دانلود و خرید کتاب بندهای رنگی بیتا فرخی
تصویر جلد کتاب بندهای رنگی

کتاب بندهای رنگی

نویسنده:بیتا فرخی
انتشارات:انتشارات سخن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۱۲۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بندهای رنگی

کتاب بندهای رنگی نوشته بیتا فرخی است. این کتاب را نشر سخن منتشر کرده است و روایت جذابی است زندگی به‌ظاهر روزمره انسان‌ها و تغییراتشان به‌خاطر حوادث.

درباره کتاب بندهای رنگی

بندهای رنگی روایت دو خانواده در شرایط متفاوت است اما این دو خانواده در نقطه‌ای مشترک به هم می‌رسند. بندهای رنگی قصه دختری است که خودش مسوولیت زندگی خانواده را به عهده گرفته است و بار همه را به دوش می‌کشد. او قوی است و همه چیز را تحمل می‌کند. مقابل مرد جوانی است که در سکوت به زندگی‌اش می‌رسد، این دو نفر در یک نقطه به دلیل یک سوتفاهم به هم می‌رسند و دیگر نمی‌توانند از هم جدا شوند.

خواندن کتاب بندهای رنگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب بندهای رنگی

نور خورشید، عسلی چشمانش را برق انداخته بود، طوری که انگار آن عسل خوش‌رنگ کم‌کم آب می‌شد و ممکن بود ناغافل از گوشهٔ چشمش بچکد!

نزدیک صخره‌ای کوتاه ایستاده و یک پایش را روی آن گذاشته بود تا نفسی تازه کند. آفتاب نیم روز اواسط فروردین عرقش را درآورده و خاکی رنگِ تی‌شرتش را گِلی کرده بود. نفس عمیقی کشید تا وجودش را لبریز هوای تازهٔ کوهستان کند.

چشمانش را آفتاب تنگ کرده بود و شکستن عینک آفتابی گران‌قیمتش، خُلقش را! همان اوایل راه از چند جوان بی‌خیال تنه خورده و عینک از دستش پرت شده بود روی صخره‌ای تیز و تمام! برگشته بود چیزی نثارشان کند، اما آن‌ها حتی متوجه نشده بودند در این پیاده‌روی سرخوشانه، خدا تومان را به فنا داده‌اند!

دستی میان موهای جعددار زیتونی تیره‌اش کشید و پلک برهم فشرد. حتی کلاه لبه‌دارش را فراموش کرده و خودش را به این خاطر سرزنش می‌کرد. کوله را روی دوش جابه‌جا کرد و پایش را برداشت تا دوباره راه بیفتد که شنیدن صدای خنده‌ای آشنا، سرش را به عقب چرخاند. بیشتر از قبل چشم تنگ کرد تا از آن فاصلهٔ چند متری برادرش را تشخیص دهد. قطعا یکی از آن دو پسری که با دو دختر همسن و سال خودش می‌گفت و می‌خندید، برادرش بود. دو ساعت پیش با همین بلوز اسپرت سفید و جین سیاه از خانه بیرون زده بود، ولی مقصدش به طور قطع درکه نبود. فکر کرد اگر لحظهٔ آخر مهدی رأیش را نمی‌زد که برخلاف همیشه که از توچال بالا می‌رفتند، این بار راهی درکه شوند، محال بود او را ببیند.

ــ بهداد! چرا عقب موندی؟! از تو بعیده.

برگشت و رو به مرد جوانی که بالای صخره‌ها بود، گفت:

ــ قرار بود تا پلنگ‌چال مسابقه بدیم، چرا برگشتی پس؟

ــ دیدم یهو وایسادی گفتم اگه کم آوردی منم ادامه ندم.

بهداد باز به دختر و پسرهای پایین پایش نگاه کرد:

ــ مهدی جان بی‌خیال مسابقه، بیا داداش ما رو ببین! دلمون خوشه می‌ره کتابخونه درس می‌خونه.

مهدی با پرشی بلند خودش را به او رساند و با دیدن صحنهٔ روبه‌رو، با شگفتی خندید:

ــ باورم نمی‌شه هومنِ خرخون اهل این کارها باشه! اونم دو ماه مونده به کنکور! جان خودم اگه بابامو الان با دوست‌دخترش می‌دیدم این همه تعجب نمی‌کردم!... بذار ببینم...

گلبرگ
۱۳۹۹/۰۷/۲۸

بندهای رنگی یک داستان عاشقانه_اجتماعی برآمده از دل اجتماع است. داستانی درباره طلاق و نقش مهم خانواده در تربیت و رشد بچه‌ها ، سوتفاهمات و کینه‌هایی که نه تنها گریبان‌گیر خود فرد است بلکه میتواند همانند آتش زبانه بکشد و

- بیشتر
Moti
۱۴۰۰/۰۱/۱۲

بندهای رنگی یک داستان زرد ایرانی . مثل همه‌ی داستان‌های مشابه این کتاب وقتی که نگاه دختر خوب و باحیای داستان به پسر مغرور و خوشگل و خوشتیپ می‌افته به راحتی میشه فهمید که قرارِ این دوتا با هم دیگه

- بیشتر
fatemeh
۱۴۰۰/۰۱/۲۳

کتابی در سطح متوسط بود و داستان شروع خوبی داشت و اون معماهای ابتدا و اواسط داستان، قصه رو جذاب و پر کشش کرده بود فقط به نظرم شخصیت پردازی جای کار داشت بازم و اینکه شخصیت های اصلی مخصوصا

- بیشتر
ARASTEH
۱۴۰۰/۰۲/۰۶

کتاب خیلی زیبایی بود و از خوندش واقعا لذت بردم و پا ب پای کتاب اشک ریختم ، شاید برای اینکه خودم رو در نقش رعنا میدیم زندگیم رسما مث رعناست و از اینکه سرگذشتم هم مث رعنا ادامه پیدا

- بیشتر
مریم
۱۳۹۹/۰۹/۲۶

کتاب خیلی خوبی بود و داستان،داستان زندگی بود و از کشش و جذابیت کافی برخوردار بود و خوندنش حس خوبی داشت. اررش یکبار خوندن رو داشت و من توصیش میکنم❤

mahdieh
۱۳۹۹/۰۹/۲۵

داستان خوبی بود. روند جالبی داشت 😍

نسیم
۱۳۹۹/۱۲/۲۰

کتاب خوبی بود، و برای اوقات فراقت عالی

کاربر ۱۳۵۸۸۱۹
۱۳۹۹/۱۰/۱۶

داستان تا جایی که واقعی و ملموس بود جالب بود . چون به دغدغه هایی که تو جامعه وجود داره پرداخته ..با کمی تم معماگونه ودرکنارش عاشقانه ای لطیف. ولی یه جاهایی داستان کش اومده و جذابیتش رو از دست داده

- بیشتر
کاربر ۱۵۷۴۳۱۹
۱۳۹۹/۰۷/۳۰

قشنگ و سرگرم کننده بود

کاربر ۱۸۵۴۷۵۵
۱۴۰۱/۰۷/۲۲

ممنون از خانم فرخی کتاب فوق العاده ای بود از نظر داستان پردازی پرداخت عالی فوق العاده با احساس و زیبا از معدود رمانهایی بود که من نمره عالی بهش میدم. عالی بود مرسی ژولیا

این‌که هر وقت شب می‌شه و توی تاریکی می‌مونم، اگه نترسم و یه‌کم صبر کنم حتما صبح می‌شه... این‌که عمر پروانه‌ها چقدر کوتاهه ولی با همهٔ وجودشون از زندگی لذت می‌برن و هر چقدر بتونن پرواز می‌کنن... یا این‌که دریا و کوه و رودخونه همون‌قدر که زیبا هستن می‌تونن خطرناک و بی‌رحم باشن، مثل خیلی آدم‌هایی که دور و برمون هستن، ظاهر فریبنده‌ای دارن ولی نباید زیاد بهشون نزدیک شد... توی روستاها از مردم یاد گرفتم که می‌شه بدون توقع مهربون بود و می‌تونی ببخشی بی‌اونکه منتظر جبران باشی... این‌رو هم یاد گرفتم که هر چی دنیات بزرگ‌تر باشه، راحت‌تر از علائقت می‌گذری، کمتر کینه به دل می‌گیری و دست‌هات جای این‌که مشت باشه باز می‌شه و نفست بهتر بالا می‌آد.
terrymota5@gmail.com
می‌گن مرگ برای بازمانده‌هاست... اونی که می‌ره دیگه رفته... شاید یه جای بهتر... اونایی که می‌مونن... شاید دنیا براشون جهنم می‌شه...
🌬
خیلی از مردها به خاطر ضعف‌های خودشون به زنشون خیانت می‌کنن، نه به خاطر ضعف همسرشون.
ARASTEH
اگه کسی بهت بی‌حرمتی کرد و تو کوتاه اومدی، بازم کارشو تکرار می‌کنه، پس این ما هستیم که رفتار دیگران با خودمونو شکل می‌دیم.
AvaZoghi
دریا و کوه و رودخونه همون‌قدر که زیبا هستن می‌تونن خطرناک و بی‌رحم باشن، مثل خیلی آدم‌هایی که دور و برمون هستن، ظاهر فریبنده‌ای دارن ولی نباید زیاد بهشون نزدیک شد...
fatemeh
رؤیاشو که می‌شه داشت... وقتی به واقعیت فکر می‌کنی همه چیز خیلی پیچیده‌ست...
math22
هومن مثل برادرم می‌مونه!... همون سن و سال و شرایط رو داره و گاهی خیلی مثل آرین رفتار می‌کنه. بهداد با احتیاط زمزمه کرد: ــ اما برادرت نیست!... یه چیز رو از من داشته باش، از یه زن و مرد غریبه نه دوستی ساده درمی‌آد، نه خواهر و برادری.
میس سین
زمان بهترین چیز برای محک زدن آدم‌ها و احساسات اون‌ها و خودمونه... این‌که نباید عجله کرد...
ARASTEH
رفتن یه چیزه و پشت سر گذاشتن یه چیز دیگه... بالاخره این سختی‌ها تموم می‌شه.
🌬
این‌رو هم یاد گرفتم که هر چی دنیات بزرگ‌تر باشه، راحت‌تر از علائقت می‌گذری، کمتر کینه به دل می‌گیری
math22
خیلی از مردها به خاطر ضعف‌های خودشون به زنشون خیانت می‌کنن، نه به خاطر ضعف همسرشون.
کاربر ۵۹۳۵۲۳۱
مشکلات من مثل دردی مزمن مدت‌ها است از درون می‌خوردم، ولی این یکی تاب و توانم را می‌برد
ARASTEH
عشق یک طرفه شاید بی‌نتیجه باشه ولی اکثر مواقع برای همیشه تو دل آدم می‌مونه... مثل یه حسرت تلخ و شیرین... مگر این‌که واقعی نباشه، یا با یه عشق پرشورتر جایگزین بشه...
adine
"به وقتش" هرگز از راه نخواهد رسید. مادرش همیشه منتظر اتفاق خاصی بود. این‌که معجزه‌ای رخ دهد و زندگی‌اش را این رو آن رو کند. روزش با گله‌گزاری شب می‌شد و شبش با خواب‌های آشفته، صبح!
z.A
ــ صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش‌بینی نمی‌کرد و خاصیت عشق این است...
صابره نوری حسینی
شاید یه جورایی خودشو کمتر از تو می‌بینه... یه جور عدم اعتماد به نفس مقابل تو داره که همیشه سرکوبت کرده. اینو از من داشته باش، خیلی از مردها به خاطر ضعف‌های خودشون به زنشون خیانت می‌کنن، نه به خاطر ضعف همسرشون.
میس سین
. مادرش همیشه منتظر اتفاق خاصی بود. این‌که معجزه‌ای رخ دهد و زندگی‌اش را این رو آن رو کند.
نارسیس
با کمی همت و استفاده از جملات تلقینی زیبا به رؤیاهای خود جامه عمل بپوشانید! این است هنر لذت بردن از زندگی!
Fatima Z
"چرا عمر خوشبختی‌ها همیشه کوتاه است؟! چرا هر بار که حس می‌کنی دری تازه رو به دنیایی پر از رنگ و نور باز شده ناگهان همه چیز با طوفان تاریکی و سیاهی بر هم می‌ریزد؟! فکر می‌کردم زندگی من هم به راهی جدید و خیال‌انگیز راه باز کرده، که دیگر هر غم و غصه‌ای در هیجان حضور او گم و گور می‌شود. انگار ابرها طور دیگری سفید بودند و گل‌ها عطر دیگری دارند. رنگ‌ها پر جان‌تر و دنیا زیباتر شده بود.
Atikhezli

حجم

۳۹۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۴۶ صفحه

حجم

۳۹۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۴۶ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان