کتاب بندهای رنگی
معرفی کتاب بندهای رنگی
کتاب بندهای رنگی نوشته بیتا فرخی است. این کتاب را نشر سخن منتشر کرده است و روایت جذابی است زندگی بهظاهر روزمره انسانها و تغییراتشان بهخاطر حوادث.
درباره کتاب بندهای رنگی
بندهای رنگی روایت دو خانواده در شرایط متفاوت است اما این دو خانواده در نقطهای مشترک به هم میرسند. بندهای رنگی قصه دختری است که خودش مسوولیت زندگی خانواده را به عهده گرفته است و بار همه را به دوش میکشد. او قوی است و همه چیز را تحمل میکند. مقابل مرد جوانی است که در سکوت به زندگیاش میرسد، این دو نفر در یک نقطه به دلیل یک سوتفاهم به هم میرسند و دیگر نمیتوانند از هم جدا شوند.
خواندن کتاب بندهای رنگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب بندهای رنگی
نور خورشید، عسلی چشمانش را برق انداخته بود، طوری که انگار آن عسل خوشرنگ کمکم آب میشد و ممکن بود ناغافل از گوشهٔ چشمش بچکد!
نزدیک صخرهای کوتاه ایستاده و یک پایش را روی آن گذاشته بود تا نفسی تازه کند. آفتاب نیم روز اواسط فروردین عرقش را درآورده و خاکی رنگِ تیشرتش را گِلی کرده بود. نفس عمیقی کشید تا وجودش را لبریز هوای تازهٔ کوهستان کند.
چشمانش را آفتاب تنگ کرده بود و شکستن عینک آفتابی گرانقیمتش، خُلقش را! همان اوایل راه از چند جوان بیخیال تنه خورده و عینک از دستش پرت شده بود روی صخرهای تیز و تمام! برگشته بود چیزی نثارشان کند، اما آنها حتی متوجه نشده بودند در این پیادهروی سرخوشانه، خدا تومان را به فنا دادهاند!
دستی میان موهای جعددار زیتونی تیرهاش کشید و پلک برهم فشرد. حتی کلاه لبهدارش را فراموش کرده و خودش را به این خاطر سرزنش میکرد. کوله را روی دوش جابهجا کرد و پایش را برداشت تا دوباره راه بیفتد که شنیدن صدای خندهای آشنا، سرش را به عقب چرخاند. بیشتر از قبل چشم تنگ کرد تا از آن فاصلهٔ چند متری برادرش را تشخیص دهد. قطعا یکی از آن دو پسری که با دو دختر همسن و سال خودش میگفت و میخندید، برادرش بود. دو ساعت پیش با همین بلوز اسپرت سفید و جین سیاه از خانه بیرون زده بود، ولی مقصدش به طور قطع درکه نبود. فکر کرد اگر لحظهٔ آخر مهدی رأیش را نمیزد که برخلاف همیشه که از توچال بالا میرفتند، این بار راهی درکه شوند، محال بود او را ببیند.
ــ بهداد! چرا عقب موندی؟! از تو بعیده.
برگشت و رو به مرد جوانی که بالای صخرهها بود، گفت:
ــ قرار بود تا پلنگچال مسابقه بدیم، چرا برگشتی پس؟
ــ دیدم یهو وایسادی گفتم اگه کم آوردی منم ادامه ندم.
بهداد باز به دختر و پسرهای پایین پایش نگاه کرد:
ــ مهدی جان بیخیال مسابقه، بیا داداش ما رو ببین! دلمون خوشه میره کتابخونه درس میخونه.
مهدی با پرشی بلند خودش را به او رساند و با دیدن صحنهٔ روبهرو، با شگفتی خندید:
ــ باورم نمیشه هومنِ خرخون اهل این کارها باشه! اونم دو ماه مونده به کنکور! جان خودم اگه بابامو الان با دوستدخترش میدیدم این همه تعجب نمیکردم!... بذار ببینم...
حجم
۳۹۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۴۶ صفحه
حجم
۳۹۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۴۶ صفحه
نظرات کاربران
بندهای رنگی یک داستان عاشقانه_اجتماعی برآمده از دل اجتماع است. داستانی درباره طلاق و نقش مهم خانواده در تربیت و رشد بچهها ، سوتفاهمات و کینههایی که نه تنها گریبانگیر خود فرد است بلکه میتواند همانند آتش زبانه بکشد و
بندهای رنگی یک داستان زرد ایرانی . مثل همهی داستانهای مشابه این کتاب وقتی که نگاه دختر خوب و باحیای داستان به پسر مغرور و خوشگل و خوشتیپ میافته به راحتی میشه فهمید که قرارِ این دوتا با هم دیگه
کتابی در سطح متوسط بود و داستان شروع خوبی داشت و اون معماهای ابتدا و اواسط داستان، قصه رو جذاب و پر کشش کرده بود فقط به نظرم شخصیت پردازی جای کار داشت بازم و اینکه شخصیت های اصلی مخصوصا
کتاب خیلی زیبایی بود و از خوندش واقعا لذت بردم و پا ب پای کتاب اشک ریختم ، شاید برای اینکه خودم رو در نقش رعنا میدیم زندگیم رسما مث رعناست و از اینکه سرگذشتم هم مث رعنا ادامه پیدا
کتاب خیلی خوبی بود و داستان،داستان زندگی بود و از کشش و جذابیت کافی برخوردار بود و خوندنش حس خوبی داشت. اررش یکبار خوندن رو داشت و من توصیش میکنم❤
داستان خوبی بود. روند جالبی داشت 😍
کتاب خوبی بود، و برای اوقات فراقت عالی
داستان تا جایی که واقعی و ملموس بود جالب بود . چون به دغدغه هایی که تو جامعه وجود داره پرداخته ..با کمی تم معماگونه ودرکنارش عاشقانه ای لطیف. ولی یه جاهایی داستان کش اومده و جذابیتش رو از دست داده
قشنگ و سرگرم کننده بود
ممنون از خانم فرخی کتاب فوق العاده ای بود از نظر داستان پردازی پرداخت عالی فوق العاده با احساس و زیبا از معدود رمانهایی بود که من نمره عالی بهش میدم. عالی بود مرسی ژولیا