتاب دختری که او می‌شناخت دعوت می‌کنیم. 

بخشی از کتاب دختری که او می شناخت

«جاناتان رو دیدم.» وقتی برای قرار ملاقات هفتگی‌ام سر و کله‌ام پیدا می‌شود، حتی پیش از این‌که تینا در را ببندد این جمله را به زبان می‌آورم. روی مبل یک‌نفره می‌نشیند و من در کاناپه گرم و نرم روبه‌رویش فرومی‌روم. کوسن‌های روی مبل طوری مرا احاطه می‌کنند که اضطرابم را از بودن در این‌جا کاهش می‌دهند.

«کی؟»

«سه‌شنبه گذشته. سر راهم از محل کار به خونه، رفتم فروشگاه دومینیک و اون اون‌جا بود.»

ما چندین ساعت درباره جاناتان بحث می‌کنیم. او حتماً در این باره کنجکاو است، ولی دانستن این‌که تینا به چه فکر می‌کند معمایی است که من هرگز نمی‌توانم حلش کنم.

«چه‌طور پیش رفت؟»

سعی می‌کنم خودم را کمی بالاتر بکشم، چون کاناپه تلاش می‌کند مرا ببلعد و ماجرا را شرح می‌دهم: «چیزهایی که گفته بودی اگه یه وقتی دوباره دیدمش باید انجام بدم، یادم بود. با هم حرف زدیم. کوتاه بود، ولی خوب بود.»

تینا می‌گوید: «یه وقتی بود اگه چنین اتفاقی می افتاد تو این کار رو نمی‌کردی.»

«یه وقتی بود اگه چنین اتفاقی می‌افتاد من از در پشتی فرار می‌کردم و دو روز تو تختم می‌موندم.» وقتی سرانجام با خریدهایم به خانه رسیده بودم شادی‌ام ته کشیده بود و بعد وقتی آن‌ها را جابه‌جا می‌کردم، غصه مرگ مادر جاناتان تازه سراغم آمد و در تنهایی برای مدتی طولانی، خوب گریه کردم، چون حالا جاناتان نه پدر داشت، نه مادر. در اظهار تأسف برای مرگ مادرش هم تعلل کرده بودم، با این‌که در ذهنم به آن فکر می‌کردم. با وجود خستگی آن شب خیلی طول کشید تا به خواب رفتم.

«فکر می‌کردم نیویورکه؟»

«نیویورک بود. قبل از مرگ مامانش منتقل شده این‌جا تا ازش مراقبت کنه. درواقع تمام چیزی که می‌دونم همینه.»

ظاهر شدن جاناتان آن‌قدر غیرمنتظره و تصادفی بود که اصلاً نمی‌توانستم آن همه سؤال را آماده کنم. آن‌قدر سریع اتفاق افتاد که اصلاً نتوانستم بفهمم ازدواج کرده است یا نه. دید زدن انگشت حلقه یک مرد یکی از راهکارهایی است که بعداً به ذهن من می‌رسد و در مورد جاناتان دو روز کامل، بعد از آن ماجرا، طول کشید.

ناسارا
۱۳۹۹/۱۰/۱۷

به خاطر توضیح کوتاهی که نوشته بود خریدم کتابو... ملاقات پس از ده سال. خوب کتاب در مورد دختر و پسری هست که ده سال بعد از اخرین تماسشون به عنوان کات کردن رابطه باز همو میبینن. و در طول کتاب

- بیشتر
کاربر ۲۳۸۳۷۵۱
۱۴۰۱/۰۹/۲۳

به معنای واقعی کلمه فوق العاده بود.حتما بخونیدش. تنها دلیلیم که به ترجمه و متن روان امتیاز کمتری دادم،این بود که میخواستم میزان داستان پردازی و جذابیت بالاش رو نشون بودم.انقدر قشنگ بود که گریم گرفت😭😭😭

Minoo
۱۴۰۱/۰۴/۰۲

دوسش داشتم قشنگ بود❤

leili
۱۴۰۰/۰۶/۲۵

یه عاشقانه ی آرام و لطیف...با ترجمه خوب...

maedeh
۱۴۰۰/۰۴/۲۰

خیلی خیلی خوب بود.یک داستان عاشقانه که قدرت صبر رو نشون می داد.

قاصدک
۱۴۰۲/۰۸/۱۸

درسته فرهنگ غربی ها و روابط آزادشون با ما فرق میکنه،ولی داستانش رو دوست داشتم،جاناتان و آنیکا دختری که با وجود اوتیسم بالاخره تونست به تنهایی از پس زندگیش بربیاد

hamtaf
۱۴۰۱/۱۱/۱۷

سلام. مثل اغلب رمانها یه دختر باهوش و زیبا . با دوستانی دلسوز و فداکار😉

سمن
۱۴۰۰/۰۴/۱۰

لحظات خوبی رو با این کتاب گذروندم. افکار یک فرد مبتلا به اوتیسم و دغدغه های ذهنی اش رو به خوبی بیان کرده بود. و باید بگم روند داستان آرومه ... خیلی آروم. اما با نزدیک شدن به پایان کتاب حوادث سرعت

- بیشتر
Mary gholami
۱۴۰۰/۰۲/۲۴

بد نبود

وحید
۱۴۰۰/۰۲/۱۵

واقعا داستان جذابی بود و هر چی که جلوتر میره جذابتر میشه. پیشنهاد میکنم حتما بخونید

خنده‌دار است ویژگی‌ای که تو را جذب کسی می‌کند همان چیزی باشد که وقتی در حال جدایی از هم هستید، دیگر نمی‌توانید تحملش کنید. خنده‌دار نه از نوع قاه‌قاه خندیدن. خنده‌دار از این جهت که چه‌طور امکان دارد متوجه این موضوع نشده باشی؟
ناسارا
هر روز یک کار که تو را می‌ترساند انجام بده،
منا نصرالهی
ممکن بود بقیهٔ داوطلبان گمان کنند کار با حیوانات فرصتی است برای من که از تنهایی و انزوایی که مرا در طول سال‌های تحصیلم احاطه کرده بود، رهایی بخشد. ولی تعداد اندکی درک می‌کردند که من فقط همراهی حیوانات را به همراهی اغلب آدم‌ها ترجیح می‌دادم. نگاه پر از زندگی‌شان وقتی می‌فهمیدند می‌توانند به من اعتماد کنند بیش‌تر از هر رابطهٔ اجتماعی‌ای در دنیا به من انرژی می‌داد. اگر چیز دیگری وجود داشت که به اندازهٔ حیوانات عاشقش باشم، آن چیز کتاب بود.
Arajan Mohammdi
خواندن مرا به مکان‌هایی دوردست می‌برد، دوره‌های تاریخی بی‌نظیر و دنیاهایی که کاملاً با دنیای من متفاوت بودند.
Mary gholami
زن مثل چای کیسه‌ای می‌مونه، هیچ وقت نمی‌دونی چه‌قدر می‌تونه قوی باشه تا زمانی که تو آب داغ قرارش بدی
Mary gholami
زندگی برای هیچ‌کس آسون نیست. همهٔ ما چالش‌های خودمون رو داریم. همه با مشکلات روبه‌رو می‌شیم. ولی روشی که برای مقابله با مشکلات به کار می‌بریم چیزیه که ما رو می‌سازه
Mary gholami
«هرگز به کسی که قدرت بله گفتن ندارد، اجازه نده به تو نه بگوید.»
Mary gholami
من فقط همراهی حیوانات را به همراهی اغلب آدم‌ها ترجیح می‌دادم
Mary gholami
یک لحظه فهمیدم این‌طور که به حیوانات احساس وابستگی می‌کنم تاکنون به هیچ انسانی این حس را نداشته‌ام. و برایم سؤال بود اگر کسی که رها می‌شود من باشم، چه‌قدر می‌تواند حس دردناکی باشد.
×Mira×
«مثل اینه که همهٔ آدم‌های اطرافت یه کپی از دستورالعمل زندگی رو دارن، ولی هیچ‌کس اون رو به تو نمی‌ده و تو مجبوری کورکورانه به رفتن ادامه بدی، به امید این‌که بتونی راهت رو پیدا کنی. ولی اغلب اشتباه کنی.»
منا نصرالهی
وقتی نگاهش کردم که کم‌کم دور می‌شد، یک چیز را خیلی خوب فهمیدم. این‌که پیش از این‌که حتی نیمی از جادهٔ ماشین‌رو روبه‌روی خانه را طی کرده باشد، دلم برایش تنگ شده بود.
منا نصرالهی
سال‌ها همبرگرم را ساده سفارش داده بودم و هرگز حتی فکر هم نکرده بودم می‌توان همبرگر را به روش دیگری هم خورد تا این‌که جانس همبرگری با سس کچاپ به من داد و تازه فهمیدم چه‌قدر با سس مزهٔ بهتری دارد. «تو برای زندگی من مثل سس کچاپ هستی.»
سوگند دولو
ولی یه دفعه یادم اومد تا من نخوام کسی نمی‌تونه کاری کنه که احساس کوچیکی کنم.»
زهره
زندگی برای هیچ‌کس آسون نیست. همهٔ ما چالش‌های خودمون رو داریم. همه با مشکلات روبه‌رو می‌شیم. ولی روشی که برای مقابله با مشکلات به کار می‌بریم چیزیه که ما رو می‌سازه.
hamtaf
. خواب یکی از راه‌های مقابلهٔ من با درد بود.
hamtaf
ممکن است بیشتر مواقع نفهمم مردم چه می‌گویند، ولی وقتی مهربانی کنند متوجه آن می‌شوم.
hamtaf
این مسأله‌ای است که هیچ‌کس دربارهٔ طلاق به شما نمی‌گوید. مهم نیست شما و همسرتان چه‌قدر بر سر این‌که رابطهٔ شما دیگر تمام شده است، توافق داشته باشید، جدا شدن راه شما و همسرتان به اندازهٔ مرگ دردناک است و دردش مدام همراه‌تان است تا این‌که یک روز متوجه می‌شوید دیگر خبری از آن درد نیست.
hamtaf
نه جاناتان، نه من هیچ کدام حرف نمی‌زدیم. بخشی زیادی از بازی شطرنج در سکوت می‌گذرد، ولی برای من، افزون بر این، زیبایی عظیمی در این نبودِ صدا وجود دارد. گفتم: «کیش و مات.»
hamtaf
خواندن مرا به مکان‌هایی دوردست می‌برد، دوره‌های تاریخی بی‌نظیر و دنیاهایی که کاملاً با دنیای من متفاوت بودند
hamtaf
اگر چیز دیگری وجود داشت که به اندازهٔ حیوانات عاشقش باشم، آن چیز کتاب بود. خواندن مرا به مکان‌هایی دوردست می‌برد، دوره‌های تاریخی بی‌نظیر و دنیاهایی که کاملاً با دنیای من متفاوت بودند.
سوگند دولو

حجم

۲۲۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۲۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان