کتاب سهم من از عاشقانه هایت
معرفی کتاب سهم من از عاشقانه هایت
کتاب سهم من از عاشقانه هایت نوشتۀ مائده فلاح است. انتشارات شقایق این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این کتاب دربارۀ جدایی سارا از همسرش و علاقهمندی او به مردی دیگر است.
درباره کتاب سهم من از عاشقانه هایت
رمان سهم من از عاشقانه هایت دربارۀ یک جدایی، یک پیوند و مشکلاتِ پیش و پسِ آن است.
سارا، شخصیت اصلی این رمان، دختری است که پنج سال پیش یک ازدواج سنتی داشته؛ با مردی که مورد تأیید جامعه است. اکنون بعد از پنج سال از همسرش طلاق میگیرد. یک سال از جدایی او میگذرد که بهطور ناخواسته وارد ماجرایی میشود و در ادامۀ آن، به پسری به نام سیاوش علاقهمند میشود. این احساس بهتدریج دوطرفه میشود اما مشکلات یکی از پی دیگری قد علم میکنند.
این رمان درونمایههایی انتقادی-اجتماعی دارد.
خواندن کتاب سهم من از عاشقانه هایت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و رمانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سهم من از عاشقانه هایت
«شهرام عصبانی و خشمگین با صورتی که از عصبانیت قرمز شده بود، گوشی به دست مشغول صحبت بود.
- از خونهٔ من میری بیرون، دیگه اونجا نبینمت.
رگهای پیشونیش برجسته شده بود. دوباره بلند داد زد:
- آره به همین سادگی.
تلفنرو قطع کرد. سامان و سیاوش که تازه رسیده بودند مات و مبهوت نگاهش میکردند. سر جاش نشست. آرنجشرو روی میز گذاشت و سرشرو روی دستاش. سامان گفت:
- چی شده شهرام، با کی حرف میزدی؟
سیاوش هم روی صندلی کنار شهرام نشست و گفت:
صدای داد و بیدادت کل شرکترو برداشته. بابا دیشب از دستت شاکی بود. میگفت؛ شهرام حواسش به کار نیست.
سرشرو بلند کرد و گفت:
- چی بگم آخه؟ میدونید کی ماجرارو به شراره گفته؟
سیاوش یهو گفت:
- سارا که نگفته. اون یه بار تورو دید، بقیهاشرو که ندید.
شهرام و سامان نگاه عجیبی بهش کردند. از کی تا حالا اینقدر با سارا ندار
شده بود؟!
سامان سری تکون داد ورو به شهرام گفت:
- کی گفته؟
شهرام با نگاهی به هر دو برادر گفت:
- مهتا! زنگ زده هرچی دلش خواسته به شراره گفته. بهش گفته من سه سال زن شوهرتم.
سامان پوزخند زد:
- از اولش معلوم بود چه زرنگه...
سیاوش به شهرام گفت:
- الان با مهتا داشتی صحبت میکردی! شما که خیلی لیلی و مجنون بودید.
شهرام نادیدهاش گرفت ورو به سامان گفت:
- بهش گفتم دیگه همه چی تمومه، از خونهای که براش اجاره کردم بره. شراره هم داره دیوونهام میکنه. دیشب برگشته میگه بیا جدا بشیم، حضانت بچههارو هم بده به من.
سیاوش گفت:
- خب حق داره، کم ظلم در حقش نکردی.
گوشی سامان زنگ خورد. نگاهی به شماره انداخت. به خاطر بارداری مریم، همهٔ تلفنهاشرو بلافاصله جواب میداد. از اتاق بیرون رفت.
سیاوش هم به شهرام گفت:
- حساب کتاب جلیلیرو انجام بده. بابا منتظره.
نمیخواست باباش بیاد و به شهرام بابت کم کاری گیر بده.
شهرام زمزمه کرد:
- باشه الان تموم میکنم.
پای رفتن نداشت، میخواست خطر بهادریرو گوشزد کنه.
- راستی شهرام میخوام یه چیزی بهت بگم.
شهرام سرشرو بلند کرد. دقیق توی صورت سیاوش نگاه کرد و گفت:
- بگو.
- بهادری چند روز پیش اومده بود نمایشگاه.
شهرام با تعجب گفت:
- نمایشگاه؟ اونجا چی کار داشت؟
سیاوش به میزش نزدیک شد:
- مدام دنبال ساراست. منرو هم یه بار که سارا رفته بود خونهٔ سامان، همونجا دیده، فکر کرده با همیم. اومده بود نمایشگاه که بگه پا تو کفشش نکنم.
شهرام از تعجب صورتش در هم جمع شد:
- واقعا؟ یا داری شوخی میکنی؟
سیاوش دستشرو بالا آورد:
- چه شوخیای با تو دارم مرد حسابی؟
- تو چی بهش گفتی؟ دعواتون که نشد؟
سیاوش لبخند زد:
- کار به زد و خورد نکشید، ولی کم از دعوا هم نداشت.
شهرام گفت:
- چرا گیر داده به سارا؟
مخاطب این سوال سیاوش نبود، در واقع از خودش میپرسید. سرشرو بلند کرد و به سیاوش با نگاه مشکوکی گفت:
- تو و سارا خونهٔ سامان چیکار میکردید؟
سیاوش چپ چپ نگاهش کرد و گفت:
- رفته بودیم با هم آشنا بشیم، شدی بهادری؟
شهرام جدی گفت:
- واقعا میگم. اونجا چی کار میکردی؟
سیاوش که حوصلهٔ سوء تفاهم پیش اومدهرو نداشت، گفت:
- سارا رفته بود پیش مریم؛ منم با سامان کار داشتم. اصلا هیچ کدوم همدیگهرو ندیدیم.
- مرتیکهٔ لاابالی چی میخواد؟
سیاوش عقب رفت و روی مبل نشست. دستشرو زیر چونهاش گذاشت و گفت:
- تو چرا این سوالرو میپرسی، تو که جوابشرو باید بهتر بدونی؟
شهرام با این حرف سیاوش از کوره در رفت. بلند شد و گفت:
- تو داری منرو با بهادری مقایسه میکنی؟ من کی برای زن و بچهٔ مردم مزاحمت درست کردم؟
سیاوش خونسرد و بیخیال نگاهی بهش کرد و گفت:
- برای زن و بچهٔ خودت که مزاحمت ایجاد کردی! زن بیچارهات کجاست؟ بچههات چه حالی دارن؟ چند وقته باباشونرو ندیدن؟ تو به زن و بچههات خیانت میکنی، بهادری هم همین کاررو میکنه.
شهرام عصبانیتر از قبل گفت:
- چی میگی؟ مهتا زنم بود، بهادری تا من یادمه حتی به زن شوهردار هم نظر داشت.»
حجم
۷۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۲۲ صفحه
حجم
۷۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۲۲ صفحه
نظرات کاربران
درسته که قیمت کتابهای چاپی به خاطر گرونی کاغذ داره میره بالا اما برای کتابهای الکترونیک این گرونی ظلم به خواننده اس. بهتره به جای اینکه یک سوم قیمت چاپی رو ملاک قرار بدند یه ملاک دیگه بر حسب تعداد
قیمت کتاب خیلی بالاست لطفاً در قیمت تجدید نظر کنین
با احترام به نویسنده اما یکی از سطح پایینترین کتابهایی که تا حالا خوندم! در همین حد که پسره رو یک ماه یا حتی کمتر دیده (نه اینکه شناخته) بعد میگه دقیقههای رسیدن بهش رو میپرستم و از خودمم بیشتر
اگه با قلم خانم فلاح آشنا باشید، کتاب خوشخوانی هستش؛ اما کتاب نفسگیری نیست، چراکه از ابتدای قصه پایان مشخصه! پس میشه گفت، تنها مناسب زمانهاییه که میخواین از تنشهای یک قصه دور باشید و یک ارامش رو ورق بزنید
آخه قیمتش با چاپیش ،خیلی فرق نداره..یدفه چاپیشو میخریم دیگه..
کتابی بی محتوا که به دلایلی نامعلوم حق انتشار داشته... تنها چیزی که میتوانستم در مورد این کتاب بگم همین بود. درک شخصیتی که در ابتدا منکر عاشقی است و شخصیتی منطقی به نظر می رسید و در وسط های داستان دختری
در حد متوسط
من خوشم نیومد ، توضیحات خیلی اضافی و آخری که قابل حدس بود ، جوری که چند بار تصمیم کرفتم ادامه ندم ولی قیمت واسه همچین کتابی خیلی بالا بود ، اصلا ارزش خوندن نداره
داستان قابل باوریه و میشه خیلی راحت با نقش اولش هم ذات پنداری کرد. قلم روان نویسنده قابل تحسینه.
کتاب زیبایی بود. به خوبی مشکلات یک زن رو بعد از طلاق رو توصیف کرده بود. 200صفحه ابتدایی برای من اصلا جذابیتی نداشت ولی به مرور زمان روند داستان بهتر شد. 2تا چیز توی این کتاب برای من آزار دهنده بود.